نقد فیلم « گران تورینو»: چگونه یک نژادپرست انسان دوست می شود؟
: دو بار طی دهه گذشته، در حالی که سینمای آمریکا در فصل تعطیلات به خاطر حجم زیاد و سر و صدای زیادشان و نداشتن حرفی برای گفتن، دچار مشکل شده...
25 آذر 1395
دو بار طی دهه گذشته، در حالی که سینمای آمریکا در فصل تعطیلات به خاطر حجم زیاد و سر و صدای زیادشان و نداشتن حرفی برای گفتن، دچار مشکل شده بود، کلینت ایستوود فیلمی روانه سینماها کرده است که به وسیله آن، راه و رسم کار را به دیگران نشان دهد.
چیزی که امسال ارائه شده، یعنی فیلم گران تورینو، فیلمی قوی و خوش ساخت که در آمریکای واقعی و شهر صنعتی نسبتا متروکه دیترویت ساخته شده است.
معلوم نیست ایستوود چطور می تواند چنین استمراری در فیلم ساختن داشته باشد، اما دلمان نمی خواهد که این روند دچار وقفه شود. نه به دلیل اینکه همه فیلم های او عالی هستند (که البته به طرز خیره کننده ای، اکثر فیلم های او اینگونه اند) بلکه به این دلیل که حتی فیلم های ضعیف او نیز متضمن رویارویی با مسائلی جدی و بزرگ درباره زندگی آمریکایی هستند.
آمریکایی های اندکی هستند که هنوز درباره آمریکا فیلم می سازند، البته به غیر از آقای ایستوود که سرچشمه قریحه هنری اش تمامی ناپذیر می نماید، حتی در فیلم های بی ادعایی همچون گران تورینو. بخشی از این استعداد احتمالا مربوط به خصوصیات نسل ها است: ایستوود کار خود را به عنوان یک بازیگر در سیستم استودیویی قدیمی هالیوود آغاز کرد، یعنی زمانی که شرکت های بزرگ فیلمسازی هنوز قسمتی از کسب و کار زندگی آمریکایی بودند و نه دارایی های بین المللی متعلق به شرکت های چند ملیتی.
در آن روزگار هم هالیوود فیلم های خود را برای صادرات به دیگر کشورها می ساخت، اما قسمتی از آنچه صادر می شد، مفاهیمی بود که طی آنها آمریکا به عنوان یک دمکراسی ایده آل و آرمانی از عظمت معرفی می شد و در عین حال، متعصبانه و اشتباه و حتی بعضا بیش از حد خوشبینانه بود، و دلیل قانع کننده بودن آن چیزی نبود جز جذابیت امثال جین کلی و جان وین.
گرچه می توان به راحتی درک کرد که چرا طی ۸ سال گذشته (و یا حتی ۵۰ سال گذشته) قبولاندن این مفاهیم به دنیا و حتی به خود آمریکایی ها دشوار شده است، اما باز هم باعث تأسف است که فیلم های بسیاری کاملا از تجربه های روزمره مربوط به اقتصاد و نژاد پرستی، جدا افتاده اند. پالین کیل معمولا استنلی کریمر را به خاطر کارگردانی فیلم های متوسط و عامه پسندی همچون «حدس بزن چه کسی برای شام می آید» سرزنش می کرد، اما لااقل آن فیلم ها ارتباطی با زندگی واقعی داشتند و یا دیدگاهی نسبت به آن ارائه می کردند.
خانم کیل، حتی طی اظهار نظر معروفی، فیلم «هری خشن» دان سیگل را شدیدا غیراخلاقی و حتی راستگرایانه توصیف کرده بود، اما این فیلم به خاطر رویارویی غیرمستقیم اش با خشونت و مردسالاری آمریکایی، تبدیل به فیلمی کلاسیک شد. البته در این رابطه، کلینت ایستوود و مگنوم ۴۴ او نیز سهیم بودند.
حالا هری خشن، به نحوی در قالب فیلم گران تورینو باز گشته است، البته نه به عنوان یکی از شخصیت های اصلی، بلکه با حضوری شبح وار و پنهانی. او بر صحنه های فیلم و حال و هوا و محیط بصری فیلم، و صد البته در چهره ایستوود، سایه افکنده است.
چهره ایستوود دیگر تبدیل به چهره ای نمادین شده است؛ و البته گذر ایام، آن را کشیده تر و پر چین و چروکتر کرده تا دیگر صرفا آفتاب سوخته به نظر نرسد و بیشتر شبیه تکه چوبی فسیل شده باشد. خشکی و تصلب، ویژگی هایی هستند که ایستوود در نقش آفرینی اش به عنوان والت کووالسکی و بی احساسی و غرش های این شخصیت، تجسم می بخشد. والت کووالسکی یک کارگر سابق کارخانه فورد است که ابتدای فیلم، او را در حال دفن کردن همسرش می بینیم. تلخی و ترشرویی او، حاکی از آرزوی او برای پیوستن به همسرش است.
اما به جای آن، او در ایوان خانه اش می نشیند و یکی پس از دیگری، قوطی های نوشیدنی های ارزان قیمت را سر می کشد و در کنار سگ بزرگش، دنیا را از فاصله ای مطمئن تماشا می کند و افاضات مأیوسانه و تلخ سر می دهد. بقیه اعضای خانواده (که شامل دو پسر عظیم الجثه او نیز می شود) ناچارند او را به حال خودش بگذارند. اما بقیه دنیا، با وجود تلاش ها و بدخلقی های والت، دست از سر او بر نمی دارد و به آهستگی، به قلمرو زندگی او پا می گذارد و یک خانواده آسیایی تبار مهاجر، در خانه ای در همسایگی او سکونت می گزیند و سپس، سلسله حوادث ناخوشایندی شروع می شود که بعضا هنرمندانه پرداخت شده اند و بعضی از آنها نیز دم دستی و کلیشه ای از آب در آمده اند.
داستان این فیلم که توسط یک فیلمنامه نویس تازه وارد به نام نیک شنک نوشته شده، گاهی دچار شتابزدگی و ناپختگی می شود. با تهدیدات خشونت بار یک گروه از خلافکاران آسیایی تبار، پسر نوجوان همسایه با نام تائو (با بازی بی وانگ) تلاش می کند که ماشین گران تورینو قرمز مدل ۷۲ والت را بدزدد، اما موفق به این کار نمی شود و به سختی از دست مالک عصبانی و مسلح خودرو، جان سالم به در می برد.
خانواده تائو که توسط خواهر پر حرف و صمیمی او با نام سو (با بازی خوب اینی هر) اداره می شود، برای عذرخواهی پسرک را وادار به کار کردن برای والت می کنند، و البته این مسئله نه برای والت مطلوب است و نه برای تائو. مسلما والت که پیرمردی نژادپرست بد دهن است، گزینه چندان مناسبی برای ایفای نقش پدرخوانده نیست. او همچون مردی که سال ها با بدبینی و تعصب و خشکی زیسته است، با عصبانیت هرگونه پیشنهاد دوستی را از جانب خانواده آسیایی رد می کند.
اما به تدریج، او نقش خود به عنوان حامی این خانواده را می پذیرد. این تحول، ابتدا حالتی کمیک و خنده دار دارد. بازی رها و اکثرا خنده دار ایستوود در اوایل فیلم، یکی از جذابترین قسمت های فیلم است. گرچه بخشی از این لذت به خاطر تجدید خاطرات گذشته های دور با یک دوست قدیمی است (که در فیلم های زیادی با او همراه بوده ایم!)، اما در عین حال ایستوود، خصوصا درباره بازی های خودش کارگردان سختگیر و با هوشی است. او می داند که ما در هنگام تماشای او، هری خشن و مردی بدون نام و دیگر شخصیت های شورشی و انتقام جوی او که طی پنجاه سال گذشته پرده های سینما را به تسخیر خود درآورده بودند را هم می بینیم. تمام اینها در هر ژست و حالت او نهادینه شده است.
این تجسمات، که نماد مردانگی و خاطراتی از دوران قهرمانی سینما هستند، دلایلی هستند که این فیلم بی ادعا را به چیزی بیش از یک اثر تفریحی محض درباره ماجراهای یک پیرمرد نق نقو و همسایه های مهاجرش، تبدل می کنند. وقتی داستان فیلم به اوج می رسد و خلافکاران بر می گردند و والت سراغ اسلحه اش می رود، فیلم از یک کمدی تبدیل به یک درام و بعد تبدیل به یک تراژدی می شود و سپس تبدیل به چیزی می شود که فراتر از انتظار ما است. ما پیش از این هم وسترن هایی از این دست دیده ایم، اما نه دقیقا مثل این. چرا که در این فیلم، شاهد بازگشت جان وین در پایان قرن بیستم نیستیم، بلکه شاهد کلینت ایستوود در آغاز قرن بیست و یکم هستیم که تصویر قهرمان را دوباره و شاید برای آخرین بار، زنده می کند. و بدین ترتیب، یک نسل از آمریکایی ها، راه را برای نسل بعد هموار می کند.
باید گفت گران تورینو چیزی فراتر از آن است که در وهله اول به نظر می رسد. با وجود تمام شوخی های فیلم بیشتر حال و هوای یک مرثیه را دارد. همه نماهای باز که از خیابان های ویران شده و خالی دیترویت گرفته می شود و چهره کسانی که هنوز در این خیابان ها قدم می زنند، حالتی غمگین و دلگیر کننده دارد. گران تورینو که در سال های دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی ساخته شده، هیچ گاه نماد قدرت و عظمت خودروسازی آمریکا نبوده و همین امر، باعث می شود که عشق والت به این خودرو، رقت انگیز تر به نظر برسد. این خودرو، در کارخانه ای که حالا دیگر به ندرت خودرویی تولید می کند ساخته شده است. گران تورینو، در کشوری ساخته شده که به نظر می رسد دیگر نمی تواند هیچ کاری را درست انجام دهد، الا ساختن فیلم های خوبی از این دست.
کارگر بازنشسته ي کارخانجات اتومبيل سازي و کهنه سرباز جنگ کره، »والت کوالسکي« (ايست وود) به تنهايي در محله اي زندگي مي کند که آرام آرام توسط آسيايي – امريکايي ها اشغال شده است. شبي »کوالسکي« نژادپرست، »تائو« (وانگ)، نوجوان آسيايي را که قصد سرقت اتومبيل فورد »گران تورينو« ي او را داشته به دام مي اندازد. خانواده ي »تائو« در عوض مجازات او را مجبور مي کنند که براي »کوالسکي« بيگاري کند و حالا، بر خلاف انتظار، رابطه اي صميمانه ميان »کوالسکي« و »تائو« شکل مي گيرد...