نیما بخت همت : فیلم های نولان را باید حتما بیش از یک بار دید تا بتوان (تا حدودی!) به همه جنبه های آن اشراف پیدا کرد. بعد از تماشای فیلم حالا می توان...
14 آذر 1395
فیلم های نولان را باید حتما بیش از یک بار دید تا بتوان (تا حدودی!) به همه جنبه های آن اشراف پیدا کرد. بعد از تماشای فیلم حالا می توان با قاطعیت کامل این تریلوژی را در کنار سه گانه "ارباب حلقه ها" برترین سه گانه های تاریخ سینما دانست.
زمانی که کمپانی وارنر اعلام کرد که "نولان" جوان را برای کارگردانی سری جدید بتمن انتخاب کرده همگان با شک و تردید به این انتخاب نگاه کردند. بلایی که "شوماخر" بر سر دو فیلم آخر بتمن آورد عملا این کاراکتر را به قبرستان فرستاد. وارنر در پیروی از فاکس که کارگردانی کمیک "مردان ایکس" اش را به فیلمسازی مستقل و جوان به نام "برایان سینگر" داده بود و نتیجه کار بسیار راضی کننده از کار در آمده بود؛ بتمن را در اختیار نولانی قرار داد که پیش تر با فیلم های "یادگاری" و "بی خوابی" مهارت خود را در فیلمسازی نشان داده بود. خوشبختانه وارنر دست نولان را باز گذاشت تا او بتواند با اختیار عمل کامل نگاهی موشکافانه و جدی به یکی از محبوب ترین شخصیت های کامیک داشته باشد. "تیم برتون" در اولین اقتباس ها از این شوالیه شنل پوش داستانی تیره؛ سورئال و متفکرانه درباره بتمن ارائه داد. اما نولان بررسی کاراکتر را پیش گرفت. او با رها کردن وجوه تکراری و بعضا مسخره بتمن در فیلم های پیشین یک زندگی تازه و نوین برای شوالیه تاریکی خلق کرد و با تزریق نگاه منحصر به فرد خودش به این فیلم؛ کاراکتر بتمن را جانی دوباره بخشید. او بتمن را زمینی کرد و داستان را به شهری که شباهت های زیادی به شیکاگو و نیویورک دارد آورد تا داستانی باورپذیر ارائه دهد. او به خوبی وجه تاریک؛ ترس ها و عمق شخصیت "بتمن - بروس وین" را درک کرده بود و با دید و سبک خاص فیلمسازی اش فیلمی را تحویل دوستداران سینما داد که کمتر کسی انتظار آن را داشت. او با ساخت "بتمن می آغازد" باعث اعتبار فیلم های کامیک بوکی شد. کار او اینجا متوقف نشد و در فیلم دوم در تابستان سال 2008 چنان گرد و خاکی به راه انداخت که سینمای جهان را تکان داد. داستانی جذاب تر؛ عمیق تر؛ کاراکتر های باور پذیر به همراه دیالوگ های شنیدنی؛ اکشنی فراموش نشدنی در کنار بهترین بدمن تاریخ سینما؛ شاهکاری به وجود آورد. بعد از موفقیت چشمگیر "شوالیه تاریکی" نولان اعلام کرد که قسمت سوم و پایانی این تریلوژی را خودش کارگردانی می کند و بتمن دیگر قسمت جدیدی به کارگردانی او نخواهد داشت. بعد از چهار سال انتظار بالاخره قسمت سوم اکران شد و بعد از سه بار تماشای فیلم می توانم با ذهنی باز و آماده تر درباره فیلم صحبت کنم.
فیلم به مانند "شوالیه تاریکی" با سکانسی نفسگیر آغاز می شود. اکنون 8 سال از وقایع قسمت دوم گذشته. با فداکاری که "بتمن" انجام داد و مرگ "هاروی دنت" را به گردن گرفت امید مردم گاتهام به خوبی را زنده نگه داشت. از اصل ماجرا بغیر از "بتمن" و "رئیس پلیس گوردون" کسی خبر ندارد. "گوردون" که از این دروغ سرخورده شده در آستانه استعفا قرار دارد و "بروس وین" در کنار آمدن با آن وقایع و مرگ "ریچل" شکسته و نا امید؛ خود را در خانه اش پنهان کرده. بعد از اینکه تبهکاری به نام "بین" ( مزدور شخصی به نام "دگت" یکی از اعضای رده بالای کمپانی وین) شهر را تهدید می کند و "رئیس پلیس گوردون" در مواجه با این شخص تا حد مرگ پیش می رود؛ "بروس" در دیداری که در بیمارستان با "گوردون" دارد متقاعد می شود که "بتمن" دوباره باید بازگردد حتی با توجه به اینکه کل مردم شهر او را قاتل "هاروی دنت" می دانند....
صحبت از داستان فیلم بیشتر از این جایز نیست و آنقدر این داستان بزرگ و پیچیده است که در یکی دو پاراگراف نمی توان آن را بیان کرد. در یک کلمه این فیلم نولان است نه بتمن نه "بین" و نه هیچ کس دیگر. شاید بتوان "شوالیه تاریکی بر می خیزد" را بزرگترین فیلم نولان دانست. چه در داستان و تعدد کاراکتر ها و چه در بزرگی پروژه و ساخت فیلم. نولان در کنار معدود کارگردان هایی مانند کامرون؛ اسپیلبرگ و جکسون خوب می داند چطور یک فیلم بزرگ را خوب از کار در بیاورد و عوامل را در کنترل خود داشته باشد و تحت تاثیر عظمت پروژه قرار نگیرد. چه بسا فیلمی با این وسعت در دستان یک کارگردان معمولی به فاجعه ای تبدیل می شد اما نولان با تبحری مثال زدنی تمام عوامل تکنیکی و داستانی را در کنترل خود دارد و در بزرگترین صحنه های فیلم هم مسئله ای از نگاهش دور نمانده است. از حالا نام او را در میان نامزدان اسکار بهترین کارگردان می بینم. فیلمسازی است که سبک و شیوه کاری اش تقریبا به طور کامل مبتنی بر درونی ترین حس های بشری است. او نشان داده که در حیطه ی دیالوگ و تعامل کاراکتر ها توانایی بی بدیلی دارد و در "شوالیه تاریکی بر می خیزد" این امر بیشتر از هر زمان دیگری به چشم می خورد. تاثیر نولان بر فیلمسازان معاصر خود تا آنجا بوده که سام مندز (فیلمساز موءلف انگلیسی و برنده جایزه اسکار برای فیلم زیبایی آمریکایی) در یادداشتی برای ساخت آخرین فیلم جیمز باند اینگونه می گوید: "دستاورد های کریستوفر نولان در سه گانه بتمن؛ به خصوص فیلم دوم یعنی شوالیه تاریکی استثنایی بود و روال فیلمسازی بعد از خود را شدیدا تحت تاثیر قرار داد. نولان با شوالیه تاریکی ثابت کرد که می شود فیلمی عظیم ساخت که هیجان انگیز و سرگرم کننده باشد و کلی حرف و ایده درباره ی جهان معاصرمطرح کند. تازه این در حالتی است که داستان فیلم در دنیای واقعی ما نمی گذرد.در ساخت سقوط آسمان همین روال را مد نظر قرار دادم." (نقل قول از مجله دنیای تصویر)
فیلم کاراکتر ها و داستان های فرعی زیادی دارد اما این وسعت باعث پیچش بیهوده داستان و سردرگمی تماشاگر نشده. نویسندگان به خوبی همه کاراکتر ها را پرداخت کرده اند و داستان های فرعی را در نقطه اوج فیلم بهم پیوند زده اند و هیچکدام را به حال خود رها نکرده اند. البته نولان در راه ساخت فیلم از بهترین عوامل فنی و استاندارد سینمای روز جهان؛ بودجه ای عظیم(250 میلیون دلار) و همراهی گروهی از قوی ترین بازیگر ها برخوردار بوده؛ تا با تمرکز کافی کارش را انجام دهد. "کریستین بیل" بعد از دو فیلم بتمن در قسمت سوم حسابی در نقشش جا افتاده . او توانسته ژرفای احساسی مناسبی برای کاراکتر بتمن خلق کند و از هر زمان دیگری بازی او در این نقش پخته تر است. در ابتدای فیلم "بروس وین" شکننده و غمگینی را می بینیم و در انتها خیزش این شخصیت و بیل با استادی تمام این تغییر و تحول تدریجی را تجسم بخشیده است. "تام هاردی" در نقش "بین" فوق العاده است. با تمام محدودیت هایی که داشته (از پشت نقاب فقط چشمان او مشخص است و صدایش هم وضوح چندانی ندارد و حالتی دارث ویدری به خود گرفته) به خوبی شخصیت "بین" را جا انداخته و با بک گراند تراژیکی که "بین" داشته؛ شخصیت منفی جذابی را به وجود آورده. کافی است به حالات چشم های او در سکانس های مختلف به خصوص در سکانس سخنرانی جلوی زندان "بلک گیت" توجه کنید تا عظمت بازی او آشکار شود. بازی "هیث لجر" در فیلم دوم چنان تاثیر گذار از کار درآمد که متاسفانه بازی خوب "تام هاردی" در این فیلم قربانی یک ناداوری اشتباه و البته غیر قابل اجتناب شد. اصولا جنس شخصیت "جوکر" و "بین" از اساس باهم متفاوت است و بازی های متفاوتی را می طلبد. "جوکر" یک جامعه ستیز بود که آشوب درست می کرد و هرج و مرج راه می انداخت و سپس از آن لذت می برد اما "بین" به دنبال نابودی کامل گاتهام است و از این حیث قرابت بیشتری با "راس الغول" بدمن فیلم اول دارد. البته بی خود هم نیست چون او هم مانند بتمن عضو انجمن سایه هاست و توسط "راس الغول" تعلیم داده شده. "بین" در واقع کاملا شبیه بتمن است اما در نقطه مقابل او قرار دارد. یکی به دنبال آبادی و دیگری به دنبال ویرانی گاتهام است. حتی این نقطه تقابل به صورت نمادین در ماسکی که هرکدام به صورت می زنند؛ نمود پیدا کرده. ماسک بتمن صورت او را پوشانده و دهان او پیداست اما ماسک بین دهان او را پوشانده.
"آن هاتاوی" در نقش "سلینا کایل" جذاب و باور پذیر در آمده و بعد از افتضاحی که "هالی بری" در "زن گربه ای" به وجود آورد؛ این کاراکتر را احیا کرد. هرچند در فیلم اشاره ای مستقیم به "زن گربه ای" نمی شود. بازیگران اسکاری فیلم از جمله "مورگان فریمن"؛ "مایکل بین" و "ماریون کولیارد" همگی نقش های خود را به خوبی بازی کرده اند و غنای بازیگری فیلم را بسیار بالا برده اند. این بازی ها با دیالوگ های شنیدنی؛ صحنه هایی به یادماندنی خلق کرده اند. اما سوپرایز بازیگری فیلم "جوزف گوردون لویت" است که یکی از بهترین بازی های خود را ارائه داده. نقش کاراگاه "جان بلیک" را نولان طبق گفته خودش فقط برای "گوردون لویت" نوشته بود و او هم بهترین بازی را ارائه داده.
همانطور که گفتم عوامل فنی و تکنیکی فیلم در بالاترین حد ممکن سینمای جهان قرار دارد. طراحی صحنه زیبا و بیادماندنی است. به خصوص در نیمه دوم فیلم که "بین" گاتهام را در اختیار می گیرد و شهر در زمستان با پس زمینه های فوق العاده ای که "والی فیشر" فیلمبردار همیشگی نولان انتخاب کرده؛ سرد و شکننده به نظر می رسد. "والی فیشر" با این فیلم خود را به عنوان یکی از فیلمبرداران درجه اول هالیوود تثبیت کرد. منتظر فیلمی به کارگردانی خود او با بازی "جانی دپ" باشید. "هانس زیمر" یکی از بهترین کار های خود را ارائه داده. او تم اصلی دو فیلم قبلی را حفظ کرده و قطعات زیبایی را هم به آن اضافه کرده. بر خلاف "انتقام جویان" که قدرت خود را از تکنولوژیCGI و انیمیشن کامپیوتری می گیرد؛ موتور "شوالیه تاریکی بر می خیزد" پرداخت کاراکتر ها؛ دیالوگ ها و داستان قدرتمند آن است. نولان در صحنه های اکشن حداقل استفاده را از افکت های کامپیوتری می برد تا فیلم فضای رئال خود را حفظ کند و تاثیر گذاری بیشتری داشته باشد و به راستی که اینگونه است. نولان جایی گفته: "کمتر از افکت های کامپیوتری استفاده می کنم تا بعد از سال ها فیلم هایم هنوز تروتازه باشند و کهنه به نظر نرسند". یکی از دلایل گران تمام شدن "شوالیه تاریکی بر می خیزد" همین مسئله است.
فیلم خالی از ارجاعات سیاسی و اجتماعی روز نیست. ترس از تروریست و بمب هسته ای تا تلنگری به جنبش وال استریت. چه کسی است که صحنه غارت خانه های محله های عیان نشین گاتهام یا درگیری پلیس با طرفداران بین را در فیلم ببیند و یاد جریان وال استریت نیفتد. این در حالی است که فیلمنامه قبل از این حادثه نوشته شده بوده.
اما برسیم به تفاوت "شوالیه تاریکی" و "شوالیه تاریکی بر می خیزد"؛ به نظر من "شوالیه تاریکی بر می خیزد" در همه عوامل یک سروگردن بالاتر از "شوالیه تاریکی" است. داستانی کامل تر با شخصیت هایی زنده و اکشنی که خوب تعریف شده. در کل این فیلم از لحاظ ساختار بسیار قوی تر است اما فاکتوری که در آخر "شوالیه تاریکی" را برنده این مقایسه می کند "جوکر" و بازی حیرت انگیز "هیث لجر" است. خواه نا خواه بازی "هیث لجر" فقید سایه سنگینی بر این فیلم انداخته و تماشاگران به امید دیدن صحنه های مشابهی به تماشای این فیلم می روند. صحنه هایی که دیگر هیچوقت تکرار نمی شود و البته که سرخورده می شوند. اما نولان با تمام این تفاسیر داستان خود را به خوبی روایت کرد و به پایان برد. او بهترین پایان ممکن را برای فیلم در نظر گرفت. پایانی که در عین امیدوارانه بودن؛ غیر کلیشه ای است.
این سه گانه یک سینمای خوب را به تماشاگرش عرضه می دارد. سینمایی که درام؛ تعلیق؛ طنز؛ اکشن؛ اسطوره پردازی و از همه مهمتر آگاهی بخشی و تفکر و تامل در مورد زندگی و روابط انسانی را یکجا در خود دارد. بتمن نولان تمام شد و با رضایت کامل به خاطرات خوب آن فکر می کنیم و تاثیر آن را بر سینمای بعد از آن می بینیم اما به شخصه حسرت حضور "جوکر" در این فیلم که در کامیک اصلی از زندان فرار می کند؛ هیچوقت رهایم نمی کند.
هشت سال بعد از اینکه «بتمن» ( کریستین بیل ) تمام جنایت های «هاروی دنت» را گردن می گیرد، رهبر گروهی از تروریست ها بنام «بین» ( تام هاردی )، شهر گاتهام را ویران می کند و اینگونه است که شوالیه تاریکی برای محافظت از شهر باز می گردد...