به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
فیلم «عادت نمی کنیم» ادعای زیادی دارد ولی کم فروغ است. ابراهیم ابراهیمیان با فیلم اولش، «ارسال یک آگهی تسلیت برای روزنامه» نشان داد که استعداد جدیدی وارد بدنه سینما شده است، عناصری از خلاقیت داشت، بارقه ای از تکنیکالی کارگردان به چشم می خورد.
محتوای ضعیفش قابل تحمل بود، در مجموع فیلم سازنده اش قلمداد می شد. «عادت نمی کنیم» فیلم مضمون و پیام است، سبک و سیاق روایت و فرمیکش بدهکار دیگران است، کلاژ شده. اینجاست که حرف سردبیر کایه دوسینما مبنی بر «خطر دنباله روی از سینمای اصغر فرهادی»، (نقل به مضمون) معنا پیدا می کند. پی روی از دیگران خلاقیت کش است. حکم این نیست که هر رویکرد اجتماعی فیلمساز، دنباله روی حساب شود، حتی دستمایه قرار دادن موضوعاتی مانند دروغ، پنهانکاری زن و شوهر، بی اعتمادی و خیانت هم پی روی نیست ولی نوع روایت و قصه گویی و ایجاد تعلیق متاثر از خیانت و قضاوت که صفرتاصدش از آثار فرهادی می آید، وام داری محسوب می شود. بیشتر ازاین، تا حد کلیشه برداری و کپی هم پیش رفته است. بنابراین اولین آسیب فیلم از ناحیه بدهکار بودن سرچشمه می گیرد، یعنی تازه نیست، طراوت ندارد، کهنه می نماید و لذا شگفتی هم نمی آفریند.
«عادت نمی کنیم» درباره یک استاد دانشگاه است که همسرش به او شک می کند. شک مهتاب (ساره بیات) مبنایی از گذشته دارد که خود او دانشجوی همسرش بوده و حالا او به شوهرش مشکوک است که شاید با یکی از دانشجویانش رابطه دارد. وقتی شک و تردید او قوت می گیرد که دختر دانشجو کشته می شود. دراین میان یک خانواده دیگر هم درگیر این فاجعه ناشی از دروغ و پنهانکاری هستند و ...
عادت نمی کنیم، فیلم ویترینی و خوش ظاهر است. در نگاه اول، عوامل جذابیت ناشی از حضور چهره ها به کفایت اند. محمدرضا فروتن، هدیه تهرانی، ساره بیات وحمیدرضا آذرنگ، مربعی هستند که هر یک از آنها، یک فیلم را ساپورت می کنند (اگر چه به جز آذرنگ که تا حدودی متفاوت ظاهر شده بقیه همانی هستند که در فیلم های قبلی بوده اند). در واقع چراغ های چشمک زن داخل ویترین عادت نمی کنیم، الوان چیده شده اند تا تماشاگر را به داخل فرا بخوانند، ولی وقتی همین تماشاگر از ویترین عبور می کند به تدریج جذابیت های اولیه برایش رنگ می بازند، چرا که ازاین پس داستان، داستانک ها و عوامل قدرتمند دراماتیک است که بانی کشش و نگه داشتن تماشاگر است، عناصری که در فیلم ضعیف اند یا ضعیف پرداخت شده اند.
مشکل دیگری که دامن گیر فیلم است اینکه «گونه» ندارد. بعضا سمت و سویی شبه روشنفکرانه می گیرد و نمادین می شود برای همین به سکته می افتد. در عنوان تا تیتراژ، فیلمی با گرایش سمبلیک است. هم چگونگی تحریر نام فیلم و هم تصویرسازی تیتراژ، داعیه مخاطب خاص دارد. یعنی این «پز» از سر و رویش می بارد . به یاد بیاورید تصاویر تیتراژ را که وقتی قطرات باران روی شیشه عقب ماشین می ریزد مثلا اشاره ای به پاک کنندگی ناپاکی ها دارد، و همزمان چراغ خطر چشمک می زند و ... و همین رویکرد هراز گاهی به کار گرفته می شود. سکانس کارواش یکی از آنهاست، که برای نمایش عصبیت و شدت استرس به کار گرفته شده است و یا سیگار کشیدن های در میزانسن خاص، اما جنس و ساختمان فیلم استوار بر نمادها نیست بلکه مبتنی بر ریالیسم است، ولی چون درجاهایی فیلمساز از انتقال حرف های بزرگش در می ماند به شیوه اشاره روی می آورد. جالب است که ابراهیمیان در گفتگویی به جمله معروفی متوسل شده بود که : «کارگردان ها نمی دانند چه می خواهند» و منظورش این بود که او می داند چه می خواسته که این فیلم را ساخته است، درحالی که سروشکل و پیام فیلم حکایتی از صحت همان جمله معروف سینمایی است.
شاید اگر به جرات می دانست چه می خواهد بگوید و چگونه بگوید، در ادامه ی سیل فیلم های خیانت محور و بسط شیوع دروغ گویی ایرانی جماعت (که دیگر از فرط بازگویی مندرس شده است) به سراغ این دستمایه نمی رفت تا مجبور شود برای تازه نمایی، به جای یک زن و شوهر درگیر موضوع دوتا خانواده جمع کند و برای شدت بخشی قضیه، همه راه های امید را ببندد. یعنی همه را (بدوندر نظر گرفتن طبقه اجتماعی آنان) زمین گیر نشان دهد.فیلمساز با غلط نوشتن نام فیلم (آااادت) به خود اجازه می دهد که از بالا به تماشاگرش نگاه کند و او را تادیب کند که غلط ننویس یا «غلط قضاوت نکن» و «به غلط زندگی در پیش نگیر»، در حالی که قبل از آن می باید به خودش تلنگری می زد که «فیلم غلط نساز». مهمترین غلط کار (که آسیب بعدی و جدی آن است) اینکه قصه اصلی و خرده قصه ها درست طراحی نشده اند. داستانک ها راه خودشان را می روند. در برخی جاها رابطه رویدادهای داستان اصلی را نه تنها پوشش نمی دهند بلکه قطع می کنند رویکردی که به ساختار اثر لطمه جدی وارد کرده است برای همین همه چیز به پیام دهی مستقیم و محتوا پراکنی صرف ختم می شود.
محتوایی که اساسا هنوز در کارگردان رسوب نکرده است. موضوع خیانت و خفاکاری و مناسبات زناشویی و عشق های تو در تو، همواره بخش مهم آن از تجربه های فیلمساز می آید حالا این تجربه به مفهوم تجربه شخصی نیست، مسایل اجتماعی تاریخ نیست یا اکشن و عملیات قهرمانانه نیست بلکه اعم آن درک و فهم و حس لازم است که فیلمساز پیش از همه باید یا لمس کرده باشد یا با طول عمر و سواد درشناخت آنها ، مسلط شده باشد، در غیر این صورت مجبور به کپی کاری یا کلیشه سازی می شود. به قول یکی از بزرگان: «ما دیگران را فقط تا جایی از جاده می توانیم هدایت کنیم که خود پیموده ایم». از همین رو، اتفاقات عادت نمی کنیم به جای اینکه قصه و درام ایجاب کند توسط فیلمساز چیده می شوند یا جابه جا و تقسیم می شوند. دقت کنید آدم ها به جای اینکه با جزییات پرداخت شوند هرکدام مسئله ای دارند، یکی همش معده اش می سوزد و دنبال عرق نعنا است (این چه ربطی به ویژگی شخصیتی دارد)، دیگری مرتب سردرد دارد و قهوه می خورد، سومی چیزی به چشمش رفته و ... در واقع فیلمساز به جای طراحی شخصیت با ابعاد مختلف، برای همگی چیزی ساخته تا فعال نشان داده شوند. همچنانکه سکوت ها و کم صحبتی احمدرضا ( فروتن) اساسا دلیل منطقی ندارد و جزو خصلت های او پردازش نشده است بلکه به خواست نویسنده و کارگردان او باید هیچ چیزی نگوید تا داستان تایمش زیاد شود. کما اینکه مقدمه بی جهت کش می آید تا آنجا که پس از چند کشمکش و دعوا، تماشاگر هنوز نمی داند موضوع چیست.
فیلم های ازاین دست به شدت متکی به گره افکنی و گره گشایی هستند . اگر گره در جای خود طراحی نشده باشد و به موقع هم گشوده نشود، مخاطب شگفت زده نمی شود، تکان نمی خورد . در عادت نمی کنیم طراحی، سنجیده نیست. قبل از فینال، گره لو رفته و مخاطب دست فیلمساز را خوانده است بنابراین اختتامیه کم جان و بی مایه برگزار می شود. در واقع با فقدان قوت های لازم، فقط می ماند یک ایده تکراری و چند جمله و دیالوگ روشنفکرانه مانند آنچه سیما می گوید: «وقتی همه چیز خوبه، زندگی کردن هنر نیست. وقتی همه چیز خرابه باید بدانی چه کار باید بکنی» از همین رو باید گفت اگر از روی دست دیگران بنویسیم هنر نکرده ایم، وقتی موفقیم که بی نگاه به دیگران، خلاقیتی به خرج داده باشیم. «عادت نمی کنیم» ضمن اینکه واجد سبک و سیاق خاصی نیست تا کارگردانش در جایگاه محکمی تثبیت شود، دارای افتخاری هم نیست تا در کارنامه او ثبت شود، بنابراین باید منتظر سومین فیلم این استعداد جوان باشیم تا به عنوان دومین! فیلم قابل دفاع او پای اش بایستیم.