سیکاریو واژه ای است که در زبان مکزیکی به معنای قاتل و مزدور است. تقریباً مشابه همان مفهومی که عبارت «یاکوزا» در فرهنگ و زبان ژاپنی دارد. این فیلم، به...
15 آذر 1395
سیکاریو
سیکاریو واژه ای است که در زبان مکزیکی به معنای قاتل و مزدور است. تقریباً مشابه همان مفهومی که عبارت «یاکوزا» در فرهنگ و زبان ژاپنی دارد. این فیلم، به غایت هالیوودی و امریکایی مسلک است. داستانِ فیلم، به گروهی می پردازد، متشکل از یک عضو اف.بی.آی به نام «کیت میسر» (با بازی امیلی بلانت) و چند نفر از گروه نیروهای ویژۀ مرزی با حضور مت (با بازی جاش برولین) و شخص مکزیکی مرموزی به اسم «آلخاندرو» (با حضور بنیسیو دل تورو). آنها برای منهدم کردن یک باند بزرگ خرید و فروش مواد مخدر به مکزیک می روند، و هرچه پیشتر می رویم، برای نیل به اهداف اصلی خود، مسائل اخلاقی و قانونی را زیر پا می گذارند. این فیلم توسط «دنیس ویلنوو» کارگردان کاناداییِ فیلم محبوب «زندانی ها» در سال 2015 ساخته شد، و علی رغم استعدادی که داستان فیلم در نشان دادن لحظات اکشن و پرتنش دارد، کارگردان سعی نکرده از تمام قوت و توانِ هالیوود، برای نشان دادن لحظات زد و خورد و اکشن زیاده روی کند و برعکس سعی کرده که با تعلیقها و مکثهایی طولانی بیننده را وادار به تعمق و تامل کند. اما واقعاً تعمق در چه؟ سینمای مکزیک این روزها خیلی بی پرده، خشونت و معضلات اجتماعی کشورش را در سینما در معرض نمایش می گذارد. از فیلمهای ده سالِ اول فعالیت «آلخاندرو گونزالس اینیاریتو» گرفته تا چندی از آثار «آلفانسو کوآرون»، «فرانسیسکو ورگاس» و... همۀ این فیلمسازها مکزیکی الاصل هستند. از طرفی جامعۀ خودشان را می شناسند و از طرفی سالهاست در هالیوود رفت و آمد دارند. اما سیکاریو فیلمی است که یک کانادایی در هالیوود بر اساس متن یک نویسندۀ امریکایی (که دستی در بازیگری و کارگردانی هم دارد) ساخته است. در این فیلم، امریکا، به مثابه فرشته ای که دل نگرانِ دنیای پیرامونش است، دست به خلاقیت می زند تا افراد تبهکاری در کشور همسایه را نابود کند. با این اخلاق امریکایی ها در دهۀ گذشته بارها مواجه شده ایم. مانند عملیاتی که چند سال پیش در پاکستان برای نابود کردن «بن لادن» صورت گرفت و ده ها نمونۀ دیگر که از حوصلۀ این متن خارج اند. فیلم را می شود به دو نیمه تقسیم کرد. نیمۀ اول جایی است که روایت، همراه با «کیت» پیش می رود. او یک مامور سازمان اف.بی.آی است، و حضور و تأییدش به رفتار مردانۀ نیروهای مرزی، جنبه ای قانونی و شرعی می دهد. هرچند به هیچ عنوان حضور فعالی ندارد. در سکانس اول، او پس از مورد حمله تهاجم قرار گرفتن یک تبهکار، او را به ضرب گلوله می کشد و از همان لحظه در فیلم دچار ضعف و پریشانی می شود. اما این پریشانی و تردید تا جایی در شخصیت او باقی می ماند که مخاطب از خودش می پرسد: آیا این خانم اصلاً به شغلش علاقه ای هم دارد؟ و این نشان دهندۀ ضعف شخصیت پردازی است. او در بسیاری از صحنه ها با زنی خانه دار اشتباه گرفته می شود که ناگزیر در آن مکان حضور دارد. در اواسط فیلم، شخصیت مرموز «آلخاندرو» به مرور پررنگ تر و فعالتر می شود، و کم کم به جایی می رسد که روایت فیلم را به دست می گیرد و برای چند سکانس «کیت» فراموش می شود. در اینجا فیلمنامه به ضعفی جدی مبتلا می شود: تمام جلوۀ مرموز «آلخاندرو» در مقام پدری که در پی گرفتن انتقام کشته شدنِ فرزندش است فرو می ریزد. ما با فیلمی مانند وسترنهای دهۀ هفتاد امریکا مواجه می شویم. با فیلمنامه ای شبیه به فیلم «ربوده شده» (Taken). اما این بار، آن پدرِ شجاع در نجات فرزند عزیزش شکست خورده و تنها در پی گرفتن انتقام است! آن همه آمال و شعار و نمایشِ سیاسی به داستانی چنین ساده تبدیل می شود. پس از این که سکانس انتقامگیری از رئیس کارتل مواد مخدر که به کلیشه ای ترین شکل ممکن رقم می خورد، سایر سکانس ها و اتفاقات داخل فیلم، از شدتِ قابل پیش بینی بودن، شبیه به توضیح واضحات می شوند. قهرمان فعال (که مثل همیشه یک مرد است) به قهرمان منفعل (که باز هم یک زن است) مراجعه می کند. بین آنها برخورد تنش داری صورت می گیرد که به پایان بندی فیلم منجر می شود. از این رو، سیکاریو، با تمامِ محترم بودنش فیلمی محکوم به شکست است. فیلمی که قصد دارد خود را عمیق و جدی نشان دهد، اما پر است از حوادث و وقایع کلیشه ای و پیش بینی شده. از طرف دیگر، خیرخواه بودنِ دولتمردان و نظامیان امریکا، در قرنِ جدید، تبدیل به جُکی شده که از فرط تکراری بودن، دیگر کسی را نمی خنداند. مکزیکی که هالیوود به تصویرش می کشد، در اثنای شبیه بودنش به مکزیکی که «اینیاریتو» در فیلم «بابِل» نشان می دهد، کاملاً مخالف آن است. هر دو جامعه ای خشن و رنگ و رو باخته و پر سر و صدا را نشان می دهند. در سیکاریو مکزیک مهدِ شرارت و آدمکشی و جلادی است، و در بابل، جایی است که علی رغم خشن بودنش مردمانش عاطفی، خوش قلب و قابل اعتمادند. خانواده در هر دو فیلم مقوله ای مهم است، اما در یکی بسیار تصنعی و دروغین، و در دیگری واقعی و عمیق. به هر حال، حادثه همیشه در کمین است. اما دلیل نمی شود که همیشه اتفاق بیفتد. این چیزی است که فیلمهای هالیوودی به آن عادت ندارند. سیکاریو، با این حال، به یک بار دیدنش می ارزد. کمترین دستاورد تماشای این فیلم، تامل در روشهای قصه گویی، مظلوم نمایی و خیرخواهی امریکایی است که هالیوود نشانش می دهد. از طرفی، این فیلم از نظر فنی بی نقص است. فیلمبرداری مسحور کنندۀ «راجر دیکینز» که با فیلمهای برادران کوئن (و ده ها فیلم دیگر) شناخته شده است، جلوه ای عمیق و آموزنده دارد.
داستان در مورد مامور اف بی آی به نام کیت با بازی “امیلی بلانت” است که بازی در فیلم های لبه فردا و به سوی جنگل را در کارنامه دارد، این شخص طی درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در مرز آمریکا و مکزیک، سقوطی در منجلاب بی اخلاقی و فساد را تجربه می کند.