کاوه احمدی علی آبادی : چارلی در دیکتاتور بزرگ، جدیترین و خشنترین جلوههای مدرنیته، یعنی فاشیست را در دشوارترین شرایط، یعنی جنگ، به سخره میگیرد. جایی که حتی فرصت غش کردن نیست; وقتی چارلی قصد...
15 آذر 1395
چارلی در دیکتاتور بزرگ، جدیترین و خشنترین جلوههای مدرنیته، یعنی فاشیست را در دشوارترین شرایط، یعنی جنگ، به سخره میگیرد. جایی که حتی فرصت غش کردن نیست; وقتی چارلی قصد دارد نارنجکی را پرتاب کند، ولی آن به اشتباه از آستینش به درون زیرشلوارش سر میخورد و سپس چارلی آن را بیرون آورده و به خارج میاندازد، از ترس لحظهای از حال میرود، اما افسر مافوقاش، سریع او را به خود میآورد که باید بجنگد. به بیانی دیگر، او کنایه میزند که احساسات جایی برای بروز ندارند; چرا که قدرت بیرحمانه همه جا دندان تیز میکند. مدرنیته از آن روی که متناقض است، به همهی جلوههای زندگی اجازه بروز میدهد، حتی فسیلهای به جای مانده از نظامهای منحط و سرکوبگر. مانند آن است که در زمینی، همه چیز امکان رشد یابد، در نتیجه علف هرز نیز در کنار سایر محصولات رشد کند. مدرنیته برخلاف تصور بسیاری، متکی بر قدرت نیست، بلکه منتزع از عقلانیت است. این عهد کهن است که متکی بر قدرت بود. اما در مدرنیته، علفهای هرز عهد کهن نیز در کنار میوه های پربار مدرنیته، یعنی دموکراسی، اجازه بروز مییابد; آنجاست که ارادهی معطوف به قدرت قد علم میکند و فاشیست را در دامان دموکراسی فریاد میزند و خواست خویش را، نه فقط بر سر دشمنان و رقبا، بلکه هر چه غیر اوست، چون پتکی میکوبد. اما آن همچون همه چیز در فاشیست، سلسله مراتبی دارد. سنگ زیرین آسیاب، منفورترین انسانهای جامعهی فاشیستی خواهند بود; طبعاٌ اقلیتها و ضعفا در هر قشری. یهودیان اتفاقاٌ در آلمان آن زمان، در اقلیت و تبعیضی تاریخی ـ اجتماعی به سر میبردند که هر قوم یاگروه دیگری نیز میتوانست چنین باشند. در سلف فاشیست در جوامع کهن، تمامی جوامع و اقوام شکست خورده، زیردست و برده بودند.
اولین مشکلی که در جنگ پیش میآید، برای رفع آن به قشربندی یک جامعهی نابرابر و دیکتاتور به جلوه در میآید. هر مسألهای کهپیش آید، فرمانی به زیردست صادر میشود و او نیز متعاقباٌ آن را به پایینتر از خود انتقال میدهد، تا در نهایت به شخصی میرسد کهکسی را زیردستاش ندارد. این به معنای آن است که بار تمامی کارها بر دوش طبقات پایین جامعه و انسانهایی قرار گرفته در نازلترین جایگاه ساختار اجتماعی و مدیریتی، سنگینی خواهد کرد. نظم در این شرایط تنها در روابط ظاهری جلوه میکند، آنچه در لایههای عمیقتر دیده میشود، لایههای قدرت و فرمانبرداری بیچون و چرای زیردست از بالادست است، که کارها را سامان داده و به پیش میبرد.
در دیکتاتور بزرگ، همان یهودی که جنگ با سربازی او، فرماندهان را حفظ کرده بود، در کار و تلاش اجتماعی نیز سهم بزرگی داراست، اما فاشیست حق و ناحق نمیشناسد، او تنها یک چیز میشناسد، قدرت و سلسله مراتب آن. او قدرتمند و زیردست طبقهبندی میکند و کار، وظیفه و مسؤولیت هر یک نیز مشخص است. ولی اگر همه کس و همه چیز را در دیکتاتوری سیاه و سفید ببینیم، از همان ضعف بزرگ آنان رنج میبریم. در آنجا نیز انسانهایی هستند که معیارهای دیگری دارند و قدرشناس نیز هستند، همچو همان فرماندهای که چارلی و خدماتش را به یاد میآورد. چارلی نشان میدهد که، نه تنها بسیاری از اقشار اجتماعی، بلکه نزدیکان و اطرافیان و حتی دیکتاتور بزرگ نیز از احساسات و عواطف انسانی برخوردارست، اما آنها اجازهی بروز نمییابند; یا خود آنها را قربانی ارادهی قهار خویش میسازد، یا اطرافیان چنان انتظاری از وی دارند. هنگامی که یکی از مشاوران دیکتاتور از پشت سر به او نزدیک میشود و صدایش میزند، او هل میخورد تا نشان داده شودکه دیکتاتور انسانی ترسوست که بخش قابل ملاحظهای از فیگورهای اقتدار وی، برای پنهانسازی و چیرگی بر آن ترس نهفته است.دیکتاتور فرصت در خود فرو رفتن، گریه کردن، رابطهی عاشقانه برقرار نمودن، و ارتباطی بادوام با دنیای هنر را نمییابد; چرا که "اراده" چنین حکم کرده است. حتی رفتارهای دوستانه و انسانی فاشیستها آن قدر جدی و سنگین است که دیگران برداشت منفی از آنمیکنند; جایی که دختر یهودی زمین میخورد و سربازان بلندش میکنند یا وقتی که افسران آلمانی به چارلی که مشغول جاروی بیرون مغازهاش است، آن قدر محکم سلام میکنند، که او از ترس به هوا میپرد. انگار که کسی آروغ زده یا رعد و برقی اصابت کرده باشد!
در دیکتاتور بزرگ، واژههای انگلیسی به شیوهای ادا میشوند که از ریتم، لحن و احساس، در زبان آلمانی انعکاس مییابد و پنداری شخصیتها با زبان و احساس آلمانی، انگلیسی حرف میزنند! چارلی ازآن هم پیشتر میرود و بدون واژگان آلمانی و تنها با آواها، معانی موردنظرش را انتقال میدهد. هنگام سخنرانیهای دیکتاتور، او اصواتی را به کار میبرد که کلماتی معادل در زبان آلمانی ندارند، ولی آن قدر لحن و بار عاطفی آواها قویست، که مقصود و مضمون سخنرانی دیکتاتور راد میتوان از آنها دریافت!؟ او به غیرآلمانی زبانها طعنه میزند، هر چیزی را که دیکتاتور در سخنرانی ادا میکند، نباید به حساب زبان آلمانی بیچاره گذاشت، بلکه بسیاری از آنها، اصواتی است که چه بسا از گرفتگی حنجره یا سرفههایش بیرون میریزد که غیرآلمانیها متوجه نمیشوند!
چارلی بسیار حساب شده، نظم جوامع دیکتاتوری را نیز که نقطهی قوت آنان پنداشته میشود، به طنز میبندد. هنگامی که تراشیدن ریشصورت مشتری را با ریتم موسیقی هماهنگ میکند، آهنگ به پایان میرسد و چارلی نیز اصلاحش را تمام میکند، اما بخشی از خمیرریش روی صورت مشتری هنوز باقی مانده است!
چارلی وقتشناسی را نیز به زیبایی هر چه تمامتر با استعارهای ظریف به باد انتقاد میگیرد. او نشان میدهد، شخصی که مدعی است، اختراع تازهای انجام داده است، برای آزمایش اختراعاش از پنجره به بیرون میپرد، اما دستگاهش کار نمیکند و او روی آسفالت پخش میشود! اما دیکتاتور از اطرافیانش گله میکند که چرا وقت او را تلف کردند! از منظر او، جان انسانی که مرده است، مهم نیست، بل چند ثانیهای که برای آزمایش هدر رفته ارزشمند شمرده میشود. چارلی نشان میدهد، وقتشناسی نیز تنها وقتی که انسانی است، ستودنی است، و اگر به قیمت قربانی کردن انسانها تمام شود، خندهدار و بسا پوچ است. چارلی اطرافیان دیکتاتور را نیز که بخشی از نظام فاشیستیاند، به ریشخند میگیرد و نشان میدهد که شماری از اینان، برخلاف آنچه ادعا میشود، نخبگان یا برترینهای جامعه نیستند، و چه بسا افراد خنگ و بیشخصیتیاند که تجلی ناتوانی آنها، همچون بلندگویی مدام برتری دیکتاتورها را پخش میکند. اما اندک نخبگانی نیز که دور و بر اویند، افراد ناتوانی هستند; آنان آن قدر ضعیفاند که حتی قادر نیستند، به مانند آینهای ضعفهای دیکتاتور را به او نشان دهند و بر عکس، ضعفهای او را بهسان ملاکهای قدرتش متجلی میسازند و بیشتر باعث دوریاش از ارزشهای انسانی و رفتارهای توأم با عقلانیت و اعتدال میشوند. از اینروست که دیکتاتورها را در نخستین مشاهده، به راحتی میتوان شناخت.زیرا ایشان آینهای برای بررسی خویش ندارند تا ببینند به چه هیولایی بدل شدهاند.
اما چارلی در زمرهی آنانی نیست، که تنها شخصیتهای منفی فیلمش، مورد اتهام و انتقاد واقع شوند. او حتی وقتی یهودیان آن زمان آلمان را، اشخاص محروم و مغضوب نشان میدهد، از به تصویر کشیدن خصیصهی معروف ایشان که خساست است، غافل نمیماند. آنجا که چارلی کیکهایی را که جلوی میهمانان میگذارد، نخست سبک و سنگین کرده و به دفعات تعویض میکند تا کیکی که بیشتر است به خودش برسد.چارلی برخی از زرنگیها و شیطنتهای آنان را نیز به رخ میکشد و ایشان را بیگناهانی که کاملا یک طرفه مورد ظلم قرار گرفته باشند، معرفی نمیکند.
در دیکتاتور بزرگ، شرایطی که منجر به حکومتهای دیکتاتوری میشود، مطرح نمیشود. هرج و مرجها، بیقانونیها، شورشها، فقر وبیعدالتی گریبانگیر وجود انسان میشوند و او را وادار میسازند تا بهدامن هیولایی پناه ببرد، که حداقل معیشت، نظم و قانون را تأمین کند. شاید چارلی نمیخواسته به زمینهها و ریشههای ظهور دیکتاتوری بپردازدو تنها معضلاتی را که پس از به قدرت رسیدنش پدیدار میشود، فیلمبرداری کرده باشد.
در دستگاه حکومتی دیکتاتور، همه نظامی هستند، حتی زنان ومستخدمان; چارلی آن را از طریق ستارههایی که بر روی اونیفورمشان نصب کرده، عیان میسازد. دیکتاتور به همان سرعت که درجه میدهد، آنها را میگیرد. او تنها نمرههای بیست، صفر و زیرصفر را میشناسد ونمرهی دیگری نمیدهد. او اطاعت و چاپلوسی نسبت به خود را نمرهی بیست و لغزش و اشتباه را نمرهی صفر میدهد، ولی وای بر خیانت که زیرصفر است و اعدام نصیب خوش اقبالترین می شود و جای هیچ بحثی نیست. به همان سادگی که عناوین افتخار و غرور را به صف میکند، آبروی خطا و قصور میگیرد، اما در قبال خیانت تنها جان (شکنجه، خودکشی یامرگ) میگیرد و بس.
در این میان، مواجهی دیکتاتورها با یکدیگر بسیار دیدنی است. حتی در ابراز دوستی به یکدیگر نیز مدام قدرت میانهی آنها را به هم میزند.وقت عکس گرفتن، هر یک میخواهند به گونهای در پشت دیگری بایستاد تا اقتدار بیشترش را به ثبوت برساند!؟ زمان نشستن، هر یک میخواهد در جایگاهی بالاتر قرار گیرد تا مقتدرتر به نظر رسد; به راستی که چارلی معیارهای تمسخربرانگیز برتریشان را به خوبی به تصویر کشیده وعریان میسازد. رسانههای مستقل نیز در حکومتهای دیکتاتور، به جز همان آشغالی که در دیکتاتور بزرگ به صورتشان میزنند، سهمی عایدشان نمیشود. در صحنهای که میکروفن از طنین نطق دیکتاتور عقب مینشیند، در حقیقت آن نماد افکار عمومی است که از او منزجر میشود.
چارلی در لباس یک دیکتاتور، در جایگاه وی قرار گرفته و در حالیکه نظام دیکتاتوری را زیر فرمانش دارد، برخلاف آنچه از او انتظار دارند، به مانند یک دیکتاتور ظاهر نمیشود. او با سخن گفتن از آزادی، دموکراسی و انسانیت و به دور افکندن تبعیض و ستم، به ثبوت میرساندکه حتی در چنان جایگاهی نیز میتوان انسانی بود، و انسانیت انسان، ودیعهای است که همواره میتواند از درون، انسان را متحول ساخته و از هر آنچه انسان را مهقور و بردهی خویش ساخته نجات بخشد. آنها را چارلیست که میتواند با زبان راندن، زنده کند، نه دیکتاورها، زیرا اوست که شأن نزول این آیات (منظور آیات دینی نیست، بلکه آیات معنویست) است: تو معنای تبعیض و جور را میفهمی، چرا که خود، یکی از قربانیان آنها بودی. اما هم فیلم دیکتاتور بزرگ چارلی و هم دموکراسی و مدرنیته،نیازی بهسخنرانی برای حقوق انسانی، منطق، احساس، ارزشها و ضدارزشهایشان ندارند، و آن قدر در بطنشان نهادینه شدهاند که اساسشان مبتنی بر آنهاست.
در سالهاى جنگ جهانى اول در كشور تومانيا ، سربازى به نام « چارلى » ( چاپلين ) بر اثر سانحه ى سقوط هواپيما حافظهاش را از دست مى دهد. او وقتى چشم باز مى كند خود را در يك آسايشگاه روانى مى يابد و پس از مدتى كه طى آن حاكميت كشور به دست ديكتاتورى به نام « هينكل » ( چاپلين ) افتاده ، از آن جا مرخص مى شود...