جیمز براردینلی : آثار وس اندرسون، از «خانواده رویال تننبام» گرفته تا «آقای فاکس شگفت انگیز» همیشه به نوعی سورئال بوده اند و شخصیتهایی عجیب غریب و غلو شده داشته اند. بلافاصله...
15 آذر 1395
آثار وس اندرسون، از «خانواده رویال تننبام» گرفته تا «آقای فاکس شگفت انگیز» همیشه به نوعی سورئال بوده اند و شخصیتهایی عجیب غریب و غلو شده داشته اند. بلافاصله میشود تشخیص داد که «هتل بزرگ بوداپست» هم اثر این کارگردان است؛ همه عناصری که طرافداران به واسطه آنها اندرسون را دوست دارند و عناصری که منتقدان با تاکید بر آنها فیلمهایش را پر ادعا و گنگ میدانند در این فیلم یافت میشود. «هتل بزرگ بوداپست» در مقایسه با آثار پیشین اندرسون فیلمی بینابین است؛ نه به اندازه «قلمرو طلوع ماه» دوست داشتنی است و نه به اندازه « قطار سریع السیر قطبی» خسته کننده. این فیلم یک ماجراجویی بیش از ۹۰ دقیقه ای غیر معمول با رگههایی از کمدی در پیش رویمان قرار میدهد که با وجود ارجاعات فراوان به فیلمهای کلاسیک گوناگون، سبک روایت مخصوص خودش را پیش میگیرد.
ساختار «هتل بزرگ بوداپست» شبیه عروسک های تودرتو[۱] است. سکانس آغازین زنی جوان را به تصویر میکشد که به مجسمهای در یک قبرستان نزدیک میشود. سپس شروع به خواندن کتابی از مردی میکند که در مقابل تصویرش ایستاده است. سپس به ۱۹۸۰ برش میخورد که آن مرد که نویسندهای بی نام است (با بازی تام ویلکینسون) در مورد اثرش بحث میکند، در مورد این که چطور یکی از داستانهایش به یکی از تجربیات گذشته اش مربوط میشود. 20 سال دیگر فلش بک میخورد و به لابی هتل بزرگ بوداپست میرود که زمانی، محل اجرای چند طبقهای در جمهوری اروپایی زوبروکا (یک جمهوری خیالی) بوده و رو به خرابی گذاشته است. در آنجا نسخه جوانتری از نویسنده (حالا با بازی جود لا) با صاحب هتل، آقای مصطفی (با بازی بیل ماری)، مواجه میشود و سر میز شام سر داستان دیگری گشوده میشود. این داستان در دهه ۱۹۳۰ میگذرد که در آن زمان مصطفی پسر بچهای بوده است. این تو در تویی چهار لایه دستمایه اصلی «هتل بزرگ بوداپست» است و باقی چیزها حکم تزئینات و دکوراسیون را دارد.
در سال ۱۹۳۰ که دولتی فاشیست در حال قدرت گرفتن است و شعله جنگ در حال روشن شدن، هتل بزرگ بوداپست به واسطه تلاش فراوان آقای گوستاو (با بازی رالف فاینس) مهماندار هتل و شاگردش زیرو مصطفی (با بازی تونی ریولوری) به یکی از برترین تفریحگاههای اروپا تبدیل شده است. یکی از مشتریان همیشگی هتل (تیلدا سوئینتن) میمیرد و یک نقاشی ارزشمند به گوستاو می رسد. با این اتفاق همه چیز تغییر میکند. وارثان این [مشتری] زن به سرکردگی پسرش، دمیتری (با بازی آدرین برودی)، در صدد بر میآیند نقاشی را به هر نحو ممکن پس بگیرند. گوستاو به اشتباه به جرم قتل در یک پایگاه نظامی به زندان میافتد. در همین حین دمیتری با کمک دستیار روانی اش به نام جاپلینگ (با بازی ویلم دافو) در جستجوی نسخهای از وصیتنامه دومی بر میآید که اگر آن نسخه علنی شود اهدافش از تصاحب میراث به خطر میافتد. اولین گزینهای که برای فیصله دادن این قضیه به ذهن جاپلینگ میرسد بوی کشت و کشتار میدهد، کاری که در آن ید طولایی دارد.
گوستاو با نقش آفرینی بی عیب و نقص رالف فاینس کاریکاتوری تمام و کمال از یک جنتلمن تمام عیار است. ظاهرش همواره آراسته و پیراسته است و بیش از هر چیز دیگری به برخورد درست و نزاکت اهمیت میدهد. در عین حال هیچ وقت برخوردش متظاهرانه نیست و به طرز عجیبی در بین همه محبوب است. تعدادی از بهترین و جذابترین لحظههای فیلم وقتی رقم میخورد که گوستاو از کوره در میرود و شروع به ناسزا گفتن میکند. گوستاو در قلب «هتل بزرگ بوداپست» است و باقی همه حول او میگردند.
طولانی ترین قسمت فیلم میان دیوارهای یک پایگاه نظامی رخ میدهد که گوستاو در آن زندانی است. این قسمت متاثر از فیلمهای کلاسیکی مانند «فرار بزرگ» و «استالاگ ۱۷» و به نوعی ادای دینی به آنهاست. کمی بعد یک تعقیب و گریز نسبتاً طولانی در یک سرازیری اتفاق میافتد که طعنه ای است به سینمای مدرن و میل باطنی این سینما به اکشنهای کامپیوتری با جزئیات زیاد را دست میاندازد. اوج این داستان – که توضیحی در موردش نمیدهم – دلم را از خنده به درد آورد. همانطور که از سبک منحصر به فرد اندرسون بر میآید نماهایش در این فیلم هم بسیار با دقت گرفته شده اند. بنا به اقتضای موقعیت از نسبت طول به عرضهای مختلفی در سرتاسر فیلم استفاده میکند و حتی یک صحنه به صورت سیاه و سفید است.
اندرسون گروه بازیگرانش را با جمعی از چهرههای آشنا در نقشهای فرعی تشکیل داده است؛ متیو آمالریک، هاروی کایتل، بیل ماری، جیسون شوارتزمن، تیلدا سوئینتن، تام ویلکینسون، اُوِن ویلسون و باب بالابان همه نقشهای فرعی دارند. بسیاری از این بازیگرها پیشتر با کارگردان همکاری داشته اند. از بین بازیگرهایی که نقشهای پر رنگتری دارند، آدرین برودی، ویلم دافو و اداورد نورتون هم سابقه حضور در فیلمهایش را دارند. اما این اولین باری است که رالف فاینس در یک ماجراجویی با اندرسون همراه میشود و با وجود این که تا بحال بیشتر به نقشهای تیره و تار تمایل داشته در این فیلم یک کمدی ناب و نادر از خود به نمایش میگذارد.
غیر قابل پیش بینی بودن روایت «هتل بزرگ بوداپست» این اجازه را میدهد که خیلی سریع پیش رود. آرایشی از چندین بازیگر زبده همراه با چاشنی شوخ طبعی منحصر به فرد و غیر معمول اندرسون مخاطب را به کاوش در فیلم و درگیر شدن با آن ملزم میکند. هرچند این موارد باز هم نمیتواند نظر کسانی که فیلمهای اندرسون را بیش از حد غامض و گنگ میپندارند عوض کند، اما برای آنان که از فیلمهای یکنواخت و معمول خسته شده اند میتواند بساط یک سرگرمی دلچسب را فراهم آورد.
----------------------- [۱] عروسکهای تودرتو مجموعهای از عروسکهای کوچکشونده است که به ترتیب داخل دیگری قرار میگیرد.
در سال 1930 که دولتی فاشیست در حال قدرت گرفتن است و شعله جنگ در حال روشن شدن، هتل بزرگ "بوداپست" به واسطه تلاش فراوان مهماندار و شاگردش به یکی از برترین تفریحگاه های اروپا تبدیل شده است. یکی از مشتریان همیشگی هتل می میرد و یک نقاشی ارزشمند به مهماندار می رسد، با این اتفاق همه چیز تغییر می کند...