سهیل هوشیار : معدود فیلم هایی وجود دارد که به سبک این فیلم به صورت معکوس روایت شوند. داستان به طوری به تصویر کشیده میشود که یک سری سکانس با رنگ سیاه و...
15 آذر 1395
معدود فیلم هایی وجود دارد که به سبک این فیلم به صورت معکوس روایت شوند. داستان به طوری به تصویر کشیده میشود که یک سری سکانس با رنگ سیاه و سفید از گذشته تا میانه فیلم روایت میشوند و یک سری سکانس با رنگ معمولی از آخر به سمت میانه فیلم روایت میشوند. این مسئله بزرگترین ویژگی خاص این فیلم است که با تدوین بسیار دقیق ما را محو تماشای 2 ساعت پیچیده توام با سردرگمی میکند. نقطه عطف فیلم زمانی است که دو سر داستان به یکدیگر میرسند. در همینجا یکی از نکات مبهم فیلم را مشاهده میکنیم. اینکه چرا وقتی که لئونارد تصمیم میگرد که تدی را جان.جی بعدی خود کند، پشت عکس وی نمینویسد که او را بکش! شاید جواب این سوال این است که لئونارد میخواهد تا روز کشتن تدی، چند روز را دوباره با هدف زندگی کند.
در واقع حال که بحث هدف مطرح شد ما باید به دنبال هدف خود فیلم باشیم. یعنی اگر ما این فیلم را جزو سینماي معناگرا قرار بدهیم، پس مهمترین رکن آن باید هدف خود فیلم باشد که در اینجا جواب گوی ما کریستوفر نولان است. در Memento چند مسئله را میتوان به عنوان هدف نولان ذکر کرد. مثلا شخصیت های خاکستری فیلم که همه به نوعی در حال سوءاستفاده از لئونارد هستند، یا هدف در زندگی لئونارد که باعث میشود با تمام مشکلاتی که پیش رو دارد زندگی کند. ولی به نظر من مهم ترین رکن فیلم که نولان روی آن تاکید دارد، پوچی در زندگی انسان است. این مسئله کاملا در تضاد بین هدف در زندگی است. در واقع اگر لئونارد را مبنا قرار دهیم، یک فرضیه این است که او با هدف انتقام با وجود تمام توطئه هایی که دور و برش است زندگی میکند. ولی فرضیه دوم این است که او بعد از چند دقیقه اصلا به خاطر ندارد که شخصی که او قصد کشتنش را داشت حالا خودش برای زنده ماندن وی تلاش میکند. اگر قرار است که زندگی را به قسمت های 5 دقیقه ای تقسیم کنیم که هدف در این چند دقیقه دیگر معنایی ندارد. شاید علت اینکه نولان دقیقا اشاره نمیکند که آیا جان .جی واقعی کشته شده است یا نه همین باشد. چون اینگونه، بعد از تماشای هفته ها زندگی پرمشقت لئونارد، ما پوچی را در زندگی او حس میکنیم و نمی فهمیم که آیا بالاخره او به هدف نهایی خود رسیده است یا خیر.
این فیلم مطمئنا عاری از ضعف نیست. در واقع یک مشکل بسیار بزرگ در داستان خود دارد. این مطلب را در نوشته های میشل کاسامانو دیدم و دوست دارم که آن را در این مطلب نیز مطرح کنم. سوال بزرگ اینجاست که اگر لئونارد آخرین چیزی که به یاد دارد مرگ همسرش است، پس از کجا میداند که دچار چنین عارضه ای شده است؟ اگر پس از آن حادثه چیز جدیدی را نمیتواند به خاطر بسپارد پس هر 5 دقیقه یک بار باید به زمان مرگ همسرش برگردد. شاید بسیاری از نکات کلیدی زندگی لئونارد روی بدنش خالکوبی شده باشد ولی این مسئله عارضه مغزی او بدون توجه به خالکوبی ها همیشه در ذهن اوست. این مسئله در واقع بزرگترین مشکل این فیلم است که با تمامی پیچیدگیهاي داستان زیر سوال میرود.
یکی دیگر از ابهامات فیلم برای من، عدم وجود پلیس در فیلم است. ببینید اگر این روند جان.جی ها از گذشته ای نامعلوم تا آینده ای نامعلوم جریان دارد، چرا ما هیچ اثری از پلیس نمیبینیم؟ یعنی با وجود این قتل ها پلیس هیچوقت برای شناسایی قاتل وارد عمل نمیشود؟
اگر بخواهیم در این فیلم شخصیت ها را در دسته های خوب و بد قرار دهیم، کارکتر خوب پیدا نخواهیم کرد. لئونارد با اینکه شخصیت پاکی دارد ولی تحت تاثیر دیگران کارهایی انجام میدهد که او را جزو دسته خوب ها نمیتوان قرار داد. بقیه کارکتران فیلم هم همگی در دسته بد قرار دارند. لئونارد در فیلم به عنوان یک ترمیناتور عمل میکند که هر دفعه به تحریک یکی از کارکتران فیلم عملی را انجام میدهد که به نفع آن شخص است. گاهی ناتالی از او سوءاستفاده میکند، گاهی تدی و گاهی برت (مسئول مسافرخانه دیسکانت).
نکته جالب در زندگی تک تک شخصیت هاي فیلم این است که ما گذشته زندگی هیچ یک از آنها را نمیبینیم. تنها گذشته ای که كارگردان به ظاهر به بیننده انتقال میدهد، گذشته لئونارد است. که در واقع دو گذشته را میبینیم.
داستان فیلم به علت اینکه یک روند مشخص را از گذشته تا آینده طی نمیکند، بیننده را سردرگم میکند ولی سردرگمیِ اصلی فیلم در این است که ما کدام گذشته لئونارد را باور میکنیم؟ در واقع شرایطی که الان بیینده در این فیلم با آن مواجه است، دقیقا شرایط فیلم هایی نظیر Inception یا Shutter Island است. در پایان فیلم بعد از تماشای تمامی اتفاقات ما با دو انتخاب مواجه میشویم. دو انتخابی که بسته به برداشت هر بیینده ای متفاوت است. در واقع در این مسئله این فیلم بسیار شبیه به آخرین فیلم اسکورسیزی Shutter Island است. آیا زندگی گذشته شخصیت اصلی در هر دو فیلم همان چیزی است که خودش بازگو میکند یا مغز وی برای فراموشی یک حادثه دردناک این زندگی را باور کرده است؟ بسیاری از کسانی که این فیلم را به هر نحوی متوجه نشده اند با جواب دادن به این سوال از سردرگمی بیرون خواهند آمد. دو فرضیه پایانی فیلم را به صورت مختصر توضیح میدهم تا یادآوری داستان فیلم برایتان راحت تر شود. فرضیه اول این است که یک شب دو دزد به خانه لئونارد می آیند و زن وی در این حادثه کشته می شود و خود لئونارد حافظه کوتاه مدتش را از دست میدهد و حالا به دنبال قاتل همسرش آمده است. در این فرضیه شخصی به نام سمی جنگیس دچار عارضه ای شبیه به لئونارد شده است و با تزریق بیش از حد انسولین به همسرش او را کشته است. فرضیه دوم است است که بعد حادثه آن شب همسر لئونارد زنده می ماند ولی لئونارد حافظه کوتاه مدتش را از دست میدهد و همسر او برای امتحان لنی با جان خود بازی میکند و در آخر به دست خود لئونارد با تزریق بیش از حد انسولین کشته میشود و حالا مغز او برای فراموش کردن این اتفاق، فرضیه اول را به خود تلقین میکند. در این فرضیه لئونارد خود سمی جنکیس بوده است. فرضیه اول بیشتر با عقل جور در می آید زیرا اگر در فرضیه دوم لئونارد حافظه کوتاه مدتش را از دست داده ولی تمام اتفاقات قبل از آن شب را به خاطر دارد، به چه دلیل به خاطر نمی آورد که همسرش دیابت داشته است؟ اگر این سوال را قبول کنیم، پس فرضیه اول درست است. ولی اگر در پاسخ به این سوال بگوییم که مغز لئونارد برای فراموشی آن حادثه کلا سرنوشت همسرش را به سمی جنکیس و همسر او نسبت داده است، پس دیگر هیچ راهی برای تشخیص این دو فرضیه نمی ماند و فقط برداشت شخصی خود شما تعیین کننده خواهد بود. برای درک بهتر دو فرضیه اصلی فیلم به تحقیق در مورد فراموشی کوتاه مدت پرداختم. به حالتی که شخص خاطرات گذشته را به خاطر دارد ولی اتفاقات جدید را نمیتواند به خاطر بسپارد به اصطلاح «فراموشی پیش گستر» میگویند. این نوع عارضه معمولا با صدمه شدید مغزی آغاز میشود. یعنی این مسئله که بعد از شب حادثه که یکی از دزدان با چوب به سر لئونارد ضربه زد و وی بعد از آن حادثه دیگر هیچ چیز را به خاطر ندارد، یک اتفاق معقول است.
برداشت آخر
نولان کارگردانی است که همیشه بر مبنای فیلمنامه قوی کار میکند. یکی از هنرهای او در این راه همراه کردن بیینده با شخصیت های داستان است. تقریبا در همه فیلم های او کارکتران همگی به نوعی با مشکلاتی از گذشته رو به رو هستند. و این روند به طوری پیش میرود که در پایان فیلم های او دغدغه بیننده به جز کلیت فیلمنامه، درگیر شدن با شخصیت های خاکستری داستان نیز هست. بر خلاف بسیاری من عقیده دارم که Memento فیلمی است که باید آن را یک بار دید. تماشای دفعات بعدی فیلم باعث خستگی و دل زدگی بیننده از فیلم میشود. این فیلم مغز بیننده را 2 ساعت درگیر خود میکند و بیننده با سکانس های 5 دقیقه ای وارد خاطرات از دست رفته شخصیت اصلی فیلم میشود. به عبارت بهتر، سبک خاص این فیلم که به صورت معکوس روایت میشود فقط برای بار اول جذابیت دارد. پس اگر این فیلم را ندیدید سعی کنید آن را فقط یک بار با دقت تماشا کنید.
بحثی که در مورد سبک روایت معکوس فیلم مطرح است، دلایل بسیاری دارد. ولی دو فرضیه را میتوان برای این سبک خاص فیلم بیان کرد. فرضیه اول این است که نولان برای همراه کردن ما با شخصیت اصلی فیلم، سکانس ها را اینگونه نمایش میدهد ولی فرضیه دوم این است که نولان فقط برای متفاوت بودن اولین فیلمش این سبک را برگزیده است و این مسئله هیچ ارتباطی با عارضه شخصیت اصلی داستان ندارد. ولی نکته ای که در هر دو فرضیه مشخص است این است که در هر دو حالت این سبک یک امتیاز مثبت برای فیلم است. در پایان میتوان Memento را یک شروع عالی برای کریستوفر نولان تلقی کرد. او یک فیلم تامل برانگیز را به روی پرده برد که از نظر همگان تحسین شد. و حال که 10 سال از زمان اکران این فیلم گذشته است ما میبینیم که نولان هنوز روند موفقیت خود را طی میکند و عادت به ساخت فیلم های پیچیده را دارد. این فیلم نیز همانند بسیاری از فیلم های دیگر نولان با همکاری جاناتان نولان برادر وی ساخته شده است. در واقع فیلنامه اصلی فیلم بر اساس یک داستان کوتاه به نوشته جاناتان نولان نوشته شده است. Memento فیلمی است که هر کسی طاقت دیدن آن را ندارد. بینندگان بی حوصله بدون درک مضمون فیلم از تماشای زندگی طاقت فرسای لئونارد دست میکشند و بسیاری دیگر بعد از تماشای چندین باره فیلم هنوز مضمون فیلم را درک نکرده اند. پس در هر دو صورت این فیلم را ميتوان مختص بینندگان خاص سینما تلقی کرد. امیدوارم که با خواندن این تحلیل و بررسی ابهامات فیلم، اهداف و افکار کارگردان برای شما روشن شده باشد.
لئونارد که بر اثر یک اتفاق حافظه ی کوتاه مدتش را از دست داده است ، در تلاش هست تا با کمک یادداشتها و عکسهایش ، خاطره ی تلخِ بسیار مهمی را به یاد بیاورد. اما…