احمد صبریان : در ميانه جنگ ويتنام، ستوان ويلارد (مارتين شين) بر اساس فرماني سري از ستاد مشترک ارتش آمريکا، در پي سرهنگ کورتز (مارلون براندو) متمرد که در جنگل هاي سخت گذر...
14 آذر 1395
در ميانه جنگ ويتنام، ستوان ويلارد (مارتين شين) بر اساس فرماني سري از ستاد مشترک ارتش آمريکا، در پي سرهنگ کورتز (مارلون براندو) متمرد که در جنگل هاي سخت گذر ويتنام پناه گرفته است، مي رود تا او را بکشد. اين وظيفه سرآغاز تحولات و اتفاقات زيادي مي شود که نوعي سفر به گوشه هاي پنهاني و تاريکي هاي وجود بشر است. درباره فيلم: «اينک آخر الزمان» اثري از سينماي مستقل ايالات متحده است. اثري که کاپولا با صرف هزينه شخصي و زمان بسيار زياد، موفق به ساخت آن شد. تقريباً ارتش آمريکا حاضر به هيچ گونه کمکي به فرانسيس فورد کاپولا نشد. وي با استفاده ازسرمايه شخصي و کمک دولت فيليپين امکان ساخت اين فيلم را يافت.داستان اين شاهکار، اقتباسي از کتاب «دل تاريکي» اثر «جوزف کنراد» است که البته در کتاب داستان در کنگو اتفاق مي افتد، ولي کاپولا با تسلطي که در نوشتن فيلم نامه داشت، آن را به حوزه ويتنام و در زمان حمله آمريکا به ويتنام تغيير داد.نشريه سينمايي «توتال فيلم» در گزارشي فهرست ۵۰ فيلم جنگي برتر تاريخ سينما را منتشر کرد که «اينک آخر الزمان» «فرانسيس فورد کاپولا»، در رتبه نخست اين فهرست قرار دارد.هم چنين انجمن منتقدان لندن فيلم سينمايي «اينک آخر الزمان» را به عنوان بهترين فيلم ۳۰ سال گذشته سينماي جهان برگزيد.در تاريخ سينما فيلم هايي وجود دارند که هرچه بيشتر از زمان ساخته شدن شان مي گذرد، منتقدان و حتي تماشاگران عادي بيشتر به ارزش هاي شان پي مي برند. «قاعده بازي»، «همشهري کين»، بسياري از آثار هيچکاک و...، نمونه هايي از چنين فيلم هايي هستند. «اينک آخر الزمان» هم نمونه متاخر اين گونه آثار است.فيلمي که زمان ساختش دردسرها و سرخوردگي هاي بسياري براي سازنده اش به همراه داشت: طولاني شدن زمان فيلم برداري از ۱۷ هفته به ۱۶ ماه، افزايش هزينه ها تا مرز ۵۰ ميليون دلار، شکست تجاري و بي اعتنايي بسياري از منتقدان. کاپولا به خاطر اين فيلم تمام ثروتي را که «پدر خوانده»ها نصيبش کرده بودند، خرج کرد و تا يک دهه پس از آن، مجبور شد فيلم هايي بسازد که بدهي هايش را بپردازد. اما گذشت زمان ارزش هاي «اينک آخر الزمان» را به عنوان فيلمي شخصي از سينماي مولف و شاهکاري کم نظير در تاريخ سينما آشکار کرد. تا بدان جا که در سال ۲۰۰۲ در نظرسنجي مجله «سايت اند ساند»، اين فيلم به عنوان بهترين فيلم ۲۵ سال اخير (از ۱۹۷۷) معرفي شد و بالاتر از فيلم هايي چون «گاو خشمگين» و «روزي روزگاري در آمريکا» قرار گرفت. نقد و نظر: «اينک آخر الزمان» سرشار از تصاويري است که زشتي هاي ظاهري جنگ را نمايش مي دهد. اجساد سربازان کشته شده، خانه هاي ويران و... اما سکانسي که اوج ويراني و نابودگري جنگ را به تصوير مي کشد و بهترين سکانس فيلم هم هست، آنجا که بالگرد براي اجراي برنامه و روحيه دادن به سربازان آمريکايي فرود مي آيد.اين سکانس از نظر ميزانسن و ويژگي هاي بصري فوق العاده است. فيلم برداري و نورپردازي ويتوريو استارارو- که در اين فيلم شاهکار مي کند- به اوج مي رسد.هم زمان با اوج گيري موسيقي در نمايي معکوس استارارو هنر نورپردازي اش را به رخ مي کشد. در همين حال کاپولا در برشي زيبا و مستندگونه کودکان ويتنامي را نشان مي دهد که «از پشت سيم خاردارها»، با تعجب به اين نمايش نگاه مي کنند. در سکانس پاياني در لانگ شاتي بسيار زيبا بالگردي را مي بينيم که به پرواز در مي آيد. هم زمان نيز موسيقي کوبنده فيلم، باند صدا را تسخير مي کند.فضا سازي کاپولا در فصل پاياني فيلم که به رويارويي ويلارد (مارتين شين) با کورتز (مارلون براندو) اختصاص دارد، فوق العاده است. نماهاي دور و حرکت هاي آرام دوربين، در ايجاد حس ماورايي و اسطوره اي از سرزمين تحت فرمان کورتز بسيار موثر است. کورتز با ايجاد ترس و وحشت بر مردمش حکومت مي کند اما اين ترس و وحشت با مفاهيمي که از اين واژه ها سراغ داريم متفاوت است. ترس و وحشت، دوستان کورتز و مردمان آن جا هستند. همان طور که خودش به ويلارد مي گويد: «ترس و وحشت دوستان تو هستند... اگر نباشند، دشمناني هستند که بايد از آن ها بترسي.»کاپولا، در اين فيلم تلاش دارد تا چهره اي وحشتناک از جنگ نشان دهد. رنگ قرمز و آتشيني که در اکثر صحنه هاي فيلم موج مي زند، نشان گر اين ادعاست.هم چنين تدوين موازي فيلم که در آن چندين نما با فيدها و ديزالوهاي طولاني با هم پيوند مي خورند، بر اين فضا تأکيد مي کند.فيلم، از ديد شخصيت اصلي، «کاپيتان ويلارد» روايت مي شود. کسي که مدتي در جنگ ويتنام بوده و از نظر روحي و رواني به هيچ وجه در شرايط مساعدي نيست. ساختار فيلم با آن نماهاي وهم انگيز و غيرعادي، کاملاً با شرايط روحي کاپيتان ويلارد هم خواني دارد.ترانه «اين پايان است، دوست من» روي تصاوير انفجار و بمباران جنگل هاي ويتنام، تماشاگر را به سرعت به آنچه فيلم ساز مي خواهد بگويد هدايت مي کند. فيلم ساز از همان ابتدا موضعش را مشخص و جنگ ويتنام را به مثابه يک عنصر ويران کننده در نظر مي گيرد تا آن را در طول فيلم به ما اثبات کند.فيلم برداري فيلم «اينک آخر الزمان» فوق العاده و بعد از کارگرداني کاپولا برجسته ترين عنصر فيلم است. «ويتوريو استارارو»، مدير فيلم برداري مشهوري که طي دهه هاي هفتاد و هشتاد چندين فيلم مطرح و بزرگ را فيلم برداري کرد، در «اينک آخر الزمان» بهترين کار خود را ارائه مي دهد.«استارارو» و «کاپولا» در قسمت هاي جنگي فيلم چنان لحظات تأثيرگذاري را خلق مي کنند که در طول تاريخ سينما سابقه ندارد. دوربين در اين لحظات به شکل حيرت انگيزي همراه نيروي هوايي آمريکا حرکت مي کند و از ابعاد مختلف و در نماهايي بسيار زيبا کشتار ويتنامي ها و انفجار و بمباران خانه و زندگي آن ها را نشان مي دهد. استفاده از موسيقي کلاسيک در اين صحنه ها، قدرت بي چون و چراي آمريکايي ها را در برابر ويتنامي ها مي رساند.اينک آخر الزمان از آخرين فيلم هاي بلند پروازانه دهه هفتاد سينماي آمريکاست. فيلمي که در سال ۱۹۷۹، چه در ساخت و چه در اکران با محدوديت هاي فراواني روبه رو شد. دليل اين امر هم انتقادهاي بي پروايي است که فرانسيس فورد کاپولا با فيلمش نثار دولت آمريکا مي کند. او جنگ ويتنام را به آخر الزماني تشبيه مي کند که پايان کار همه نظاميان آمريکايي است.تماشاگر، در مدت زمان طولاني فيلم در مردابي از هراس و جنون فرو مي رود. در پايان هيچ روزنه اي به زندگي و ا ميد پيش روي خود نمي بيند. همان طور که «والتر کورتز» در پايان فيلم مي گويد: «وحشت... وحشت...». بله! سرانجام چيزي به جز وحشت نيست.وحشت ويتنامي ها از آمريکاييان، وحشت فرانسويان از بيرون رانده شدن از وطن شان، وحشت دختران از تمام شدن سوخت، وحشت «شف» از مردن، وحشت «لانس» از کشتن، وحشت «ويلارد» از تنهايي و بي مأموريت ماندن و وحشت «کورتز» از وحشت. آيا اينک آخرالزمان فيلمي درباره وحشت نيست؟
زمان جنگهای ویتنام است. به کاپیتان «ویلارد» دستور داده می شود که به جنگلی در کامبودیا رفته و سرهنگ کورتز خائن را که درون جنگل برای خودش ارتشی تشکیل داده، پیدا کرده و بکشد. زمانیکه او در جنگل فرود می آید کم کم توسط نیروهای مرموزی در جنگل گرفتار شده تا حدی که دچار جنون می شود. همراهان وی هم یکی یکی به قتل می رسند. همینطور که ویلارد به مسیرش ادامه می دهد بیشتر و بیشتر شبیه کسی می شود که برای کشتنش فرستاده شده است...