احمد حمدی : به شخصه بعد از دیدن چند سریال نسبتا ضعیف و متوسط آمادگی کامل برای دیدن یک سریال خوب پیدا کرده بودم که بخت من همراه با سریال « فارگو »...
29 آذر 1395
به شخصه بعد از دیدن چند سریال نسبتا ضعیف و متوسط آمادگی کامل برای دیدن یک سریال خوب پیدا کرده بودم که بخت من همراه با سریال « فارگو » بود و باعث امیدواری ام نسبت به آینده ژانر پرطرفدار جنایی در تلویزیون شد
ایالتهای کمتر شناخته شده آمریکا بعضا به دلیل کم جنب و جوش بودن و وسعت زیاد و گاهاً پلیس محلی ناکارآمد، مکانی مناسب برای وقوع قتل های سریالی جنجالی بوده و بالطبع هالیوود نیز از این موضوعات بهره زیادی برده است. معروف ترین و در عین حال وحشتناک ترین این قتل ها در دهه هفتاد میلادی در ایالت تگزاس رخ داد که به کشتار با اره برقی معروف شد و جنجال زیادی به پا کرد و فیلم های متعددی درمورد آن ساخته شد. یک دهه قبل تر از آن در ایالت کالیفرنیا یک سری قتل های سریالی توسط فردی با نام مستعار زودیاک صورت گرفت که تعداد جانباختگان توسط پلیس 37 نفر اعلام شد پرونده زودیاک با وجود تلاش گسترده پلیس هنوز به صورت لاینحل باقی مانده است اما تبدیل به موضوع فیلم دیوید فینچر در سال 2007 شد . اما تازه ترین این قتل ها در دهه اخیر مربوط به یک سری قتل های زنجیره ای بوده که در سال 2006 در ایالت مینه سوتا و ایالت های اطراف آن رخ داده است که دستمایه ساخت سریال « فارگو » در سال 2014 شد . البته اصل داستان فارگو مربوط به سری قتل ها و ناامنی ها در اواخر دهه هفتاد در این ایالت بوده که در سال 96 توسط برادران کوئن تبدیل به فیلم سینمایی شد و در رده بهترین آثار سینما قرار گرفت،فصل دوم سریال « فارگو » کامل به آن اتفاقات پرداخته است.
اما خلاصه ای از فصل اول که مربوط به اتفاقات سال 2006 است :
لستر نایگارد ( با بازی مثل همیشه خوب مارتین فریمن ) یک فروشنده ساده بیمه بوده و با اینکه انسان خوبی به نظر می رسد اما اعتماد به نفس پایینی دارد. همین نقطه ضعف او باعث بوجود آمدن ضعفهای دیگری همچون دست و پاچلفتی بودن و عدم مسئولیت پذیری شده و اطرافیان وی از جمله همسر و برادرش با سرکوفت زدن به وی خواسته یا ناخواسته او را بیشتر به سمت عقده ای شدن سوق می دهند. لستر درونگراست و این عقده ها را در خود می ریزد . در آخرین این رفتارها وی توسط دوست دوران دبیرستانش سَم مورد تحقیر قرار می گیرد و طی اتفاقی که برای بینی اش می افتد به بیمارستان می رود در آنجا با قاتل سکانس ابتدایی سریال (لورن مالوو با بازی خوب بیلی باب تورنتون) که قصد کشتن شخصی را داشته اما خود آسیب دیده و به بیمارستان آمده آشنا می شود . لورن پس از شنیدن وضعیت زندگی لستر و اتفاقی که برای او افتاده متوجه می شود که لستر نیز فردی شبیه وی بوده در نتیجه تصمیم می گیرد حس انتقام و کشتن را همانند خود در لستر زنده کند . وی سعی در برقراری ارتباط نزدیک با لستر می کند و برای جلب نظر وی سَم را به قتل می رساند .
سریال با شروع خوب و فضاسازی مناسبی که در همین ابتدا انجام می دهد به جای آنکه همه چیز را رازآلود و معمایی تعریف کند و بیننده را با اطلاعاتی که درطول فیلم آشکار می شود تغذیه کند یک داستان یک خطی با مسیر مستقیم تعریف می کند و بیننده را در امتداد آن قرارمی دهد تا بیننده خود با حرکت در این مسیر مستقیما درگیر واقعیت های اصلی داستان شود (مانند کسی که در طول حرکت از پنجره ماشین بیرون را نگاه می کند و چیزهای تازه ای می بیند).در اینجا قاتل و اقداماتش کاملا نشان داده می شوند و علت و معلول های اقدامات وی نیز آشکاراست. وی یک آدم کش پیمانی است که توسط واسطه با قربانیانش آشنا شده و آنها را به قتل می رساند و سهم پول خود را می گیرد، در نتیجه تنها چیزی که بیننده باید پیگیر آن باشد این است که عاقبت این مسیر به کجا ختم خواهد شد.
لستر که در دو راهی شک و تردید به خاطر حرفهای لورن ( قاتل ) قرار گرفته، همان شب زمانی که قصد تعمیر ماشین لباسشویی را دارد آن را خراب تر می کند و همسرش این بار بدتر از قبل او را سرزنش می کند. اما این بار قضیه فرق می کند و ظرفیت درونگرایی لستر کاملا پر شده و نمی تواند بیشتر ازاین اینگونه رفتارها را در خود بریزد در نتیجه دچار یک برونگرایی رفتاری شدید و آنی میشود و با چکش به جان همسرش افتاده و او را به طرز فجیعی به قتل می رساند. این برونگرایی اما به قدر کافی زیاد نیست که باعث تغییر رفتار دائمی لستر شود و مانند آتشی است که زود گُر گرفته و خاموش شده است،به همین خاطر لستر پس از این اقدام به قتل دوباره دست پاچه و پریشان می شود و با لورن تماس گرفته و از او کمک می خواهد لورن به خانه لستر می رود در همین حین کلانتر شهر پیرامون قتل سَم قصد یک سری سوال از لستر دارد وی وقتی جنازه همسر لستر را می بیند تصمیم می گیرد او را بازداشت کند اما لورن او را به قتل می رساند و متواری می شود .
تا به اینجا معرفی دو کاراکتر داستان اصلی به خوبی صورت گرفته است. لورن قاتل که از کشتن به نوعی لذت می برد به خصوص زمانی که مورد تهدید قرار می گیرد به شدت خطرناک شده و از هیچ کس و هیچ چیز هراسی ندارد وی گروه مافیای اسلحه به نام فارگو را که به دلیل قتل سَم او را مورد پیگرد قرار داده بودند قتل عام می کند، ماموران اف بی آی را می کشد، رئیس خود را می کشد و تا انتهای سریال چندین فقره قتل دیگر مرتکب می شود اما سرانجام به دست لستر زخمی شده و به وسیله مامور سابق پلیس کشته می شود .
اما لستر شکل پیچیده تری از یک قاتل تازه کار پیدا کرده است وی بارها از همکاری با پلیس شانه خالی می کند و با نوعی مظلوم نمایی و فیلم بازی کردن از قضیه قسر در می رود زیرا خود نیز قاتل و شریک جرم است . همچنین شیرینی انتقام به وی ساخته،ابتدا در مقابل خانواده زورگوی سَم قد علم میکند سپس برای برادرش پاپوش دوخته و قتل همسرش و کلانتر را به گردن او می اندازد .
پلیس محلی اما دقیقا مانند ضرب المثل معروف " مثل کبک سر در زیر برف کرده " و البته این رفتار بی ارتباط به هوای همیشه برفی شهر نیست، فضای برفی و سکوتی که بر این شهر حکم فرماست به نوعی باعث رخوت و سستی ساکنین شده به همین خاطر پلیس یا بسیار کند عمل می کند یا زیاد این قضایا را جدی نمی گیرد. تنها یک افسر زن پلیس به نام سالورسون که آماتور است به لستر و ارتباطش با قاتل مشکوک شده و سعی می کند ارتباط میان این دورا پیدا کند .
پِی و شالوده سریال چون خوب و قوی پی ریزی شده باعث می شود فراز و نشیب های داستان به خوبی حس شود یعنی شدت هیجان داستان در یک خط صاف یکنواخت قرار می گیرد که فقط کمی سینوس آن بالا و پایین می شود و شوک ناگهانی و عجولانه و سپس کند شدن بی دلیل ریتم در آن رخ نمی دهد. حتی زمانی که ریتم داستان کمی کند و پیچیده می شود بیننده احساس خستگی و سردرگمی نمی کند و یا زمانی که اتفاقات به سرعت رخ میدهند هیجان کاذب منتقل نمی شود.
از دیگر نکات مورد توجه در سریال پیوستگی یکنواخت بین همه اپیزودهاست یعنی داستان به یک اندازه در میان همه قسمت ها پخش شده است که دقت بالای نویسندگان را می رساند. در ابتدای هر اپیزود اطلاعات بیشتری راجع به اتفاقات قسمتهای قبل ارایه می شود تا پازل داستان اصلی سریال رفته رفته کامل شود ( برتری که یک سریال تلویزیونی نسبت به یک مجموعه تلویزیونی دارد همین وحدت داستان است،در سریال یک داستان اصلی تعریف شده و به آن پر و بال داده می شود تا به انتها برسد اما مجموعه در هر قسمت یک داستان مجزا تعریف کرده و به پایان میرساند و اگر همه قسمتها داستانهایی شبیه به هم و پایانی شبیه به هم داشته باشند دیگرچه جذابیتی می تواند داشته یاشد مانند سریال black list یا نسخه آمریکایی شرلوک با نام Elementary و سریالهای مشابه ،البته نسخه انگلیسی شرلوک اینگونه نیست و هر اپیزود با اپیزود قبل از هر لحاظ تفاوت دارد می توان گفت چون هر اپیزود مجموعه به صورت هفتگی پخش می شود این اشکال کمتر آزاردهنده می شود).
فارگو با اینکه بر اساس یک سری قتل های خشن واقعی ساخته شده اما نویسندگان این مجموعه دُز خشونت آن را کم کرده اند. اتفاقات با دلایلی ساده رخ می دهند اما نتایج بزرگی با خود به همراه دارند مانند آشنایی ساده لستر با قاتل و بیدار شدن انگیزه قتل و انتقام در او . کلیشه ای نبودن اتفاقات به خصوص قتل ها و استفاده خوب از عنصر غافلگیری از دیگر ویژگی های بارز این سریال است.
اما تنها ایراد و در واقع بزرگترین ایراد این سریال عدم بیان ارتباط دقیق بین دو کاراکتر اصلی یعنی لستر و لورن قاتل است که البته دلیل کاملا موجهی برای این ایراد وجود دارد و آن اینکه غیر ممکن است که نویسندگان تیزبین این سریال که با ظرافت تمام آن را نگارش کرده اند این اشکال بزرگ را ندیده باشند. به نظر نگارنده، آنها به خوبی به این اشکال واقف بوده اند اما چون سریال بر اساس رویدادهای واقعی ساخته شده و دو کاراکتر اصلی سریال هر دو کشته شده بودند و امکان مصاحبه با آنها وجود نداشته، بنابراین به جای اینکه نویسندگان از خود داستانی بسازند به ارتباط واقعی بین این دو دست نزده تا ارتباط واقعی آنها به صورت معما باقی بماند . اما شکل ارتباط بین آنها را در داستان به خوبی حفظ شده است،لورن که به نظر نمی رسد در طول زندگی دوستی داشته وقتی لستر را میبیند در واقع خود را می بیند و در اولین برخوردش با لستر نه تنها با او همدردی می کندبلکه حتی حاضر می شود به خاطر او دو نفر را بکشد (یکی سَم و دیگری کلانتر که اگر کلانتر را نمی کشت لستر به راحتی دستگیر می شد).
در واقع اینطور مشاهده می شود که ارتباط عمیقی بین این دو در حال شکل گیری است اما همانطور که گفته شد مشخص نیست چه نوع ارتباطی. این ارتباط همان اوایل قطع می شود تا یک سال بعد که لورن پس از فرار به مدت شش ماه در وگاس به عنوان یک دندانپزشک فعالیت می کرده و وقتی طی اتفاقی لستر و او همدیگر را دوباره در آنجا می بینند لورن از او می پرسد :« آیا میخواهی ادامه بدهیم؟ » ، اینکه چه چیز را ادامه بدهند مشخص نیست تنها چیزی که ادامه پیدا می کند کشته شدن سه نفر دیگر به دست لورن است و آسیب زدن لستر به او که باعث می شود لورن لستر را تا مینه سوتا تعقیب و ابتدا همسر او را کشته و وقتی که قصد کشتن خود او را داشته به طور اتفاقی زخمی می شود و در کلبه بیرون شهر توسط افسر سابق پلیس که چند بار با او برخورد داشته کشته شود و پلیس از بین نوار مکالمات وی با قربانیان مکالمه او با لستر را پیدا کرده و لستر را تعقیب می کند که طی یک تعقیب و گریز لستر به درون دریاچه یخ می افتد و کشته می شود . اگر یکی از این دو نفر زنده می بود نویسندگان بهتر می توانستند آنچه که بین آنها بوده را به تصویر بکشند ولی تا جای ممکن نیز این کار را به خوبی انجام می دهند .
سریال « فارگو » با داستانی واقعی و تِمی سرشار از تعلیق و داستانگویی به خوبی توانسته سبک داستانگویی پست مدرن را به تصویر بکشد. این سبک البته در سینما توسط کوئینتین تارانتینو و فیلمهایش مانند « پالپ فیکشن » و « هشت نفرت انگیز » پیاده شده اما سریال « فارگو » در عالم سریال و تلویزیون نیز آن را پیاده می کند و با امتیاز بسیار بالا، انواع مخاطب با سلایق گوناگون و منتقدان را با خود همراه میکند. پخش فصل دوم این سریال نیز توسط شبکه FX به پایان رسیده و علاقه مندان می توانند دو فصل عالی از این سریال زیبا و خوش ساخت را مشاهده کنند .