سعید مرادی : دیباچه از میان تمامی آثار هیچکاک، بدون شک، «پنجره ی پشتی» نزدیکترین فیلم وی به مدیوم سینماست. این مسأله را میتوان هم از استفاده و کاربرد ابزار مختلف سینمایی و هم...
15 آذر 1395
دیباچه از میان تمامی آثار هیچکاک، بدون شک، «پنجره ی پشتی» نزدیکترین فیلم وی به مدیوم سینماست. این مسأله را میتوان هم از استفاده و کاربرد ابزار مختلف سینمایی و هم از درونمایه فیلم، که خود نقدیست بر سینما و کارکرد آن، فهمید. «پنجره ی پشتی» که از شخصیترین آثار هیچکاک به شمار میرود، با استفاده از دلهرهای که در ذات داستانش نهفته است و همچنین تمهیدات متعدد کارگردان و فیلمنامه نویس –که این تمهیدات اغلب مختصِ ذات سینما به شمار میروند- توانست به عنوان معدود آثار سینمایی شناخته شود که نظر مثبت منتقدان و اقبال مناسب عموم را توأمان به همراه داشته باشد. تمامی دست اندرکاران فیلم به خوبی از وظایف خود آگاهند و این وظایف به لطف کارگردانی بدون نقص هیچکاک، همگی به شکلی هدفدار با یکدیگر هماهنگ هستند. آنجا که دوربین به کاوش در محیط علاقه دارد، طراحی صحنه حق مطلب را ادا میکند. آنجا که شخصیتها با جملات بسیار زیبا، جذاب و شخصیت محور به معرفی خود میپردازند، این طراحی لباس و گریم ِ آنهاست که ویژگیهای آنها را بیشتر به ما میشناساند. بازیگران نیز در تعادلی دوست داشتنی با یکدیگر، هر چه بیشتر موجب درگیری بیننده با خود و داستانشان میشوند. این مسائل زمانی بیشتر به چشم میآید که بدانیم این داستان و پیرنگ، در بداعت امر به هیچوجه پتانسیل جذاب بودن را ندارد. تصور کنید که تمامی یک فیلم –جز یک یا دو نما– در داخل یک اتاق فیلمبرداری شود. همچنین تصور کنید که شخصیت اول فیلم با یک پای شکسته در تمامی زمان فیلم، روی صندلی خود در گوشه ی اتاق لم داده باشد. کمتر کسی است که با چنین اطلاعات اولیهای به سراغ فیلمی برود. اما آنجا که محدودیتها شکل میگیرند، استعدادها فرصت بروز پیدا خواهند کرد. هیچکاک نیز با چنین دستمایهای به ساخت اثری پرداخت که پس از چیزی حدود 50 سال، هنوز جایگاه یگانه خود را حفظ کرده است.
نقد سینما «پنجره ی پشتی» در درون مایهی خود نقدی است بر سینما. اگر با خود صادق باشیم، هر صفحه ی تلویزیون یا پرده سینمایی، در ابتدای امر پنجرهایست که به خصوصیترین فضاهای دنیای دیگران باز میشود. این مسأله به خوبی در سکانس افتتاحیه ی «پنجره ی عقبی» مشهود است. اسامی دست اندرکاران فیلم بر روی پنجره ی اتاق جفری به نمایش در میآیند. پرده های این پنجره همانند پرده های نمایش تئاتر یا سینما گشوده میشوند و به دنیای خارج از خود –که نقبیست به فضاهای خصوص افراد داخلشان– راهنماییمان میکنند. در این مرحله به شکل زنجیروار کنایه های فیلمساز ما را با مفاهیم عمده ای آشنا میکند که از این قرارند: ما در حال مشاهده ی پنجره ای هستیم که پردههای سینما را تداعی میکند. به نوعی ما در حال مشاهده یک فیلم در فیلم هستیم. کارگردان که در وهله نخست سعی داشت بیننده را در جایگاه نزدیکتری نسبت به شخصیت نخست فیلم قرار دهد، در نهایت به دست آوردی عظیمتر دست مییابد. در واقع این بیننده نیست که با جفری همزاد پنداری میکند، بلکه جفری در جایگاه بیننده ی فیلم قرار میگیرد. نگاه کردن او به مردم اطراف حیاط از ورای پنجره، همانند نگاه کردن ما به فیلم است. بیننده نیز نه تنها به همراه جفری به چشم چرانی در زندگی شخصی همسایه ها میپردازد، بلکه به زندگی شخصی جفری نیز نقب میزند؛ گناهی بزرگتر از جفری. بنابراین فقط جفری نیست که هدف نیش و کنایه های استلا و لیزا قرار میگیرد. بیننده اگر کمی باهوش باشد، متوجه خواهد شد که مقصود بسیاری از این جملات، دوگانه است و با بیننده نیز ارتباط برقرار میکند. این مسأله در نوع روایتی که دوربین به کار میبندد نیز قابل تفسیر است. تقریبا تمامی تصاویری که از همسایه ها ارائه میشوند از نمای نقطه نظر ِ (POV) جفری گرفته شدهاند تا جفری و بیننده در یک جایگاه قرار گیرند. کارکرد چندگانه این سبک از فیلمبرداری علاوه بر نزدیکتر شدن بیننده به شخصیت موجود در فیلم و بیان مفهوم ذکر شده از طریق کنایه، در ایجاد حس تعلیق و درگیر کردن بیننده با آنچه در داستان در جریان است نیز بسیار مفید است. «لورا مالوی» در مقالهی «لذت دیداری و سینمای روایی» (چاپ شده در سال 1975) توضیحی درباره ی اقسام نقطه نظر بیننده در سینما بیان میکند. وی سه نوع نگاه خیره را در سینما بررسی میکند؛ نگاه خیره ی دوربین، نگاه خیرهی شخصیتهایی که به یکدیگر نگاه میکنند و نگاه خیرهی تماشاگر که همذات پنداری چشم چرانانه از نوع نگاه خیرهی مذکرانه را به زنان ترغیب میکند. از قرار معلوم، هیچکاک با تلفیق هر سه نوع نگاه خیره، توانسته است جایگاه سوژه و ابژه را در فضایی دیالکتیک به توازن در آورد و از این طریق به قضاوت در عملکرد سینما و استفاده انسان از آن به عنوان راهی برای برطرف کردن نیاز دیدن خود، بنشیند. هیچکاک در بسیاری از آثار خود بر این مسأله تاکید میکند.
اطلاع رسانی مفید سینمایی «پنجره ی پشتی» میتواند کلاس درسی باشد برای تمامی فیلمنامه نویسان و کاگردانان جوانی که به اطلاعاتی راجع به اعجاز در سینما نیاز دارند. باز برمیگردیم به سکانسهای ابتدایی فیلم. دوربین پس از وارد شدن به حیات پشتی خانهی جفری، با گردشی آرام از جلوی خانه ی تمامی همسایگان وی عبور میکند. این دوربین وارد اتاق میشود و در آنجا به جفری میرسد. اطلاعاتی که دوربین در طی این گشت و گذار در اختیار بیننده قرار میدهد، بسیار موجز و کلیدی هستند. به عنوان مثال دو سکانس را مرور میکنیم: 1- مردی حدود چهل ساله که در همسایگی جفری در حال اصلاح صورت است. رادیوی وی در حال گفتن سخنانی دربارهی عوارض میانسالی است که با عکس العمل تند وی و تغییر موج رادیو همراه میشود. مشخص است که وی خود از این عوارض رنج میبرد. منزل وی کمی آشفته است. از طرفی او در همان اتاق نشیمن در حال اصلاح است. این دو مورد نشان میدهد که احتملا مجرد باشد. وجود یک پیانو در اتاق اصلی خانه و بطری مشروب در نزدیکی پنجره به ترتیب نشان دهندهی شغل و افسردگی وی هستند. 2- سکانسی که در آن دوربین به اتاق جفری باز میگردد. پس از گذر از پنجره شاهد چهره ی عرق کرده ی جفری هستیم و سپس نمایی از پای کچ گرفتهی او که رویش به طنز نوشته شده: «اینجا استخوانهای شکسته شده ی جفری قرار دارند!» دوربین آرام نمیگیرد و با حرکاتی سریع روی میز میغلتد؛ جاییکه دوربین شکستهای قرار دارد. در ادامهی حرکت دوربین و با دیدن عکسی عجیب از مسابقهی اتوموبیل رانی، متوجه شغل جف و حادثهای که برایش رخ داده است میشویم. او عکاس وقایع و حوادث است و در آخرین اقدامش برای عکاسی، خود با حادثه ای مواجه شده که موجب خانه نشینی وی نیز شده است. ادامه ی حرکت دوربین و تأکید بر ابزار عکسبرداری و سایر عکسهایی که جفری گرفته است تأیید کننده این مدعاست. علاوه بر این، نگاتیوی که روی میز وی قاب شده است و دیدن عکسی از همان نگاتیو روی مجله مد فرانسه، حکایت از این دارد که جفری عکاس قابلی است و علیرغم شغل خوبی که در عکاسی مد دارد، به عکاسی از حوادث و وقایع روی آورده است. این مسأله به شخصیت درونی جفری باز میگردد. اینکه او اگر چه بسیار موفق است اما در هر لحظه و هر موقعیتی به دنبال ماجراجویی و هیجان است. همین اشتیاق به حوادث است که موجب درگیری او در حوادث موجود درفیلم میشود. همانطور که مشاهده کردید، در این دو سکانس بدون استفاده از کلمات و تنها با استفاده از زبان سینما تمامی آنچه که بیننده بدان نیازمند است را میتوان به دست آورد. در این نوع کارگردانی و داستان گویی، احترام به بیننده و ادراک او به خوبی قابل مشاهده است. چیزی که اغلب آثار بزرگان را از آثار سخیف و سطحی جدا میکند.
زندگی مشترک هیچکاک از موتور محرکه ی قتل موجود در فیلم آگاهانه بهره میگیرد تا از طرفی درام خود را پیش ببرد و از طرف دیگر وحدت اثر خود را حفظ کند. در همان لحظات نخستین اثر متوجه میشویم که دغدغه ی اصلی جفری، رابطه اش با دختری به نام لیزاست. لیزا، آنطور که جفری و استلا میگویند، زنی زیبا، ممتاز و موفق است. اما جفری در این رابطه مردد است. کارگردان در اینجا فرصتی پیدا میکند تا باورها قدیمی و جدید را درباره ازدواج و زندگی مشترک از دیدگاه جفری (به عنوان انسانی معقول و مدرن)، از دیدگاه لیزا (به عنوان زنی جوان و عاشق) و از دیدگاه استلا (به عنوان زنی مجرب و سنتی)، همزمان بررسی کند. تقابل این دیدگاه ها علاوه بر ایجاد فضایی جذاب در مورد روابط انسانی (که مورد علاقهی هر مخاطبی است)، به همراه طنزی شیرین بیان میشود که در نوع خود بسیار جذاب نیز هست. اما در ادامه، همین مسائل در باب روابط زناشویی به خارج از پنجره نیز کشیده میشود. در میان همسایگان جفری انواع و اقسام خانوادهها را شاهد هستیم؛ مرد جوان تنها، زن جوان تنها، مرد و زن جوان، مرد و زن میانسال، مرد و زن پیر، زن بیوه و ... . این روابط متنوع اگر چه لازمهی جذابیت داستانی اثر هستند اما در ادامه خاصیت درون متنی پیدا میکنند، به قسمی که با رابطه ی قاتل و مقتول از یک طرف و با رابطه ی جفری و لیزا از طرفی دیگر، مشابهت موضوعی دارند. این مسأله خود موجب موازی شدن داستانهای فیلم در حالتی باورپذیرتر و روانتر میشود. به هر روی میتوان در هر کدام از این روابط دقیقتر شد. عمل قاتل اگرچه بسیار فجیع است، اما ناشی از نوعی سرگشتگی و بیچارگی است. تنها کلام او در سکانس پایانی حاکی از این حس استیصال است؛ رابطه ای که از لحاظ روانی به پایان رسیده اما شرایط زندگی موجب پایداری آن شده است. ترس جفری از رابطه اش با لیزا نیز در نوع خود نیازمند بررسی است. هردوی آنها جوان و موفقاند و مناسب ازدواج با یکدیگر، علاقه ی عاشقانهای نیز در میان است. لیزا در نیمهی نخست فیلم، پله پله، همانند زنی سنتی، خود را به جفری نزدیک میکند و مقدمات آغاز یک زندگی مشترک را میچیند. اینجاست که استلا با دیدگاه سنتی خود معتقد است که ازدواج باید سر بگیرد. اگر دو نفر یکدیگر را دوست داشته باشند باید سریعا ازدواج کنند، قبل از اینکه تب این مسأله آرام بگیرد. اما جفری به عنوان مردی مدرن، نقطه ی مشترکی در علایق خود و لیزا نمییابد. این مسأله او را میترساند؛ هم از این جهت که نتواند آنگونه که لیزا میخواهد همسرش باشد و بیشتر از آن اینکه، نتواند آنگونه که دلخواه خودش است به علایق خودش در زندگی ادامه دهد. کسی چه میداند؟ شاید قاتل و مقتول نیز در ابتدا با این مسائل درگیر بوده و مسیر ازدواج را انتخاب کردهاند! اما آنچه در مورد رابطه لیزا و جفری ادامه پیدا میکند کمی متفاوت است. لیزا با درک اینکه جفری به هیجان و تنش علاقهمند است، وارد بازی کارآگاهی خطرناکی میشود که جفری تدارک دیده است. او در ابتدا برای اینکه بتواند قابلیتهای خود را در ریسک پذیری و هوش کارآگاهی به رخ جفری بکشد، داستان او را میپذیرد. اما در ادامهی داستان، گویی این هیجان از درون لیزا بر میخیزد، همانطور که استلا نیز علیرغم مخالفتهای مکررش وارد این بازی میشود. شاید تنها لبخند پایانی لیزا در سکانس واپسین فیلم بتواند بیان کند که او واقعا انسانی ماجراجوست یا این ماجراجوییها تنها از روی علاقهی وی به جفری بوده است!
بازیگری در اوج جیمز استیوارت در نقش جفری بیشترین بار مسئولیت بازیگری در فیلم را بر عهده دارد. درک مناسب او از شخصیت جفری و موقعیتی که در آن گرفتار شده است، کسالت و بی حوصلگی ناشی از این موقعیت، درگیری در رابطه اش با لیزا و علاقه ی وافرش به هیجان و ماجراجویی به خوبی در حرکات استیوارت به چشم میخورد. از طرفی، او با نشان دادن عوارض شکستگی پا و کلافه گی ناشی از آن نیازش را به ایجاد ماجراهای تازه به بیننده نشان میدهد. از طرف دیگر همین شکستگی پاست که موجب ایجاد حس تعلیق به ویژه در لحظات پایانی میشود. استیوارت در داستان گره خورده و این داستان است که از شخصیت او ارتزاق میکند. حضور گریس کلی را میتوان در یک کلمه خلاصه کرد؛ زیبایی! او باید نماد یک زن کامل باشد، و همینطور هم هست. چهره ی زیبا به همراه متانت و تفکری که شاخصه ی بازیگری بازیگران دوران کلاسیک هالیوود است، در او کامل میشود. او باید کم کم از این قالب خارج شود و برای جذب کردن جفری، به ماجراجویی دست بزند. با این حال او همچنان همان زنی است که استلا در موردش میگوید: «لیزا فرمونت همون دختر مناسب برای ازدواجه! هر مردی که نصف مغزش کار کنه و یا یک چشمش ببینه این رو میدونه!» تلما ریتر در نقش استلا در حکم کاتالیزور روابط موجود در فیلم است. حضور او علاوه بر اینکه درک روابط و حوادث موجود در فیلم را آسان میکند، وزنهای نیز محسوب میشود تا تعادل مدرنیسم و سنت در فیلم حفظ شود. شیرین زبانی و پختگی از ویژگیهای بارز دیگر وی محسوب میشود که موجب همراهی بیشتر مخاطب با داستان میشود.
عوامل فنی فیلمنامه ی بسیار غنی «جان میشل هایس» بر اساس داستان کوتاهی است از «کورنل وولریچ». گفته شده که ایده ی اولیهی این فیلم از حادثهای واقعی گرفته شده است. با این حال میتوان نقطه قوت فیلم حاضر را فیلمنامه ی حساب شده و دقیق آن دانست. همان طور که پیشتر گفته شد، استفاده ی مناسب از تمامی عوامل فنی و هماهنگی ایدهآل آنها در ساخت اثر، بسیار به موفقیت آن کمک کرده است. «رابرت برکز»، استاد خبرهی فیلمبرداری، به خوبی توانسته است از تکنیکهای مختلف آماتور و حرفهای در کار خود به طور همزمان استفاده کند تا آن فضای ژورنالیستی را که شخصیتها در آن حضور دارند باورپذیرتر کند. عمق فضای او بسیار کم است و سعی او بیشتر بر این بوده که از تک سوژهها و یا به ندرت از دو سوژه در کادربندیهای خود استفاده کند. این امر از طرفی موجب حالت خبری بیشتری شده و از طرف دیگر به خط مستقیم داستانی «پنجره عقبی» کمک بیشتری کرده است. نورپردازی نیز در همین راستا سعی بر بزرگنمایی تک سوژهها کرده و فضای قاب را در اختیار سوژهی اصلی قرار داده است. از نکات مثبت دیگر اثر میتوان به طراحی صحنه آن اشاره کرد که به فضاسازی لازم در جهت پیشبرد داستان کمک بسزایی کرده است.
سخن پایانی همیشه از «پنجره ی پشتی» به عنوان یک ایدهی ناب و تماشایی یاد کردهاند، اما این اثر بیش از آنکه یک ایدهی ناب باشد، یک کار حساب شده و بر اساس اصول است. هیچکاک اهداف همیشگی خود را دارد؛ سرگرمی در درجهی اول، در عین احترام به شعور مخاطب و نزدیک شدن به ذات انسانی مخاطب و از همه مهمتر نزدیکتر شدن به چیزی که آن را هنر سینما مینامند. اینها در کنار هم نه تنها موجب همزاد پنداری بیشتر مخاطب میشود، بلکه زمینه ای برای تفکر بیشتر شده و علاوه بر آن، یک لذت همیشگی در هر بار مشاهده فیلم را فراهم میکند.
عکاس خبرى ماجراجویى به نام « جفریز » ( استوارت ) که به دلیل شکستگى پایش خانه نشین شده ، متوجه مى شود که یکى از همسایه ها ( بر ) همسرش را کشته است ، اما او نمى تواند این ماجرا را به کسى بقبولاند ...