هامون حسینی : فیلم هفت از اولین فیلم هایی بود که باعث اشنایی من با دنیای سینما شد.اولین فیلم خارجی که در سینما دیدم وبعد از دیدن ان تاثیرات زیادی بر من گذاشت.این...
16 آذر 1395
فیلم هفت از اولین فیلم هایی بود که باعث اشنایی من با دنیای سینما شد.اولین فیلم خارجی که در سینما دیدم وبعد از دیدن ان تاثیرات زیادی بر من گذاشت.این مطلب خلاصه ای است از انچه بعد از چندین بار دیدن فیلم برای من حاصل شده است.
سامرست:
سامرست،کاراگاه پخته ای است که بعد از چندین سال کار در سازمان پلیس به اخر خط رسیده و در حال بازنشستگی است.سامرست نمونه ی یک کاراگاه خوب است.کاراگاه باهوشی که اهل مطالعه است و اهل تعقیب کردن سرنخ هاست.او از فضای تاریک و کثیف شهری که در ان زندگی می کند خسته شده است.بیزاری او از شهری است که عده ای به راحتی کشته می شوند و عده ای دیگر به راحتی می کشند.شهری که در ان اخلاقیات وانسانیت نزدیک به صفر رسیده و هرروز اوضاع بد وبدتر می شود.او حتی خودش را از لذت پدربودن محروم کرده تا کودکی که قرار بود به دنیا بیاید از فساد مکانی که در ان زندگی می کند در امان بماند.فلسفه ی او همین است:دنیا جای خوبی نیست اما ارزش جنگیدن را دارد.
میلز:
میلز،نمونه ی یک پلیس کله شق وتازه کار است که فکر می کند همه چیز را می داند .نمی تواند منتظر بنشیند وبا فکر کار کند.او به طور کامل شخصیتی مخالف شخصیت سامرست دارد.عصبی و بد دهن است وهمین ویژگی ها هم عاقبت کار دستش می دهد.
کاراگاه پیر وکاراگاه جوان:
سامرست و میلز-که شاید هیچ وقت نتوان این دو را در جایی غیر از اینجا در کنار هم تصور کرد-در کنار هم قرار می گیرند که مکمل هم باشند.سامرست با پختگی و محتاط بودنش و میلز با شجاعتش یک زوج متفاوت را تشکیل می دهند.درست است که میلز باید جای سامرست را پر کند اما اولین و اخرین پرونده ی این دو نفر شاید سخت ترین پرونده ای باشد که با ان روبرو خواهند شد.
جان دو:
قاتل زنجیره ای تحصیل کرده و دیوانه ای که به شدت مذهبی است،می خواهد مردم شهر رابر سر یک دو راهی قضاوت اخلاقی قرار دهد.شهری که روز به روز در تاریکی فرو می رود باید یک ناجی داشته باشد.ناجی ای که فکر میکند از جانب خدا مامور شده تا با کشتن گناهکاران مانع گناه کردن مردم این شهر شود.او به قدری به کارش ایمان دارد که حاضر است به خاطر گناهش مجازات شود.
میلز و تریسی:
زوج خوشبختی که تازه وارد این شهر شده اند.انها همانطور که به این خانه اسباب کشی می کردند واز لرزش خانه به علت عبور مترو بی خبر بودند،از انچه در این شهر اتفاق می افتد نیز بی خبرند.تریسی می خواهد بچه دار شود اما مطمئن نیست که این رابا شوهرش در میان بگذارد.
عناصر دیگر فیلم
دیوید فینچر از کارگردانانی است که عموما می خواهد برای تماشاگرانش چیزی رو کند.نمی خواهد یک داستان ساده و معمولی را بدون شوکه کردن تماشاگران فیلم تعریف کند.برای همین در اکثر فیلم هایش پیچش داستانی وجود دارد.او همچنین تک سکانس هایی خارق العاده ای خلق می کند.تک سکانس هایی که بزودی از ذهن بیننده فراموش نمی شوند.برای نمونه به سکانس تعقیب جان دو توسط کاراگاه میلز دراین فیلم یا سکانس بیرون انداختن نوزاد یک زن توسط زودیاک نگاهی بیاندازید.در فیلم هفت،فینچر با بهره گیری از نور پردازی کم،فیلمبرداری خنجی و موسیقی رعب اور هاوارد شور فضای تیره و تار فیلم را به گونه ای در کنار هم می چیند که بیننده برای مدت ها از حس وحشت اوری که بر فیلم حاکم است رها نخواهد شد.
چند ایراد:
بااینکه این فیلم یکی از بهترین فیلم هایی است که دیده ام اما باید به چند ایراد فیلم اشاره کنم:
۱)حضور شخصیت تریسی (گوینت پالترو)خیلی کمرنگ است.فکر می کنم اگر رابطه ی بین میلز وتریسی بسط بیشتری داشت تا حدودی به تلطیف کردن فضای رعب اور فیلم کمک می کرد.حتی سکانس اخر فیلم اثر کوبنده تری بر تماشاگر داشت.
2)صمیمی شدن تریسی وسامرست بعد از اشنایی کوتاه مدت سامرست و میلز کمی عجیب به نظر می رسد.
3)جان دوی قاتل اولین نفر در لیست است که سامرست و میلز به سراغش می روند.
4)قرار است که مرتکبین هفت گناه کبیره کشته شوند.میلز که گناهش خشم است کشته نمی شود و در عوض همسر بی گناهش کشته می شود.
هفت(1995)از فیلم هایی است که در یادها می ماند و خواهد ماند و کسانی هستند و خواهند بود که از نواوری های فیلم تقلید کنند.در مورد دوراهی قضاوت اخلاقی اش می توان فکر کرد.چون جان دو با دنیای واقعی ما بیگانه نیست.کافی است برای مدتی صفحات حوادث روزنامه ها را ورق بزنیم تا نمونه هایی از او را ببینیم.این چیزی است که او می خواست.
دو کاراگاه جنایی به نام روکی (مورگان فریمن) و وتران (برد پیت) در جستجوی یک قاتل زنجیره ای هستند که قربانیان خود را طبق هفت گناه کبیره و به شکل وحشتناکی به قتل می رساند...