به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
چهل سالگی اثر علیرضا رئیسیان، باز تولیدی است از یکی از کهن روایتهای مثنوی. در روایت مرجع، پادشاهی عاشق دختری می شود و با او ازدواج می کند اما دختر بیهوش می شود و دیگر به هوش نمی آید. طبیبی بالای سر او می آید و نبض دستش را می گیرد و شهرهای مختلفی را که دختر از آنها گذر کرده، نام می برد. وقتی به نام سمرقند می رسد نبض دختر تندتر می زند. بعد با همین روش متوجه می شود شخصی که معشوق دختر است، زرگری در سمرقند است. پادشاه افرادی را با هدایای بسیار راهی سمرقند می کند و زرگر را به قصر می آورند. طبیب به پادشاه توصیه می کند که دختر را طلاق دهد و به عقد زرگر در بیاورد. پادشاه علی رغم میلش این کار را می کند و از گوشه ای با اندوه و غم بسیار شاهد روابط بین زرگر و دختر است. طبیب که می فهمد زرگر به واقع عاشق دختر نیست و فقط به خاطر هدایا به قصر آمده، در غذای زرگر چیزی می ریزد که زیبایی چهره اش را زایل کند. دیری نمی گذرد که دختر از زرگر زده می شود و متوجه عشق واقعی پادشاه به خود می شود و به سمت او باز می گردد.
در این قصه هم مانند قصه ی فوق یک مثلث عشقی داریم. فرهاد، قاضی اسبق و کارگزار فعلی بورس، هم ارز پادشاه و نگار تمدن هم ارز شاهزاده خانم و کیان، آهنگساز پرآوازه هم ارز زرگر تصویر شده است. فرهاد، استاد پیری دارد که از قضات قدیمی است و در این قصه هم ارز طبیب عمل می کند.
دیالوگهای بین فرهاد و استاد که بازی نقش او را عزت الله انتظامی بر عهده دارد، بار دراماتیک زیادی دارند و قابل تاملند:
"اگه زبون دلشو نمی فهمی، غلط می کنی ازش خواستگاری کنی."
"این شاهزاده دلش شکسته است، یا جای دیگه است، اگه شسکته باشه می تونی بند بزنی ولی..."
"کی دل بی ساز منو بند بزنه؟"
"بعضی دلها مثل بلورن، ساده می شکنن و بند زدنشون خیلی سخته..."
"عشق- ایمان- مرگ، همون سه کلمه ای که هر آدمی باید تنهایی تجربه اش کنه"
نگار و کیان در دانشکده موسیقی دانشجو بوده اند و به هم علاقه داشته اند. دست بر قضا شبی توسط نیروی انتظامی دستگیر می شوند و فرهاد قاضی پرونده است. فرهاد در همان شب عاشق نگار می شود و به خواستگاری او می رود. کیان هم برای پیشرفت در موسیقی ایران را ترک می کند. حالا بعد از بیست سال، کیان بازگشته است و نگار تمدن مسئول برنامه های او در ایران است. فرهاد به شیوه ی شکسپیر کسی که دوست دارد را رها می کند تا اگر متعلق به او بود، نزدش باز گردد. او در روز ورود کیان، بهانه می تراشد که باید به سفر برود و به منزل استاد می رود. نگار تمدن با کیان مواجه می شود و در روند هماهنگ کردن کارهای کیان، دوباره به ساز زدن متمایل می شود. فرهاد از نگار می خواهد که کیان را به منزلش دعوت کند و در شب مهمانی هم دختر کوچکشان، بهار را بر می دارد و به عمد، خود را در جایی معطل می کند تا نگار و کیان با هم تنها باشند. در آن شب، کیان پرده از راز بازداشتشان بر می دارد. او عنوان می کند که به قاضی پرونده گفته که تمام حرفهای نگار مبنی بر این که آنها نامزده بوده و قرار ازدواج داشته اند دروغ است. قاضی پرونده هم حکم کرده که ظرف مدت یک هفته ای که ایران است، با نگار تماسی نداشته باشد. کیان می گوید که بعدها از پاریس خیلی با او تماس گرفته ولی نگار به عمد پاسخ نداده است. نگار که شخصیت درونگرایی دارد، در این صحنه تنها سکوت می کند و نگاه سخنگوی لیلا حاتمی، مایوس شدن نگار، از عشق سابقش را فریاد می کند.
مدتی بعد قرار می شود نگار تمرین کند و خودش را برای روز اجرا آماده سازد و فرهاد هم مشوق او برای بازگشتن به دنیای موسیقی است و می گوید باید زندگی اش را از یکنواختی نجات دهد. شب قبل از اجرا، نگار کاغذ زرد رنگ سموفونی ای که در زمان جوانی نوشته بود را پیدا می کند و یا سمفونی نوشته شده ی کیان پرآوازه مقایسه می کند. سرش را تکان می دهد و لبخند می زند و همین نمای ساده و بی کلام و سخنگو، به ما نشان می دهد که کارگردان به حق مدیوم سینما را می شناسد. برداشت شخصی من از این صحنه، این است که کیان، سمفونی نگار را دزدیده است و به نام خودش ارائه داده است.
روز اجرا فرا می رسد. نگار نامه ای به دوستش می دهد تا به دست کیان برساند و می گوید در اجرا حاضر نخواهد شد. نگار پشت در سالن می نشیند و در حالیکه اشک می ریزد همراه با نوای موسیقی، انگشتان دست چپش روی گریف حرکت می کنند و دوربین مدام بر جای خالی نگار در سالن تاکید دارد. انگار در خاطرات مواج نگار، خاطرات چهل سالگی غالب است. نگار چهل ساله، با روسری و شال آبی در خاطراتش، آرام و امن به نظر می رسد. در نمای آخر شاهد ایستادن به یکباره ی نگار با سازش هستیم. به عقیده ی من، پایان فیلم با این نما، یکی از بهترین نقاط قوت فیلم است. با این نما نمی شود به حتم گفت که تصمیم نگار چیست و هر چه که پیرامون نقد این صحنه بگویم، یحتمل در حیطه ی نقد مبتنی بر واکنش خواننده دسته بندی می شود ولی به عقیده ی من، کدگزاریها، مبنی بر این است که نگار به سمت شوهرش باز می گردد و در عین حال تصمیم گرفته در دنیای موسیقی بدون کمک کیان ستاره شود. برای این جمع بندی می شود به روایت کهن رجوع کرد. وقتی زیبایی صورت زرگر روایت کهن، نزد شاهزاده خانوم از بین رفته است، زیبایی سیرت کیان آهنگساز با کشف دو راز برای نگار تمدن از جلوه افتاده است. نگار تمدن می داند که بیست سال پیش، کیان، برای نجات دادن خودش از مخمصه، نامزدی اش با او را منکر شده است و نمایی غیر قطعی هم داریم که می تواند بازگو کننده ی دزدی هنری کیان باشد، با هم ارز گرفتن این چند المان، نگار تمدن هم چون شاهزاده ی کهن روایت باید به سمت پادشاه که فرهاد باشد برگردد و متوجه عشق حقیقی فرهاد و ارزش این عشق شده باشد.
بلند شدن با ساز، نشان از اعتماد به نفس نگار دارد. او با فهمیدن این که کیان با دزدیدن قطعه ای که او ساخته به شهرت جهانی دست یافته است، خودش را باور کرده است و روی پاهایش بلند شده است تا با سازش ایستادگی کند و مسیر زندگی اش را از یکنواختی به سمت شکوه و عصیان تغییر دهد.
حال بجز این قسمتها که بیان شد که به نوعی واکاوی روایت بود، نکات زیادی در فیلم وجود دارد که قابل تامل یا بررسی یا انتقادند که به اختصار به آنها نیز اشاره می کنم.
بهار، دختر ده ساله ی نگار و فرهاد، از موجودات شگفت انگیز روزگار است. بهار این داستان به خودی خود یک شخصیت است که می شود در موردش یک کتاب نوشت. دختر بچه ای که خیلی خیلی می فهمد و با روند خوبی که فیلم در پیش گرفته به تدریج برای ما باور پذیر می شود. اما همین شخصیت که در مورد همه چیز از بازار بورس گرفته تا عشق افلاطونی اطلاعات دارد و راهنمایی و مشاوره می دهد، معنای کلمه ی زرگر را نمی داند که تا حد زیادی دور از باور است.
استاد فرهاد، که قاضی ای است که از کار قضاوت استعفا داده است، ماجرای استعفای خود را بازگو می کند. ماجرا از این قرار بوده که مردی برای تحقیر زنش، صحنه ی خیانت به زنش را در خانه بازسازی می کند و زن به علت دیدن این صحنه در دم سکته می کند و می میرد. قاضی که می بیند با ادله ی قانونی نمی تواند شوهر را مجرم اعلام کند و مجازات کند، از وجود عدالت ناامید می شود و استعفا می دهد. در این داستان حاشیه ای رد پای نویسنده کاملا مشهود است. این داستان غیر قابل باور که بیشتر فانتزی به نظر می رسد تا واقع گرا، به زور در اثر گنجانده شده تا خالق اثر داد بزند که با خیانت مرد به زن هم به اندازه ی خیانت زن به مرد مخالف است. شاید در جهان واقعیت اتفاقات زیادی بیفتد که از منطق کافی برای باورپذیری برخوردار نباشند، اما وقتی نویسنده ای این اتفاقات را به رشته ی تحریر در می آورد، باید به علتمندی کوچکترین چیزها توجه کند. قاضی در آن پلان به مرد می گوید که زن شما سالم بوده، خب اگر سالم بوده، چطور با وارد شدن یک شوک سکته کرده است؟ اساسا سکته کردن، آن هم در حدی که به مرگ جا به جا، منجر شود به خاطر دیدن خیانت همسر، نامحتمل به نظر می رسد که اگر چنین بود، نسل بشر بسیار زودتر از دایناسورها باید رو به انقراض می رفت! یک فیلمنامه نویس باید همواره از خود بپرسد آوردن داستانی که باورپذیر کردن آن دشوار است تا چه حد در قصه ضرورت دارد که در این قصه واقعا ضرورتی بر این داستان حاشیه ای نیست، ثانیا برای باور پذیر کردن چنین اتفاقی که ممکن است در واقعیت هم واقعا برای یک نفر اتفاق افتاده باشد، زحمت بسیاری در حد ساختن یک فیلم باید کشیده شود. خصوصا این که ما به نمای دیدن صحنه ی خیانت نیازمندیم که خب چون در سینمای ایران قابل رویت نیست، اساسا باید چنین صحنه ای نوشته نمی شد. قسمت دوم غیر قابل باور، استعفا دادن یک قاضی برای چنین مطلبی است، آن هم بعد از سالها قضاوت. اگر قاضی جوان بود و تاب نمی آورد قابل قبول بود، اما این قاضی مسن با سالها قضاوت باید بارها و بارها شاهد کور بودن فرشته ی عدالت بوده باشد و تکان دهنده بودن چنین اتفاقی برای یک قاضی کارکشته، بیش از حد رمانتیک و رویا گونه است.
در پایان این نقد و بررسی باید بگویم: به نظر من، چهل سالگی یک سمفونی عاشقانه است، چهل سالگی فیلمی است که بعد از سالها، مرا دوباره به سینمای ایران امیدوار کرد...
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]