پرویز جاهد : شهر گناه يکی از وفادارترين اقتباس های سينمايی است که تا کنون از يک داستان کميک بوک (داستان مصور)، نوشته فرانک ميلر صورت گرفته است. در شهر گناه اين حاکميت و...
15 آذر 1395
شهر گناه يکی از وفادارترين اقتباس های سينمايی است که تا کنون از يک داستان کميک بوک (داستان مصور)، نوشته فرانک ميلر صورت گرفته است. در شهر گناه اين حاکميت و سايه شر و فضای نوآرگونه فيلم است که مانند زنجيری اپيزودهای چهارگانه فيلم را به هم می پيوندد. آنچه که در اين فيلم بيش از همه توجه راجلب می کند، طراحی صحنه و سبک اجرايی ويژه و منحصر به فرد فيلم است.
اين سبک تصويری که بر اساس سبک داستانهای کميک استريپ فرانک ميلر(خالق مشهور اين ژانر) و با الهام از فضای تصويری و گرافيکی بازی های کامپيوتری نسل جديد(خصوصا ماکس پينMax Pain) ساخته شده، اگرچه در نظر اول خيلی تصنعی و غير واقعی جلوه می کند اما به تدريج در ذهن تماشاگر جا می افتد و برای او باورپذير می شود.
تاکنون بسياری از اقتباس هايی که بر اساس داستانهای مصور ساخته شده اند؛ از انتقال دقيق سبک تصويری و فضای گرافيکی اين داستانهای مصور به فيلم تقريبا ناتوان بوده اند اما شهر گناه از اين نظر بسيار موفق است. جز آدمها که بازيگران واقعی اند؛ همه چيز کامپيوتری و ساختگی و محصول ذهن خيال پرداز فرانک ميلر و رابرت رودريگزند؛ از ساختمانها و آسمانخراشها گرفته تا خيابان ها و کوچه های تنگ و باران خورده و کافه ها و بارهای شبانه.
فيلمبرداری سياه و سفيد با کنتراست بالا؛ با سبک متعارف، رنگارنگ و پرزرق و برق اقتباس های سينمايی ديگر از اين نوع ادبی (کميک بوکز) متفاوت است. در چنين متن سياه و سفيدی است که ناگهان تلالو سرخ رنگ نور چراغ راهنمای اتومبيل ها يا پيراهن قرمز رنگ يک زن يا خون جاری بر صورت آدم های فيلم، برجستگی و درخشش خيره کننده ای می يابد.
داستان فيلم داستان فيلم شهر گناه در شهری به نام Basin City می گذرد که Sin City در واقع مشتق اين کلمه است. در نخستين اپيزود فيلم، هنگامی که بروس ويليس را به هنگام رانندگی در جاده می بينيم از کنار تابلويی رد می شود که بر روی آن نوشته شده: Basin City. شهری پر از خشونت و نا آرامی و فساد و جنايت که در مرکز تمام فعاليت های تبهکارانه آن، پليس فاسد شهر قرار دارد. در چنين شهری است که سه داستان مرتبط با هم شکل می گيرند.
داستان اول مربوط به شخصيتی به نام هارتيگان است که نقش او را بروس ويليس بازی می کند: پليسی در آستانه بازنشستگی. او تنها قهرمان ناب و خالص شهر گناه است. در آغاز فيلم او با صدايی بم و گرفته به سبک فيلم های نوآر، راوی داستان است: "درست يک ساعت ديگه آخرين روز کار من تموم می شه و بازنشست می شم."
گفتاری که بيانگر سرخوردگی و نااميدی کسی است که عمری را در "خون و اشک" خدمت کرده است و حال در آستانه بازنشستگی بايد دختر يازده ساله ای به نام نانسی کالاهان را از چنگ پسر بچه باز و ديوانه يک سياستمدار فاسد نجات دهد. او به دنبال شکايت سناتور فاسد به زندان می افتد.
داستان دوم بر روی شخصيتی به نام مارو ( ميکی رورک) متمرکز شده است. يک بزن بهادر بد قواره که معروف است هيچکس پشتش را به خاک نماليده. او بعد از آنکه زن زيبايی که شب را با او سر کرده، در کنار او در رختخواب به قتل می رسد، در صدد انتقام برمی آيد.
داستان سوم پيرامون عکاسی به نام دوايت ( کلايو اوون) دور می زند. او وظيفه اش محافظت و حمايت از زن بدکاره ای به نام گيل( روساريو داوسون) و ديگر دختر های شهر الد تاونOld Town در مقابل افراد شرور است. در اين ميان وقتی او پليس بد نام و فاسدی به نام جکی بوی (بنيسيو دل تورو) را که يکی از فاسدترين پليس های شهر است به قتل می رساند، به دردسر می افتد. اپيزود چهارم، در واقع ادامه داستان اول است. بروس ويليس پس از آزادی از زندان به باری شبانه می رود که نانسی کالاهان (همان دختر ۱۱ ساله) در آنجا می رقصد. پسر سناتور فاسد نيز در قالب موجودی مخوف و شيطانی به نام حرامزاده زرد دوباره ظاهر می شود و درصدد است که نانسی را از دست هارتيگان بيرون بياورد.
فرانک ميلر و داستان های مصور وقتی فرانک ميلر، نويسنده داستانهای کميک استريپ و خالق اصلی شهر گناه ( سين سيتی)، اولين کتاب از اين سری را در اوايل دهه نود نوشت و طرح هايش را ترسيم کرد، به تمام قواعد آشنا و مرسوم و پذيرفته شده اين ژانر پشت کرد و به دنيای رمان های جنايی عامه پسند نويسندگانی چون المور لئونارد و جيمز ال روی (نويسنده محرمانه لس آنجلس) قدم گذاشت. او خالق بسياری از شخصيت های معروف کميک بوکز مثل الکترا و روبو کاپ بود و فيلم های موفق و پرفروش بسياری از روی آثار او تهيه شده است.
کتابهای ميلر، عموما از فيلم ها و داستان های عامه پسند جنايی و نوآر ريشه می گيرد. ميلر خود در اين باره می گويد: "من با کتاب های جنايی بزرگ شدم: ميکی اسپيلين، ريمون چندلر، جيم تامپسون و فيلم های نوآر ساموئل فولر، اورسون ولز و فريتز لانگ."
شهر تيره پر از جنايت که مردهای شرور و زنهای فاسد و تبهکار در لباس های چرمی، در آن می لولند، هميشه برای فيلمسازان آمريکايی جذاب بوده است. اما ميلر همه پيشنهادهای فيلمسازان را رد کرد تا اينکه رابرت رودريگز به سراغ او آمد. سماجت و اصرار رودريگز بود که ميلر را متقاعد کرد که مواد تصويری اش برای سينما و پرده بزرگ عالی خواهد بود. رودريگز برای اين کار يک نمونه کوتاه با سرمايه خود ساخت تا اعتماد ميلر را جلب کند: "من می دانستم که چقدر راضی کردن و متقاعد کردن ميلر سخت است... من می بايست به او نشان می دادم که مضمون کتاب او خوب از کار در می آيد." و با همان فيلم کوتاه به ميلر فهماند که می تواند روح داستانهای او را به سينما منتقل کند، بدون اينکه زيبايی دنيای سياه و سفيد آن را از بين ببرد.
رودريگز در اين باره می گويد: "من نمی خواستم شهر گناه رابرت رودريگز را بسازم بلکه می خواستم شهر گناه فرانک ميلر را بسازم. می دانستم که با تکنولوژی جديد و استفاده از نورپردازی، عکاسی و جلوه های بصری می توانيم آن را طوری بسازيم که دقيقا عين کتاب به نظر برسد."
ميلر نيز به شدت تحت تاثير ايده رودريگز مبنی برساختن فيلمی با آدم های واقعی در پس زمينه ای کامپيوتری قرار گرفت. به اين ترتيب رابرت رودريگز، بازيگران فيلم را در برابر پرده سبز و پس زمينه کامپيوتری قرار داد و از طرح های داستان های کتاب ميلر به عنوان استوری بورد استفاده کرد تا به شخصيت های سه داستان او يعنی: خداحافظی سخت، حرام زاده زرد و کشتن چاق گنده، جان بخشد. با اينکه فيلم سه داستان مجزا را بيان می کند اما ساختار آن به گونه ای است که برخی شخصيت ها از داستانی به داستان ديگر وارد می شوند و يا قسمت هايی از اپيزود اول به شکل ديگر و از منظری ديگر در اپيزود های بعدی تکرار می شود. مارو، گلدی را در همان کافه ای ملاقات می کند که نانسی در آنجا می رقصد و بروس ويليس پس از آزادی از زندان وارد آنجا می شود. و يا اينکه داستان اپيزود اول نيمه تمام رها شده و در اپيزود آخر دوباره از سر گرفته می شود.
شهر گناه و فيلم نوآر با اينکه فيلم رودريگز از نظر سبک تصويری و شيوه نورپردازی متاثر از فيلم های نوآر کلاسيک است و بسياری از عناصر اصلی اين ژانر مثل حضور سنگين و مسلط شب، خيابان های خيس باران خورده، استفاده از voice over، پليس بد نام و فاسد، پليس خوب، زن فاحشه و نابودگر و نيروی شر را دارد اما از نظر شيوه روايت، فرم اجرايی و ساختار سينمايی، يک نوآر مدرن (نئو نوآر) محسوب می شود و با الهام از ساختار فيلم های کوئنتين تارانتينو، خصوصا پالپ فيکشن ساخته شده است ( تارانتينو قسمتی از اپيزود سوم فيلم را کارگردانی کرده و نامش به عنوان کارگردان مهمان در عنوان بندی آمده است). فيلم های نوآر، کيفيتی شاعرانه و رمزآلود دارند. شخصيت های آن تودار، مرموز، کم حرف، پيچيده و خونسرد اند، اما شخصيت های شهر گناه، همانند همتاهای کارتونی شان، دو بعدی، سطحی و اغراق آميزند. آنها بارها تير می خورند و از پا در نمی آيند و يا از ارتفاع های بلند می افتند اما نمی ميرند. در اين ميان شخصيت هارتيگان با بازی درخشان بروس ويليس استثنايی است. او امروز بيش از هر بازيگر ديگری، در نقش های نوآرگونه مناسب به نظر می رسد.
به علاوه، خشونت در فيلم های نوآر بيشتر پنهانی و درونی و محصول فضا سازی و شخصيت پردازی است تا زد و خورد های خونين و پر سر و صدا و قطع اعضای بدن و آدمخواری شخصيت های شرور( الايجا وود در شهر گناه، کاريکاتور مضحکی از هانيبال لکتر آدمخوار است) در حالی که شهر گناه پر از خشونت عريان و تکان دهنده است.
در نهايت اينکه در شهر گناه از ريتم نرم و آرام، موزون و شاعرانه فيلم های نوآر کلاسيک خبری نيست، بلکه روايت تکه تکه، منقطع و پرشتاب کتاب ميلر، ريتم فيلم را نيز تعيين می کند.
چهار داستان جنایی متفاوت، که در مرکز آن ها مردی درشت اندام با چهره ای خشن قرار دارد که به دنبال قاتل معشوقه اش گلدی است، مردی که با پلیس فاسد شهر گناه درگیر میشود و بعد از یک اشتباه وحشتناک تحت تعقیب قرار می گیرد، یک مامور پلیس که جانش را برای محاقظت از یک دختر به خطر می اندازد، و یک قاتل که به دنبال کسب در آمد از راه خودش است.