علیرضا صابر : فیلم سرگرمکننده، هوشمندانه و دلپذیری است ولی جذابیتهای "مدام"ی برای یک کودک هفتهشت ساله ندارد. کودکی که صاحب این ژانر است و سرگرمکردن او، بهای سنگین، گزاف و مشکلی است...
29 آذر 1395
فیلم سرگرمکننده، هوشمندانه و دلپذیری است ولی جذابیتهای "مدام"ی برای یک کودک هفتهشت ساله ندارد. کودکی که صاحب این ژانر است و سرگرمکردن او، بهای سنگین، گزاف و مشکلی است که باید "پله ی اول" رسیدن به "هنر" در این نوع فیلمسازی باشد. این حرف، بهاین معنی نیست که انیمیشن فقط برای کودکان است؛ نه! بنده معتقدم که بخش قابلتوجهی از هنر فیلمساز در انیمیشن، گروی برداشتن "پله ی اول" است؛ وگرنه با فاصله گرفتن انیمیشنسازان از کودکان، تقریباً تمامی جذابیتها و شاخصههای این ژانر دلنشین از بین خواهند رفت! مثل بلایی که سر خیلی از ژانرها (از جمله وسترن) آمده است؛ خودباختهگی و عدم شناخت قواعدی که پتانسیل بسیاری را در اختیار یک هنرمند خلاق خواهند گذاشت تا بتواند از آن نهایت استفاده را بکند. البته سازندگان "Inside Out" نیتی مبنی بر فاصله گرفتن از کودکان ندارند و حتی جاهایی احساس میشود که واقعا در تلاشاند تا این ضعف را از بین ببرند (مثلاً شمایل کاراکترهای درون اتاق فرمان یا "بینگ بانگ" فوقالعاده) ولی همچنان حاصل کار برای کودکان، اگرچه لحظات گسستهی بسیاری همراه با سرگرمی میشود اما باز هم در کلیّت غریب است و از بین بردن و محسوس کردنِ این غربت یا به عبارتی گذار مضمون کلی فیلم به "حس" و "محتوا"، کار بسیار دشواریست که از دستِ یکی از بهترین انیمیشنسازان حالِ حاضر جهان بهخوبی بر نیامده، با اینکه تلاش قابل تأملی کرده و از این تلاش، هم خودش لذّت برده و هم مخاطب را به سرگرم شدن و تا حدّ قابل قبولی از لذت واداشته است؛ برای مخاطب بزرگسالاش هم -بیشتر از لحاظ ذهنی- شدیدا راضیکننده است.
نقاط قوت "Inside Out" دقیقا همانهاییست که میتواند برای کودکان هم جذّاب و سرگرمکننده باشد؛ یک "بینگ بانگ" فوقالعاده دارد که شخصیتپردازی بسیار درست، در خدمت قصه و موفقی دارد در ایجاد سمپاتی و حس در مخاطب؛ بهسرعت معرفی میشود، عمیقاً باورپذیر است و "تلخ"ی های لازمی را با خودش به اثر میآورد که میشود گفت "حرف اصلی" فیلمساز است؛ حمایتی هنرمندانه از کودک درون! "بینگ بانگ" کاراکتریست که به تماشا نشستناش، مثل دیدار با عینیّت یک خیال است که برای خودتان خیلی واقعی بوده ولی واقعیت همچنان "تلخ" است. "شادی" اصلیترین کاراکتر فیلم است. مسئول ، جنگنده و مهربان؛ بعلاوهی تلاشاش برای القای مثبتاندیشی و راست و ریس کردن اوضاع که در همهی این خصوصیتهایش جنبهی "در اولویت بودن رایلی" همیشه وجود دارد! "غم" که در شروع، بیشتر به یک مریضیِ نفوذ کرده بر کاراکترش یا توضیحی برای -وجه شخصیتی- تنبلی میماند (مفهوم غم و کاراکتر غم، جدا از هم حس میشوند!) و قائم به ذات بودن را در این دختر آبیپوست کوتاهقد تپل، با موهای بامزه و کدر باور نمیکنیم؛ ولی رفته رفته بهتر میشود و همانند "شادی"، اهمیّتی متافیزیکی پیدا میکند که این امر، هم ایندو را از تیپیکال بودن رهایی میدهد و هم قابلباورشان میکند؛ بخصوص "شادی"، که کاملا "شخصیت" میشود با اینکه "غم"، مقداری ناخالصی دارد ولی اشکال چندان مهمّی جلوه نمیکند! بقیّه ی کاراکترها، نقطهی قوتی برای فیلم محسوب نمیشوند چون اهمیّت متافیزیکی (شخصیت شدن با یک رابطهی دوطرفه با محیط و قصه که نهایتاً منجر به فضاسازی میشود) پیدا نمیکنند و در حد دلیلی بر بینطمی مضاعف موجود در قصّه، باقی میمانند؛ "انزجار/تنفّر" از لحاظ ظاهر کاراکتر، بد نیست ولی در بقیهی موارد (جز ظاهر) تیپیکال است و بجز جلوهای از خونسردی که در پایان فیلم با هوش همراه میشود، جلوهی شخصیتی دیگری از او نمیبینیم جز یک بامزهگی تیپمحور که آنهم بیشتر متّکی به صداپیشه و ظاهر کاراکتر است. "خشم" و "ترس" بمانند "انزجار" اند با این تفاوت که ظاهرشان هم خاص نیست؛ "خشم" بیشتر به یک کلهشقی بامزه شبیه است تا خشم جدی و "ترس"ی که بیشتر به شکّاکی و دستوپاچلفتیگری میل میکند و نتیجتاً با "خشم" و "ترس"ی غیر جدّی، کماهمیّت و سطحی طرفیم.
"Inside Out" بسیار فراتر از یک ایدهی بکر -که احتمالا بعد از "Ratatouille" و ایدهی کنترل حرکات بدن هنگام آشپزی، توسّط موشی پنهانشده در کلاه!)- عمل میکند و با ساختاری تقریبا جداییناپذیر از درونمایهاش به اثری جدی تبدیل میشود که در عین "عمیق" شدن و شوخیهای هجوآمیزش با خیلی چیزها، سادهگی دوستداشتنییی دارد که با کنار زدن این سادهگی عمیقا درست، به لایههایی از پیچیدهگی میرسیم که نشان از شناخت موضوع (شناختی که به دغدغه هم بدل شده) و هنرِ فیلمساز است؛ البته همهی این هنر، تحتالشعاع مشکل اصلی فیلم قرار میگیرد (در پارگراف اوّل بهآن اشاره کردم) و با دستمایه قرار دادن آن میتوان به اثر "خرده گرفت" که -باز هم به دلایل عرضشده در پاراگراف اوّل- بنده، خودم را در این گروه نمیبینم!
بخش ماجراجویی فیلم که کاملاً مابین شروع و پایانبندی را دربر میگیرد، فکرشده و هوشمندانه است؛ با محیطهای خاص، خوشرنگ و لعاب و البته شوخیهای ردهبالا، گاهی تلخ و حتّی بیشازحد بزرگسالانه با علم روانشناسی که البته سعی شده تا بسیار ساده و قابل فهم باشند و هستند. استفاده از وسایلی آشنا مثل لامپ ، پیچ و مهره و ... برای عینی کردن مفاهیمی چون ایده ، تصوّر و ... یا ایدهی شباهت کیبرد اتاق فرمان به کیبُردهای موسیقی، در عین شباهتاش با کیبُرد برج مراقبت فرودگاهها یا داخل خود هواپیماها و نمونههای بسیارِ اینچنینی، قابل تأمل و خوب است. مسألهای که شاید گروهی از مخاطبهای فیلم را اذیّت کند، ساخته نشدن و مهم نشدن زندگی و سرنوشت دختربچّه ی فیلم (رایلی) برای مخاطب است. اشکالی که نمیتوان منکر آن شد و علّتاش جز عینی نشدن و در حدّ مصداق ماندن مسألهی "کنترل" است؛ جدا از اینکه این مصداق در یک دورنمای کلنگر، به منطقی برای شروع و ورود به دنیای فیلم بدل میشود، جاهایی احساس میکنیم که کیبُرد، پل ارتباطی بین 5 کاراکتر فیلم و "رایلی" نیست! قصد فیلم، اینجا دچار مشکل میشود و آن گروه از مخاطبها میتوانند دوگانگی ایجاد شده که بیشتر به یک حفرهی معنایی شبیه است را مورد حمله قرار دهند. این 5 کاراکتر (احساس یا المان وجودی)، ظاهراً موجودیت جدایی دارند و توسط کیبرد با "رایلی" در یک ارتباط یکطرفهاند و احساسات او را "کنترل" میکنند، ولی جاهایی احساس میشود که این "کنترل" از بین رفته و با موجودیتی واحد طرفیم! این مسأله، شکافی ناخواسته مینماید که کمی درونمایه را هم زیر سوال میبرد؛ پس فیلم، در واژه ی "Out" عنواناش "کمی" میلنگد و نمیتواندبطور کامل، "بیرون" را فراتر از مصداقی برای رابطه ی دیالکتیکیاش با "درون" ببرد و "رایلی" را خلق کند. ایراد دیگری که بر فیلم وارد است، پایانبندیست (منهای تیتراژ پایانی). گرهگشایی قصه و رسیدن به بلوغ فکری از طریق حسّ غم، درحالیکه "واقعاً" درست است، قانعکننده نمیشود؛ یعنی رسیدن به آن، از بیرون فیلم میآید و آن سکانس گریه کردن و ناامید شدن "شادی" که با گریه (غم) همراه است و گرهگشایییی که به ذهناش میرسد، مبتلا به تفریط است و از فرط غیر مستقیم گویی، -کودک که هیچ- مخاطب بزرگسالترش را هم، همراه نمیکند و بقولی "خیلی" غیر مستقیم است و سرهمبندی مینماید؛ از جنس شوخیهای هجوآمیز طول فیلم (مثلاً با ناخودآگاه) است که آنجا شدیداً جواب میداد و هوشمندانه -و حتّی هنرمندانه- بود ولی در پایانبندی که جزئی از پیکرهی -قصّه- فیلم است و نسبت به آن شوخیها خیلی کلیتر و ساختاریتر است، جواب نمیدهد! به هر حال، با همهی نکات مثبت اشاره شده در بالا، "Inside Out" فیلم "نسبتاً" خوبیست و عاری از مضمون و مفهوم و شعار غلوّ چیره بر ساختار فیلم است ولی، نمیتوان از آن بعنوان یک فیلم "کاملاً" خوب یاد و دفاع کرد. از جاهایی ضربه میخورد که بیشتر مربوط به کلیّت اثر است ولی این غدّه، به ویرانی اثر نیانجامیده و سالها، اثر ویرانکنندهای نخواهد داشت؛ گذرِ زمانِ بیشتر بر فیلم، "شاید" این غدّه را تحریک کند. همین.
رایلی دختر 11 ساله و شادی است که به همراه پدر و مادرش به شهر سان فرانسیسکو نقل مکان کند. رایلی در این شهر جدید باید دوستان جدید پیدا کرده و وضعیت خودش را با این محیط تطبیق دهد. 5 احساس مهم ذهن او شامل "خوشی"، "ناراحتی"، "خشم"، "ترس" و "انزجار" قادر نیستند در موقعیت جدیدی که رایلی در آن قرار گرفته مدیریت همیشگی شان را بر ذهن او داشته باشند و دائما در حال کشمکش هستند،