داستان فیلم: روزی که قرار است برادر بزرگتر دنی وین یارد ـ درک ـ از زندان آزاد...
14 آذر 1395
"ـ ببینم دنی. تو از کی متنفری؟
ـ از هرکسی که پروتستان سفیدپوست نباشه. "
داستان فیلم: روزی که قرار است برادر بزرگتر دنی وین یارد ـ درک ـ از زندان آزاد شود، او مقاله ای در ستایش کتاب مین کامف (Mein Kamph) هیتلر به معلمش ـ موری یهودی ـ تحویل می دهد. به دنبال این کار به دفتر مدیر مدرسه ـ باب سوینی سیاه پوست ـ فرستاده می شود. باب سوینی از او می خواهد برای فردا مقاله ای درباره حوادثی که در زندگی دنی نقش اساسی داشته اند ـ منجمله وقایعی که به زندانی شدن برادرش انجامید ـ بنویسد. او این مقاله را تاریخ مجهول آمریکا می نامد.
هنگامی که دنی مشغول نوشتن مقاله است، ما نیز همراه او حوادث چند سال گذشته را مرور می کنیم:
درک در روزهای اوجش یکی از مطرح ترین اعضای جنبش نژادپرستی منطقه ونیس بیچ است. او با هیبتی تهدید کننده و شوم با سر تراشیده شده و خالکوبی صلیب شکسته روی اندامش، جوانان سفیدپوست منطقه را سازماندهی کرده و خشم آنها را متوجه ساکنان غیر سفیدپوست ناحیه می کند.
درک وین یارد :"واقعا می خوایم همینجا کنار گود واستیم و نگاه کنیم که چطور به کشورمون تجاوز می کنن؟"
او تحت الحمایه کامرون ـ که دورادور شاهد این ماجراست و درک را راهنمایی می کند ـ پیروانش را به انجام اعمالی خشونت بار علیه اقلیت ونیس بیچ وا می دارد.
خشم درک نسبت به سیاه پوستها زمانی شدت گرفت که چندین سال پیش پدر آتش نشان خانواده هنگام خاموش کردن آتش در محله ای فقیرنشین به دست دلال های مواد مخدر (ظاهرا سیاه پوست) به قتل می رسد.
دنی وین یارد: "برای همین درک گروه دی.او.سی رو تشکیل داد. می گفت بچه های سفید نباس از راه رفتن تو محل خودشون بترسن"
حس نژادپرستی درک متوجه تمام افرادی است که ملاقات می کند. هنگامی که در می یابد موری به مادر او علاقه دارد از فرط خشم منفجر می شود؛ موری یک یهودی است. اما در شبی سرنوشت ساز درک دو سیاه پوست را که سعی در دزدیدن اتومبیلش داشتند می کشد و به سه سال زندان محکوم می شود. او در زندان با اشتیاق به انتظار آزادی می نشیند تا پس از آزادی گروهش را به سوی افتخار و پیروزی هدایت کند. اما پس از اینکه مورد آزار و اذیت گروهی از نژاد پرستان قرار می گیرد، سوینی در زندان به ملاقاتش می آید و تحول درک آغاز می شود. در این بین تلاشهای هم سلولی سیاه پوستش که در زندان حمایتش کرده و جان او را نجات می دهد در تکمیل دگرگونی درک موثر است.
سوینی به درک: "ببینم، هیچ کدوم از کارهایی که تا الان کردی زندگیت رو بهتر کرده؟"
سه سال بعد زمانی که درک از زندان آزاد می شود و به خانه باز می گردد، در می یابد خانواده اش تغییر مکان داده و در آپارتمانی کوچک و نیمه ویران زندگی می کنند، مادر بیمار است و دنی هم به نئونازی ها پیوسته است. شهرت خود درک بخاطر کشتن آن دو سیاه پوست چند برابر شده است. اما، درک دیگر نمی خواهد کاری به فعالیتهای نئونازی و کامرون داشته باشد، و تصمیم دارد جلوی برادرش را که جا پای او گذاشته بگیرد. . .
درک وین یارد: "من نترسیدم. . . فقط دیگه تصمیمم رو گرفتم . . . دیگه کاری به این کارها ندارم"
درک به کامرون: "من دارم میرم. . . و دنی رو هم با خودم می برم."
فیلم نگاهی تکان دهنده و آزار دهنده به ریشه ها و پیامدهای نژادپرستی در آمریکا دارد. همچون واقعیت سختی که در فیلم به تصویر کشیده می شود، پاسخ دادن به سوالاتی که فیلم مطرح می کند چندان آسان نیست. در حقیقت فیلم نژادپرستی را چونان مشکلی همه گیر می داند که سرانجام به عواقبی غیرمترقبه و تراژیک منجر می شود.
دیالوگها و تصاویر واقعا هنرمندانه هستند. چیزی که بیشتر تماشاگران فیلم تکان دهنده می یابند نه تصاویر خشونت بار رفتار درک و گروهش با اقلیتها، بلکه دیالوگهایی است که شخصیت ها بیان می کنند و در بالا شاهد چند نمونه از ان بودید. صحنه ای که درک با دوست مادرش موری بر سر مسائل نژادی وارد بحث می شود یکی از تاثیرگذارترین صحنه های فیلم است و در آن شاهد بیان مسائل و گفته هایی هستیم که می توانند هر فردی را به عکس العمل وادارد.
"سال گذشته سه میلیارد دلار رو خرج آدمهایی کردیم که حتی حق ندارن اینجا باشن"
فیلم تونی کی سرگذشت اندیشمندانه و گاهی اوقات موحش و تکان دهنده نژادپرستی است که سرانجام مرتکب قتل می شود، و بار اصلی فیلم بر دوش ادوارد نورتون است. ادوارد نورتون با هنرنمایی درخشانش چنان در قالب یک نژادپرست نئونازی سرشار از خشم، با هیبتی ترسناک و شوم ـ سر تراشیده با اندامی پوشیده ازخالکوبی ـ فرو می رود که ناخودآگاه ترس و انزجار را در تماشاگر ایجاد می کند. او فردی باهوش را به تصویر می کشد که بخاطر خشمی نامتمرکز به تباهی کشیده شده است. اما پس از رهایی از زندان با موهای بلند و چهره ای آرام و لحنی ملایم شخصیتی دوست داشتنی است. تغییر شخصیتی فاحشی که نورتورن با استادی هرچه تمامتر از عهده آن برمی اید. اما به نوعی نقش ادوارد فرلانگ زیرپوستی تر و سخت تر است. او در نقش نوجوانی که نومیدانه در جستجوی حس تعلق داشتن ـ به جایی یا گروهی ـ و به دنبال فردی است که از او پیروی کند کاملا موفق عمل می کند.
«دنی وینیارد» (فورلانگ)، نوجوانی سفید پوست است که روزی با چند جوان سیاه پوست درگیر می شود و موضوع را با «درک» (نورتن)، برادر بزرگ ترش که گرایشات تند نئونازی دارد، در میان می گذارد. «درک» بی مهابا سلاحش را بر می دارد و به سراغ جوانان سیاه پوست می رود، آنان را می کشد، و به سال زندان محکوم می شود. اما در زندان، به دلیل بدرفتاری زندانیان سفید پوست با او، دیدگاهش نسبت به سیاه پوستان عوض می شود...