جیمز براردینلی : فهميدن فرمول يک فيلم پر جست و خيز و مفرح کار چندانی سختی نيست. کل فيلم سعی میکند تا سر بيننده را با آنچه روی پرده رخ میدهد گرم کند...
29 آذر 1395
فهميدن فرمول يک فيلم پر جست و خيز و مفرح کار چندانی سختی نيست. کل فيلم سعی میکند تا سر بيننده را با آنچه روی پرده رخ میدهد گرم کند تا بتواند چاله چوله های اجتناب ناپذير فيلم نامه اش را، که با ديدن فيلم برای بار دوم کاملاً رو میشوند، استتار کند. گرچه «فوکوس/ Focus» کمدی/تريلری است که برای نمايش نقاط قوت ويل اسميت ساخته شده، بار کمدی را خوب به دوش میکشد اما برای درآوردن تريلر فيلم مجبور شده که روی يخ نازک راه برود. فيلم بسيار مفرح و سرگرم کننده است، گرچه خالی از صحنه های خسته کننده نيز نيست، اما چندين صحنه (به خصوص يکی) برای سرگرمیهای لحظهای طراحی شدهاند بدون اين که به اين فکر شود که قرار است چه تأثيری روی بيننده برجای بگذارد.
اگر بابابزرگ فيلمهای اين ژانر را فيلم برنده اسکار «نيش/ The Sting» با بازی ردفورد و نيومن در نظر بگيريم، «فوکوس(تمرکز)» فاميل دوری است که تازه چندين بار هم طرد شده است. فيلم چيزهای زيادی برای جلب توجه بيننده دارد، اما تا دلتان هم بخواهد برای افرادی که دنبال سوتی گرفتن هستند، گاف دارد. کشش بين اسميت و مارگوت رابی (که تا عمر دارد مردم او را به خاطر نقشش در فيلم «گرگ وال استريت» مارتين اسکورسيزی به ياد میآورند) آن قدر قوی است که روی رومانس درنيامده شان را بپوشاند، اما در فيلم چندين مونولوگ وجود دارد که تنها تکرار واضحات هستند (از جمله يکی در نزديکیهای پايان فيلم). پيچش بازی سوم (و قوانينی که جزء قواعد فيلمهای پر از جست و خيز هستند) غيرقابل پيش بينی است اما در عين حال اگر فرد بنشيند و دربارهشان فکر کند چيزی جر خزعبلات عايدش نمیشود. وقتی که فيلم کوچک و سبک است بيشترين شادی و خنده را ايجاد میکند. يکی از بهترين سکانسها، صحنه خيابان نيواورلئان است که جيب بری را به رقص باله تبديل میکند.
«فوکوس(تمرکز)» ما را با خود به دنيای استاد کلاهبرداری (با بازی ويل اسميت)، اپراتور زبردستی که درباره مهارتهای بی همتايش، تمرکز بيرحمانه اش و احتمالاً مشکل قمار کردنش لاف میزند. اگرچه بعضی وقتها تنهایی کار میکند، اما تيمی متشکل از ۳۰ دستيار عجيب و غريب دارد که وظيفهشان هموار کردن شرايط برای سرقتهای سريع و مخفيانه است. نيکی علاقهای به کارهای بزرگ ندارد، درآمد متوسط برايش کافی است. دستيار جديد نيکی، به نام جس (با بازی رابی)، يک تماشاگر با تواناییهای خام است که نيکی قصد اصلاحشان را دارد. در اين پروسه نيکی عاشق جس میشود. يا واقعاً عاشق میشود؟ و جس چه حسی به او دارد؟ آيا نيکی برايش يک مرشد دوست داشتنی است يا تنها هدفی است برای کارهای ديگر؟ آيا او يک دختر معصوم است يا زنی افسونگر پشت چهرهاش پنهان شده است؟ بعضی وقتها پرسشها جذابتر از پاسخها میشوند.
فيلم از نيويورک به نيواورلئان و به بوينوس آيرس میرود و در هر توقف کيسه غنائمش تپلتر میشود. نيمه دوم فيلم به خوبی نيمه اول در نيامده است، اما خيلی خوب توانسته از جرالد مک رانی (هنرپيشه قديمی تلويزيون که شايد بهترين کارش ايفای نقش «سرگرد بابا» و «سيمون و سيمون» باشند) برای يک سرگرم کردن بيننده استفاده کند.
فيلم تاکيد میکند که اسميت زمانی که کمی زياد حرف می زند ولی نيمه پنهانش را رو نمیکند بهترين فيلمهايش را بازی میکند. «فوکوس(تمرکز)» کمدی محض نيست، اما در فيلم لحظات خنده دار هم کم نيستند. اسميت بدجوری به يک فيلم پرفروش نياز دارد؛ حدود هفت سال از آخرين فيلم پرفروش وی میگذرد. شخصيت نيکی در اين فيلم شباهت زيادی به «هيچ» يکی از دوست داشتنیترين فيلمهای اسميت دارد. متأسفانه کارگردانها و نويسنده های اين فيلم، گلن فيکارا و جان رکوا، نتوانستهاند کاری بهتر از پر زرق و برق کردن رابطه بين اسميت و رابی انجام دهند، گرچه ليست بازيگران اين پروژه حاکی از پتانسيلهای خيلی بالاتر داشت.
در دسته بندی آثار موسوم به «فيلمهای يخچالی» اين يکی نمیتواند ادعای داشتن هوشمندانهترين فيلمنامه را داشته باشد، اما آن قدر با هوش است که چند سورپرايز برای بيننده داشته باشد و البته فاکتور جذابيت بازيگران نقش اول خيلی بالا است. لحن فيلم مانند ضرباهنگش يکنواخت نيست، اما نمیتوان آن را نقطه ضعف بزرگی دانست. «فوکوس» فيلم بسيار خوبی برای اکران فوريه است، اما شايد تماشايش به عبور از خيابانها و معبرهای برفی و يخی و رسيدن به پرديسهای سينمایی نيارزد. قدرت ستاره ها، کشش بين بازيگران و يک فيلم شوخ و شنگ نويد يک سرگرمی خوب ...... و نه بيشتر را میدهند.