آریان گلصورت : بررسی برخی از مولفههای آشنای سینمای گنگستری در فیلم رفقای خوب مقدمه: دنیای گنگسترها محمل مناسبی برای فیلمنامهنویسها هستند تا به طیف متنوعی از مضامین و نکتههای شخصیت پردازانه بپردازند. چه وقتی...
25 آذر 1395
بررسی برخی از مولفههای آشنای سینمای گنگستری در فیلم رفقای خوب مقدمه: دنیای گنگسترها محمل مناسبی برای فیلمنامهنویسها هستند تا به طیف متنوعی از مضامین و نکتههای شخصیت پردازانه بپردازند. چه وقتی همچون پوزو و کاپولا، یک خانواده مافیایی را همچون نمونهای از یک دولت مدرن در نظر میگیرند و چه وقتی همچون پیلجی و اسکورسیزی، دستمایه صعود و سقوط یک گنگستر را به عنوان مسیر مرکزی داستانشان، به شکلی ساختارشکنانه مورد بازنگری قرار میدهند. فیلمهای گنگستری یکی از گونههای آشنای سینمای آمریکا هستند که به سرعت در بین مخاطبان سینما به محبوبیت دست یافتند و به سینمای کشورهای دیگر نیز نفوذ کردند؛ این فیلمها معمولا منابع مناسبی برای شناخت دورانی هستند که داستان قهرمانشان را در آن روایت میکنند. اولین فیلم مهم گنگستری سینمای آمریکا در دوران ناطق فیلمسزار کوچک (1930) به کارگردانی ملوین لروی بود؛ فیلمی که داستان صعود و سقوط گنگستری به نام ریکو (ادوارد جی. رابینسون) را به تصویر میکشید. یک سال بعد از این فیلم سینمای آمریکا شاهد فیلم مهم دیگری به نام دشمن مردم به کارگردانی ویلیام ولمن بود، فیلمی که حالا از آن به عنوان یکی از مهمترین نمونههای کلاسیک گونه گنگستری یاد میشود. این فیلم زندگی مردی به نام تام پاورز (جیمز کگنی) را روایت میکرد که به مرور تبدیل به یکی از قدرتمندترین مردان شهر میشود و در پایان نیز سرانجامی دردناک انتظارش را میکشد. یک سال بعد از این فیلم نیز هاوارد هاکس فیلمی به نام صورت زخمی را ساخت که نام هوارد هیوز را به عنوان تهیهکننده یدک میکشید. موفقیت فیلم هاکس مهر تاییدی بر محبوبیت بالای فیلمهای گنگستری بین سینماروهای دهه 30 آمریکا بود؛ محبوبیتی که هر چند در طی دهههای مختلف دچار فراز و نشیبهایی شد، اما تا به امروز نیز ادامه یافته است. بسیاری از مولفهها و عناصر ثابت فیلمهای گنگستری، که اکثر آنها در دهه 30 شکل گرفتهاند، به مرور زمان و با تغییر جامعه آمریکا تغییر کردند. فیلمسازهای مختلفی که دست به ساخت این گونه فیلمها زدند هر کدام تلاش کردند نگاهی تازه به زندگی و شخصیت گنگسترها داشته باشند. یکی از مهمترین فیلمسازهایی که با ساخت فیلمهای گنگستری هم جان دوبارهای به این گونه از فیلمها بخشید و هم برخی از مولفههای آشنای این سینما را به گونهای دیگر به کار گرفت، مارتین اسکورسیزی بود. اسکورسیزی در دهه 90 با فیلمهای رفقای خوب (1990) و کازینو (1995) سبکی جدید در روایت زندگی گنگسترها به کار برد که شباهتها و تفاوتهایی با فیلمهای کلاسیک گنگستری داشت. هر دوی این فیلمها بر اساس فیلمنامههایی از نیکلاس پیلجی ساخته شدند و بدین ترتیب نمیتوان نقش پیلجی را نیز در این مورد نادیده گرفت. در این مطلب قصد داریم به برخی از مولفههای آشنای سینمای گنگستری در فیلم رفقای خوب بپردازیم و شباهتها و تفاوتهای این فیلم با دیگر فیلمهای مهم گنگستری را بررسی کنیم. رفقای خوب از بهترینهای کارنامه کارگردانی مارتین اسکورسیزی و بهترین فیلم این فیلمساز بزرگ آمریکایی در دهه 90 میلادی است. اسکورسیزی با این فیلم به لحنی جدید و منحصر به فرد در روایت زندگی گنگسترها رسید و توانست بار دیگر این گونه فیلمها را به اوج محبوبیت برساند. از طرفی علاوه بر شناخت کامل اسکورسیزی از فرهنگ و ادبیات این گونه افراد، پیلجی نیز با زندگی مافیاییها و گنگسترها به خوبی آشنا بود و بسیاری از آنها را نیز از نزدیک میشناخت؛ و به همین دلیل رفقای خوب، با به کار بردن جزئیاتی دقیق، به فیلمی بسیار نزدیک به سبک زندگی گنگسترهای نیویورکی تبدیل شد. فیلمی که بعد از گذشت بیش از بیست سال هنوز ذرهای از قدرت تاثیرگذاریاش را از دست نداده است. شمایل نگاری: خیابان شهرها (به ویژه نیویورک و شیکاگو) از لوکیشنهای اصلی فیلمهای گنگستری هستند. خیابانهای اغلب تاریک و باران زده که معمولا شاهد مرگ افرادی هستند که توسط گنگسترها به قتل میرسند. البته این خیابانها گاهی به قتلگاه قهرمانهای فیلم نیز تبدیل میشوند، قهرمانهایی که روزی سلطان همین خیابانها بودهاند. گنگسترها معمولا خوش لباساند و از پالتوها، کلاهها و کفشهای گران قیمت و شیک استفاده میکنند؛ سیگاری، معمولا برگ، بر گوشه لب دارند و ماشینهای مدل بالا سوار میشوند. بد دهن و خشن هستند و معمولا از مواد مخدر و مشروبات الکلی استفاده میکنند. اسلحه نیز یکی از مهمترین عناصر این گونه فیلمهاست، گنگسترها علاقه فراوانی به استفاده از سلاح دارند و معمولا بهترینهایشان را هم استفاده میکنند؛ سلاح برای آنها وسیلهای فراتر از ابزار قتل است و گاهی حتی عاملی برای لذت، سرگرمی و ارضای امیال روحی و روانی میشود. موارد بالا در اغلب فیلمهای گنگستری و در دهههای مختلف تقریبا ثابت ماندهاند، درست مانند فیلمهای وسترن که در طول سالها شمایل خود را حفظ کردهاند. تغییرات فیلمهای گنگستری در طول زمان، با حفظ این شمایل و در جنبههای دیگری رخ داده است، جنبههایی که در ادامه بیشتر به آنها خواهیم پرداخت. قهرمان / ضد قهرمانهای: شخصیتهای اصلی فیلمهای گنگستری معمولا مردانی قانون گریز و خشن هستند که تحمل قید و بندهای زندگی اجتماعی را ندارند و میل فراوانشان به موفقیت و بدست آوردن قدرت آنها را به سمت قانون ستیزی و قانون شکنی سوق میدهد. این مردان حاضراند یک زندگی پرخطر را به جان بخرند ولی تن به روال عادی زندگی اجتماعی ندهند؛ از طرفی آنها معمولا جامعه و مردمانش را فدای پیشرفت خود و نزدیکان خود میکنند. این افراد اغلب مردانی مستقل و خود رای هستند که برای حفظ قدرتشان علاوه بر روحیه آدمکشی تا حدودی هم باید رفتار سیاستمدارانه بلد باشند و حواسشان به همه چیز و همه کس از جمله خودی و غیر خودی باشد. فیلمهای گنگستری معمولا زندگی این افراد را به شکلی باشکوه و پر زرق برق نشان میدهند و اغلب نگاهی انسانی و همدلی برانگیزی به آنها دارند. نتیجه اینکه مخاطبان هنگام دیدن این فیلمها از دیدن اعمال و رفتار شخصیت اصلی داستان لذت برده و معمولا طرف او را میگیرند، نه طرف قانون و یا پلیس را. این تناقض همیشه در این گونه فیلمها وجود داشته است، ما شاهد مردانی هستیم که آدم میکشند و خلاف میکنند، اما ته دلمان طرفدارشان هستیم و حتی تحسینشان هم میکنیم. بخشی از این مربوط میشود به سهیم شدن مخاطبان در لذت حاصل از قانون گریزی شخصیت اصلی فیلم؛ انگار بسیاری از تماشاگرانی که از قانون دل خوشی ندارند و آرزو دارند آن را زیر پا بگذارند اما توانایی این کار را ندارند، وقتی میبینند فردی دارد به این آرزویشان بر روی پرده تحقق میبخشند لذت میبرند و با او همراه میشوند و همدلی میکنند. بدین ترتیب فیلمهای گنگستری معمولا جلوه قهرمان به شخصیتهای اصلیشان میبخشند، مانند فیلمدشمن ملت که در ابتدای مطلب به آن اشاره کردیم. اما اسکورسیزی در رفقای خوبراه دیگری راپیش میگیرد؛ او در این فیلم اگرچه در ظاهر زندگی گنگسترها را باشکوه به تصویر میکشد، اما آنقدر دنیای بیرحم و خبیث درون آنها را با بزرگنمایی نشان میدهد که فرصت هرگونه همدلی را از مخاطب میگیرد. اسکورسیزی در رفقای خوب به هیچ عنوان گنگسترهای فیلماش را در جایگاه قهرمان قرار نمیدهد و حتی نگاهی گاه هجو آلود به زندگی خشن و بی رحم آنها دارد. ما بر خلاف فیلمهای معمول گنگستری مردان فیلم رفقای خوب را تحسین نکرده و خود را شریک لذتهایی که از زیر پا گذاشتن قانون میبرند نمیکنیم. در رفقای خوب دیگر از آن وقار و عظمتی که مثلا فرانسیس فورد کاپولا در پدرخوانده (1972) به دنیای گنگسترها بخشید خبری نیست؛ فقط کافیست شخصیت مایکل کورلئونه (آل پاچینو) درپدرخوانده را مثلا با تامی دویتوی (جو پشی) رفقای خوب مقایسه کنید، ابهت و مردانگی تحسین برانگیز کورلئونه در تامی دویتو جایش را به یک بی رحمی کاریکاتوری و در عین حال بسیار رعب آور داده است. شاید به همین دلیل هم باشد که با اینکه همیشه از رفقای خوب به عنوان یکی از مهمترین و محبوبترین فیلمهای گنگستری تاریخ سینما یاد میشود، ولی شخصیتهای آن در موارد بسیار اندکی جزو گنگسترهای محبوب (با ماندگار و یا خاطره انگیز اشتباه نگیرید) سینما دوستان قرار گرفتهاند. لحن خاص اسکورسیزی در شخصیتپردازی و نحوه روایت فیلماش اجازه همدلی با شخصیتها را از مخاطب میگیرد؛ جو پشی را در رفقای خوب فراموش نخواهیم کرد، اما نه به خاطر علاقهای که به شخصیتاش پیدا کردیم، به خاطر اینکه شاید دیوانهترین و ترسناکترین گنگستری باشد که تا کنون در فیلمی آن را دیدهایم. خشونت: خشنوت از همان ابتدا تا به امروز یکی از مهمترین عناصر سینمای گنگستری بود و چگونگی به تصویر کشیدن آن فرصت مناسبی برای قدرت نمایی و بروز خلاقیت کارگردان. به همین دلیل وقتی قوانین سانسور در سینمای آمریکا سفت و سختتر و فرصت برای نمایش صحنههای خشنِ بیپروا کمتر شد، فیلمهای گنگستری نیز دچار افت شدند. اما با ورود سیستم درجه بندی در دهه 60 دوباره فیلمهای گنگستری فرصت به تصویر کشیدن صحنههای خشن صریح را بدست آوردند و این موضوع تاثیر قابل توجهای بر کیفیت این گونه فیلمها داشت. در طول تاریخ سینما کارگردانهای مختلف هر کدام به شکلی از خشونت استفاده کرده و آن را به تصویر کشیدهاند؛ یکی مانند سم پکینپا در پایان وسترن جاودانه این گروه خشن از خشونت برای تطهیر قهرمانهایش استفاده کرد و یکی هم مانند آرتور پن در پایان بانی و کلاید صحنه کشته شدن شخصیتهای اصلی فیلماش را مانند یک رقص باله به تصویر کشید. فیلمسازی مانند میشاییل هانهکه نیز با نشان ندادن منبع اصلی خشونت، روش دیگری را برای به تصویر کشیدن صحنههای خشن ارائه داد و در آخر نیز کوئنتین تارانتینو در فیلم گنگستری و پست مدرن قصههای عامه پسند (1994) جلوهای کمیک به خشونت بخشید. روش اسکورسیزی اما متفاوت بود، اسکورسیزی با نمایش بسیار اغراق آمیز ولی کاملا ملموس خشونت در رفقای خوب جنبهای زننده و رعب آور به خشونت بخشید که کاملا متفاوت با صحنههای خشن و چندش آور فیلمهای ترسناک بود. و درست در این نقطه است که به تفاوت دیگر رفقای خوب و فیلمهای گنگستری کلاسیک میرسیم و آن چگونگی به تصویر کشیدن خشونت است. اسکورسیزی در رفقای خوبو کازینو به اندازهای خشونت را آزار دهنده نشان میدهد که تماشاگر اجازه لذت بردن از این صحنهها را پیدا نمیکند. ارزش کار اسکورسیزی در این است که تصویری که او از خشونت نشان میدهد برخلاف بسیاری از فیلمهای ترسناکِ اسلشر کاملا قابل لمس و واقعی به نظر میرسند و همین نکته تاثیر این صحنهها را افزایش نیز میدهد. صحنهای که تامی دویتو دارد چاقوی آشپزخانه را درون جنازهای که در صندق عقب ماشین قرار دارد فرو میکند شاید مانند فیلمهای ترسناکی که حمام خون راه میاندازند برایمان حال به هم زن نباشد، اما جلوهای بسیار رعب آور از خشونت ارائه می دهد. این سبک نشان دادن خشونت دوباره بر میگردد به هدف فیلمساز در مورد چگونه تصویر کردن شخصیتهای اصلی فیلم، اینکه آنها را در جایگاه قهرمان بنشاند و یا ضد قهرمان. اسکورسیزی قصد ندارد همدلی تماشاگر با گنگسترهای فیلماش را برانگیزد، پس منطقی هم است که بخواهد از این روش برای به تصویر کشیدن صحنههای خشنی که آنها افراد مختلف را به قتل میرسانند استفاده کند. اسکورسیزی با این روش آن وجهه قهرمانی و همدلی برانگیز را از گنگسترهای فیلماش میگیرد و بدین ترتیب دنیای پرزرق و برق و در ظاهر باشکوه آنها را با نمایش خباثت بی امان وجودشان پیوند میزند و جنبهای پوچ گرایانه به زندگی شخصیتهای فیلماش میبخشد؛ روشی که در فیلمهای گنگستری کلاسیک نمونهاش را سراغ نداریم. صعود و سقوط گنگستر: یکی دیگر از مولفههای آشنای سینمای گنگستری به تصویر کشیدن چگونگی صعود و سقوط شخصیت اصلی داستان است. معمولا در اینگونه فیلمها در ابتدا شاهد چگونگی به قدرت رسیدن قهرمان فیلم هستیم و سپس شاهد اینکه چگونه از عرش به فرش کشیده و یا کشته میشود. سه فیلم مهم گنگستری در دهه 30 نیز که در ابتدای مطلب به آنها اشاره کردیم همه از همین قاعده پیروی میکنند. البته این قاعده همیشه برقرار نیست و ما ممکن است در فیلمی تنها مقطعی از زندگی یک گنگستر را ببینیم که شامل دوران صعود و یا سقوطش نباشد. این به تصویر کشیدن سرانجام تلخ چند دلیل میتواند داشته باشد، یکی اینکه بسیاری از این فیلمها داستان زندگی گنگسترهای واقعی هستند و این روند در واقعیت نیز برای آنها رخ داده است؛ و دلیل مهمتر آنکه این گونه تصویر کردن داستان زندگی یک خلافکار یک توجیه اخلاقی است. در واقع اگر پایان تلخ و عبرت آموزی در کار نباشد هر کدام از این فیلمها می توانند به نوعی تبلیغ شیوه و روش زندگی گنگستری به حساب بیایند. در رفقای خوب نیز ما در پایان شاهد به زندان افتادن جیمی کانوی (رابرت دنیرو) و پل چیچرو (پل سوروینو) و کشته شدن تامی دویتو (جو پشی) هستیم. اما در این میان هنری هیل (ری لیوتا) نه کشته میشود و نه به زندان میافتد. دلیل شاید این باشد که او یک گنگستر به قول معروف شش دانگ نبوده است؛ هنری بسیاری از خصوصیات گنگستر بودن را داشت و بسیاری را نداشت. او به اندازه رفقای دیگرش خشن نبود و مهمتر از همه قانون اساسی دنیای گنگسترها، «هیچوقت رفیقات را لو نده»، را زیر پا گذاشت. این خیانت هنری باعث میشود نتوانیم به سادگی آن را هم تراز جیمی و یا تامی قرار دهیم، انگار او آدمی بود که کاملا به آن محیط تعلق نداشت، وارد دنیای گنگسترها شد و دوران خوش و ناخوشی را سپری کرد و سپس خودش را از آن دنیا بیرون کشید؛ هر چه باشد گنگستر بودن هم مرام می خواهد و در این مرام خیانت به رفیق جایی ندارد. تفاوت دیگر رفقای خوب با فیلمهای گنگستری دیگر نیز در همین جاست، ما در رفقای خوب به جای اینکه مستقیما داستان زندگی جیمی و تامی را مشاهده کنیم توسط یک فرد خارجی، هنری، وارد دنیای آنها شده و با شیوه زندگیشان آشنا میشویم و در پایان نیز آن دنیا را ترک میکنیم.رفقای خوب به جای آنکه مستقیما زندگی یک گنگستر را روایت کند، توسط یک واسطه آن را به تصویر میکشد و این شیوه روایت نیز درست در جهت همان شیوه فاصله گذارانه اسکورسیزی بین دنیای گنگسترها و مخاطبان فیلماش است، ما دررفقای خوب بیشتر نظارهگر این شیوه زندگی هستیم و کمتر با آن و آدمهایش احساس نزدیکی میکنیم. نقش زن در دنیای گنگسترها: در اکثر فیلمهای گنگستری ما شاهد این هستیم که معشوقه شخصیت اصلی فیلم مایه آرامش اوست و حضورش باعث لطیفتر و قابل تحملتر شدن دنیای خشن و پر تلاطم شخصیت اصلی میشود. این معشوقه معمولا به قهرمان وفادار میماند و حتی در بعضی موارد در لحظه مرگ نیز بالای سر او حاضر است. از طرفی کاپولا درپدرخوانده پا را از این هم فراتر گذاشته و بحث خانواده را به میان میکشد و به آن ارزش والایی نیز میبخشد. بنابراین میتوان شاهد این بود که اغلب فیلمهای گنگستری نگاهی توام با احترام به زنها داشتند و لزوم حضور آنها را در کنار قهرمان مرد داستان حس میکردند. این نگاه به مرور در دهه های 80 و 90 تغییر کرد و ما شاهد این بودیم که نقش زن در این گونه فیلمها در حد کسی که تنها بلد است پول گنگستر داستان را خرج تجملات و خوشگذرانی کند پایین آمد. حتی دیگر زنها مایه آرامش هم نبودند و حضورشان باعث تشویش و اضطراب گنگستر داستان میشد و خلاصه اینکه در این فیلمها عشق کم رنگتر و هوس پررنگتر شد. رابطه پرتنش زن و شوهری در این گونه فیلمها حتی فرصتی برای فیلمنامهنویس و کارگردان به وجود آورد که جلوهای از زندگی بیرونی گنگستر را در زندگی زناشویی او بازتاب دهند، بدین ترتیب معمولا آشفتگی شخصیت اصلی داستان در زندگی زناشوییاش همراه میشد با مشکلات و دردسرهای او در دنیای بیرونی و کاریاش. تفاوت این دو شیوه نگاه کردن به زن و خانواده را کاملا می توان با مقایسه رفقای خوب و فیلمهای گنگستریای که یکی دو دهه پیش از آن ساخته شدهاند مشاهده کرد. دلیل همان است که پیش از آن نیز چندین بار به آن اشاره شد. نگاهی که کارگردانهایی مانند اسکورسیزی و دی پالما (صورتزخمی، 1983 و تسخیر ناپذیران، 1987) به گنگسترها داشتند باعث شد حتی عشق به خانواده و همسر را نیز تا آنجا که میشود از زندگی آنها حذف کنند و به آنها اجازه ندهند تا از این طریق با مخاطبان فیلم ارتباط حسی برقرار کنند. این کارگردانها تا جایی که توانستهاند هر گونه عامل همدلی برانگیز را ازگنگسترهای فیلمشان گرفتهاند و اجازه ندادند تا مخاطبان فیلمهایشان آنها را تحسین کرده و به چشم قهرمان بهشان نگاه کند.
هنری کودکی است که دلش می خواهد گانگستر شود و برایش گانگستر شدن مهم تر از رئیس جمهور آمریکا شدن است. او عاشق زندگی پر زرق و برق، اتومبیل های شیک و گران قیمت و قدرت و نفوذ گانگسترهاست. هنری کارش را به عنوان پادو شروع می کند اما علیرغم ریشه ایرلندی اش به تدریج پلکان قدرت را در خانواده مافیایی ایتالیایی تبار نیویورک طی می کند. او به همراه جیمی و تامی، دوستان دیگر گانگسترش، حلقه کوچک صمیمانه ای تشکیل می دهند که هیچ غریبه ای اجازه ورود به آن را ندارد...