«زندگي ديگران» به روايت بازيگر: نوستالژي يک روزگار سخت
اولريش موهه : هنر زندگي را تغيير مي دهد. هنر در ذات خود عنصري زير و رو کننده دارد. اين عنصر آنقدر قوي است که مامور مخفي سرسختي مانند «گرد ويسلر» تسليم آن...
18 آذر 1395
هنر زندگي را تغيير مي دهد. هنر در ذات خود عنصري زير و رو کننده دارد. اين عنصر آنقدر قوي است که مامور مخفي سرسختي مانند «گرد ويسلر» تسليم آن مي شود. ويسلر بايد با مسائلي دست و پنجه نرم کند که تاکنون در زندگي او نقشي نداشته اند: موسيقي، ادبيات و نمايش. او تاکنون براي چنين چيزهايي، جايگاهي جدا از ايدئولوژي خودش قائل نبوده است. از اين نظر، هنر نقش مهمي در «زندگي ديگران» بر عهده دارد.
ويسلر خيلي تنهاست، حتي درون سازمان امنيت نيز تنهاست. آدم تکرويي است که حتي مافوقش از او خوشش نمي آيد. اما انزوا نيست که باعث مي شود ويسلر به فکر تغيير دادن زندگي خود بيفتد. ويسلر در خدمت دولت خود است، به سوسياليسم اعتقاد دارد و مي خواهد از آن دفاع کند. تمام وجود او تا فرق سر از ايدئولوژي پر شده است و همين مساله پرده يي جلوي چشمانش کشيده است. فيلم در اصل قصد دارد نشان دهد که چگونه اين پرده از جلوي چشمان افراد کنار مي رود و آنها قادر به ديدن مي شوند.
ويسلر دگرگوني را تجربه مي کند، دگرگوني يي که دست خودش نيست. انسانيت را به دست مي آورد و اين اميد براي او به وجود مي آيد که زندگي تازه يي را شروع کند.
من به شدت معتقدم که دگرگوني و تبديل شدن به يک انسان «بهتر» حتي در چارچوب سازمان امنيت نيز ممکن است. چرا نباشد؟ در کشوري که ظرف چند هفته مثل خانه يي که از کارت هاي مقوايي ساخته شده، از هم پاشيد، حتي آنها که به تشکيلات دولتي نزديک بودند نيز از درون با آن فاصله مي گرفتند. اگر اينطور نبود بايد کسي تلاش مي کرد تا از حکومت کمونيستي آلمان شرقي به نحوي دفاع کند. يادم مي آيد اول ماه مه 1989، در تظاهرات روز کارگر که دولت برگزار مي کرد، به چهره هر کس که نگاه مي کرديد، متوجه مي شديد که مي داند در دروغ زندگي مي کند. همه جا پرچم سرخ افراشته شده و پلاکاردها بالا رفته بود، اما همه مي دانستند که ديگر هيچ چيز پشت آن نيست.
در سال 1986 توانستم اين امتياز را به دست بياورم که به غرب بروم و در برلين غربي در «تار عنکبوت» برنهارد ويکي بازي کنم. چون ويکي قبلاً دو فيلم در آلمان شرقي ساخته بود، تقاضا کرد که من به عنوان بازيگر اجازه بازي در فيلم او را پيدا کنم. ارگان هاي دولتي مدتي طولاني بر سر اينکه به من اجازه بدهند يا نه، ترديد داشتند. بالاخره اجازه دادند. البته خودشان هرگز در مورد امتيازي که داده بودند، حرفي نمي زدند. من هم هرگز در مجامع تئاتري درباره اينکه به من اجازه رفتن به برلين غربي را داده اند، چيزي نمي گفتم.
هنرمندان و روشنفکران در آلمان شرقي زندگي سختي داشتند چون فقط دولتي ها بودند که در شرايط مناسبي زندگي مي کردند. علاوه بر آن هيچ کس احساس آزادي نمي کرد. هميشه يک نفر مراقب ما بود. هر چه يک گروه بزرگتر مي شد، احتمال حضور يکي از ماموران نظارت در ميان آنها بيشتر مي شد. زيبايي گروه هايي که ما در آن زمان تشکيل مي داديم - و آنها را Feten مي ناميديم- ارتباط آنها با هنرهاي ديگر بود: در ميان آنها شاعر، نقاش، مجسمه ساز، بازيگر و نوازنده پيدا مي شد. تعامل و تبادلات بسيار ميان اين هنرمندان صورت مي گرفت. حالا دلم براي آن روزها تنگ مي شود.
جمهوري دموکراتيک آلمان محو شد، اما من از اين بابت ناراحت نيستم. من خاطرات زنده يي از دوران پيش از تغيير و تحولات دارم و خودم را خوش شانس مي دانم که توانسته ام تجربيات کاملاً متفاوتي در زندگي خودم داشته باشم. تحولات براي من درست به موقع اتفاق افتاد که من توانستم خودم را با اوضاع جديد تطابق بدهم. پدر و مادرم چندان خوش شانس نبودند. وقتي جنگ جهاني دوم اتفاق افتاد، آنها 17 و 18 ساله بودند. سريع نامزد شدند اما تا سال 1948 که پدر من بالاخره از جبهه برگشت، ازدواج نکردند. حکومت کمونيستي 40 سال طول کشيد و بعد از آن هم که ديگر پير بودند.
فيلم هايي مانند «خداحافظ لنين» از نظر پرداختن به گذشته بسيار مهم هستند. شايد لازم بود که فرآيند بازنگري گذشته با کمدي شروع شود تا راه براي فيلم هاي جدي و احساس برانگيز باز شود. حالا مردم مي توانند نگاه دقيق تري به گذشته بيندازند و با رژيم کمونيستي خداحافظي کنند، بدون گريه و زاري و بدون نوستالژي.
در طول 15 سال گذشته فيلمنامه زياد خوانده ام. زاويه ديد خيلي دو بعدي بود، خيلي سياه و سفيد، خيلي کاريکاتوري و پر از قضاوت. مدتي طول کشيد تا توانستيم به ايده هاي هوشمندانه تر برسيم. البته اين طبيعي است. تا پنجاه سال بعد از رفتن نازي ها فيلم هايي درباره دستمزدهاي عقب افتاده کارگران و به بيگاري گرفتن آنها ساخته مي شد. پنجاه سال طول کشيد تا نگاه ها تغيير کرد. در مورد تاريخ جمهوري دموکراتيک آلمان نيز همين وضع پيش آمده است. فکر نمي کنم بيش از دو يا سه فيلم شاخص درباره آن دوران ساخته شده باشد.
درباره صحت تاريخي فيلم «زندگي ديگران» قضاوت را به خود تماشاگران واگذار مي کنم اما به نظر من از لحاظ نشان دادن حس و حال آن دوران، فيلم بسيار دقيقي است.
برلين شرقي، سال 1984. «ويسلر» (موهه) مأمور سازمان امنيت، نظارت بر لحظه به لحظه ي زندگي نمايش نامه نويس موفقي به نام «گئورگ دريمان» (کوخ) را به عهده مي گيرد، چرا که محبوبه ي «دريمان» بازيگر مشهور، «کريستا - ماريا زيلانت» (گدک) است که وزير فرهنگ وقت به او نظر دارد...