به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
در سکانس افتتاحیه، خانوادهای شهرستانی را میبینیم که مهاجرت به تهران چیزی از فقر آنها نکاسته است. پدر و مادر با هم اختلاف دارند
و جلوی بچهها دعوا میکنند. پدر معتاد، دست بزن دارد اما مهربان است، خیالپرداز است، فلسفه میبافد، نجار است، اما میز وصندلی میسازد، عروسک میسازد، چون مردم عروسک را نوازش میکنند اما روی میز و صندلی مینشینند. مادر رنج دیده است، مرتب ناله و نفرین میکند. نه تنها دو فرزند خردسال، که بینندههای فیلم نیز در چنین فضای پر تنشی کلافه میشوند. اما «اکرم»، قهرمان قصهی ما، در این خانواده توازن ایجاد کرده است. پناه خواهر و برادر کوچک شده و متعادلکنندهی اختلافات پدر و مادر. سر اوست که در مرکز چرخ و فلک دیده میشود!
این مقدمه ما را آمادهی یک اتفاق میکند. اتفاقی که قرار است این روزمرگی را به هم بزند و قهرمان را درگیر حوادث کند. از سوی دیگر فضای فیلم از جنس سینمای ضد قصه است. مخاطبی که این سینما را دنبال میکند، منتظر تکرار این روزمرگی است. تکراری که در دل آن روایت شکل بگیرد. همین مسئله باعث میشود مرگ پدر نه کاملا غیرمنتظره و نه کاملا قابل پیشبینی باشد.
مرگ پدر تماشاگر را در شوک فرو میبرد. اما این شوک حاصل روایت فیلم نیست. بلکه عاملی خارج از قصهی فیلم، این شوک را وارد میکند. انتخاب بهنام تشکر برای نقش پدر یک ریسک بود. بازیگری که در قالب طنز در ذهن مخاطب جای گرفته است. مخاطب زمان بیشتری لازم دارد تا تشکر را در این نقش بپذیرد. البته این تنها انتخاب قابل تامل بازیگران نیست. پردیس احمدیه هشت سال از نقشش بزرگتر است. این مسئله قرار است با گریم کاسته شود و در نقطهی بهینه تصویری پختهتر و قابل اتکاتر از یک دختر دبیرستانی به اکرم بدهد. اما روایت فیلم نتوانسته این تصویر را در ابتدا به خوبی تعریف کند و در نتیجه سنگینی این مسئله تا انتها در مورد شخصیت اکرم حس میشود.مرگ پدر کمر خانواده را میشکند. حالا که ستون خانه از میان رفته، آوار مشکلات سر این خانواده خراب میشود. روزگار با تمام قوا بدبختی را به سوی این خانواده روانه میکند. مادر و اکرم سعی میکنند هر یک به نوعی گوشهای از سختی زندگی را به دوش بکشند. اما هر قدمی که به جلو برمیدارند، اتفاقی میافتد که آنها را ده قدم به عقب میراند. روایت قصه بر محور اکرم شکل گرفته است. این روایت در نقاطی به هم میریزد .برای مثال زمانی که اکرم از ترمینال فرار میکند برای دقایقی این مادر است که محور قصه قرار میگیرد تا دوباره اکرم وارد شود و تا انتهای روایت همراه او باشد. این مسئله یک ضربهی اساسی به پیکرهی روایی فیلم وارد میکند.
شخصیتهای فیلم نه سیاهاند نه سفید. قلب پاکی دارند و تا جای ممکن راه صحیح را پیش میگیرند اما جبر روزگار آنها را وادار به کارهایی میکند که دوست ندارند انجام دهند. شخصیت صاحبخانه یا دروغهای ریز و درشتی که اکرم به مادر و کارمند بهزیستی میگوید نمود واضح این اجبار زمانه است.
بدبختی و فلاکت نه تنها در داستان که در تکتک فریمهای فیلم محسوس است. فیلمبرداری روی دست که در جاهایی در تنشزایی و واقعیتگرایی اغراق میکند. تاریکی فضاها و سردی رنگ و توالی بیفاصلهی مشکلات، مخاطب را کلافه میکند. مشکلاتی که با یک حادثه شروع شد. اما نه مرگ پدر، که لاک قرمز اکرم ، شروع تمام این ماجراها بود. گویی زمانه نمیخواهد لحظهای شادی این دخترک بینوا را ببیند و سزای تلاش او برای لذت بردن، بلاهایی هولناک است. فیلمساز از این منظر به خوبی توانسته بیننده را با سوژهی خود همراه کند و همراه اکرم در مقابل همهی این مشکلات بایستد. اما ، آیا عامل این ایستادگی امید است؟ مسلما نه. این جبر زنده ماندن قصه را پیش میبرد. حتی سکانس پایانی هم که قرار است بنا به فرمودهی وزارت ارشاد، با امید به فرجام برسد، این نهیب را میزند که «اکرم»های دیگری هم هستند. مطلبی که قبلا هم در فیلم به آن اشاره شده است. از «عمو ولی» – که کمترین کمکی به خانواده نمیکند و به گفتهی خودش فقط «ولی» است – تا مرد مجرم و دخترش در دادگاه، همه اکرمهایی در گذشته و حال و آیندهاند.
میزان پژوهش نویسنده روی موضوعات متعددی که در فیلم مطرح میشود، قابل بحث است. ظاهرا درام برای نویسنده در اولویت قرار دارد. تنها شاهد آن هستیم که مدام بر بار مشکلات افزوده و به موازات آن اطراف اکرم خالی میشود. در انتها او تنهاست؛ نه پدری، نه مادری، نه قوم و خویشی و نه حتی خدایی! اکرم نیز به نقطهی تعادلی نمیرسد بلکه در میان مشکلاتش رها میشود تا دور از چشم بیننده به ادامهی نبرد با آنها بپردازد. حسی که برای مخاطب میماند چیزی بین اشک و سیگار است.
فیلمساز توالی مشکلات را مهندسی کرده است. گاهی این سختیها آن قدر تکراری است که بیننده حس میکند ادامهی قصه را میداند. ما «فانتین» و «کوزت» و «تناردیه»ها را در میان فیلم میبینیم. از کنارسقط جنینِ مادر، کاملا طبیعی رد میشویم و اگر ممیزی ارشاد نبود مجبور بودیم صحنهی عذابآور خونریزی را هم تحمل کنیم. آزار خیابانی دختران هم کاملا عادی است و فحش و ناسزا از آن عادیتر. حتی نزد قاضی نشستن اکرم هم برای ما آشناست. به نوعی دیدن چهرهی قاضی، ابتکاری در این فیلم بوده است!
ما به تعریفی از سینمای اجتماعی رسیدیم که برای فیلمسازان ما تبدیل به الفبایی نانوشته شده است. هر فیلمسازی با دستکاری اندکِ این مولفهها فیلمی جدید میسازد. اما این مولفهها را چه کسی تعریف کرده است؟ آیا مدیریت فرهنگی ارشاد اسلامی این سینما را جهتدهی میکند؟ این سوالات پاسخ دارند اما سوالی که بیپاسخ مانده این است که مخاطبی که از سالن سینما بیرون میآید کجای این معادله قرار گرفته و این سینما چه افزودهای برای او دارد؟
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]