: فیلم نجات سرباز رایان یا (saving private rayan ) محصول سال 1998 آمریکا به کارگردانی استیون اسپیلبرگ است که در 24 ژوئیه سال 1998 بر روی پرده سینما رفت. در...
14 آذر 1395
فیلم نجات سرباز رایان یا (saving private rayan ) محصول سال 1998 آمریکا به کارگردانی استیون اسپیلبرگ است که در 24 ژوئیه سال 1998 بر روی پرده سینما رفت. در کاست فیلم، مقابل ژانر، عبارت (جنگی) نوشته شده است. معمولا فیلم هایی که ژانر آن اینچنین باشد در اکثر مواقع مربوط به جنگ جهانی دوم می باشند. جنگی که همه دنیا را درگیر کرد. قشر خاصی از جامعه هستند که از دیدن فیلم های جنگی لذت می برند و بقیه در بیشتر مواقع وقت خود را برای دیدن یک فیلم جنگی تلف نمی کنند. البته شاید این تفکر با دیدن فیلم های جنگی بی سر و ته در طی سالیان بعد از وقوع هر جنگ باشد؛ معمولا هر کشوری پس از حضور در هر جنگی چه بزرگ و چه کوچک شروع به ساخت فیلم هایی می کند. تصاویری که نماد و نشان دهنده رشادت ها، دلاوری ها و از جان گذشتگی های آن ملت در مقابل متجاوزین است. البته این موضوع به موقعیت آن کشور پس از جنگ هم بستگی دارد؛ به عنوان مثال پس از پایان یافتن جنگی میان دو کشور هر کدام با توجه به شرایط خود شروع به نوشتن داستان ها و ساختن فیلم ها و افسانه هایی از آن برای نسل بعد از خود می كنند. در مرحله اول هیچ یک از طرفین خود را بازنده نمی دانند اما اگر اوضاع کمی پیچیده تر شد موضوع فرق می کند. کشور پیروز سعی در نشان دادن زیرکی ها و موفقیت های خود می کند و طرف شکست خورده بیشتر سعی در نشان دادن نابرابری و بی عدالتی هایی دارد که طرف مقابل به آن روا داشته است. این روند ادامه پیدا می کند و در این میان مسلما بعد از مدت زمانی شنیدن این داستان ها و ... برای مردم زننده می شود؛ چیزی که ما به وضوح می توانیم در کشور خودمان ببینیم.
فیلم نجات سرباز رایان یکی از همین فیلم های جنگی است؛ ولی توانسته است عنوان یکی از برترین فیلم های جنگی ساخته شده تاریخ سینما را به خود اختصاص دهد. شاید بتوان گفت بیست دقیقه آغازین این فیلم یکی از ماندگارترین صحنه هایی است که یک فرد می تواند در ذهن خود به خاطر بسپارد. این بیست دقیقه جنجالی و مشهور به علاوه بقیه داستان فیلم بر پایه بزگترین عملیات آبی-خاکی تاریخ که در طول جنگ جهانی دوم توسط نیروهای متفقین صورت گرفت؛ ساخته شده است. نرماندی منطقه ای است در شمال فرانسه که متفقين، در ابتدای جنگ جهانی دوم از این محل شروع به آزادسازی فرانسه کردند. سحرگاه ششم ژوئن ۱۹۴۴ بزرگترين حمله در تاريخ نظامي جهان از دريا به خشكي به فرماندهي ژنرال امريكايي "دوايت ايزنهاور" آغاز شد.
ساعت شش و نيم صبح ششم ژوئن حمله ای كه از ماهها پيش طراحي شده بود (و آلمانها از آن آگاه بودند ولي محل آن را به درستي نمي دانستند) سواحل فرانسه را درهم كوبید. يكصد و پنجاه هزار سرباز از سه ميليون سرباز در مرحله اول با سه هزار قايق نفربر از يازده هزار قايقي كه آماده شده بود در درياي سرد مانش* تا سينه خود را به آب زدند و در چندين نقطه ايالت نرماندي، در برابر آتش توپخانه ارتش رايش سوم در آوردگاه بي نظيري مقاومت كردند و هزاران تن از آنها در دم جان سپردند.
فرماندهي متفقين با نقشه هاي غلطي كه توسط سازمان مخفي ارتش پخش شده بود آلمانها را به اشتباه انداخت. در نقشه ها كه هيتلر نمي دانست جعلي و ساختگي است محل پياده شدن نيروهاي متفقين بندر «گاله» در شمال غربي فرانسه در نظر گرفته شده بود. «پيشوا» مارشال رومل معروف به «روباه صحرا» را مأمور كرده بود كه ديواري از آتش در آن نقطه به وجود آورد و كيلومترها از سواحل فرانسه در آن محل را با بتون آرمه بسازد و ميليونها مين را در زمين پخش كند. با وجود اینکه چند ژنرال آلماني به هيتلر گوشزد كرده بودند كه متفقين ما را به اشتباه مي اندازند ولی وی به حرف آنها گوش نکرد.
متفقين از مدتي قبل در«يوركشاير» (انگلستان) با كارتن هزاران سرباز ساخته بودند و طوري حركت آنها را نشان مي دادند كه گويا آنها در بندر «گاله» پياده مي شوند. هواپيماهاي شناسايي آلماني تصور مي كردند آنها سربازان واقعي هستند. انحرافي كه متفقين در افكار هيتلر به وجود آوردند موجب موفقيت سريع آنها در پياده كردن نيرو در نرماندي گرديد. قلب اصلي دفاع ارتش رايش سوم در «گاله» بود درحالي كه به اين نقطه هيچگونه حمله ای نشد. متفقين نام عمليات جبهه دوم را "اورلرد" (overlord) گذاشته بودند و محل حمله و ساعت آن از محرمانه ترين اسرار نظامي متفقين بود. در تمام روز ششم ژوئن سربازان هزاران تن مهمات و سلاح جنگي را حمل كرده و در پنج نقطه ساحل نرماندي پياده كردند.
شب قبل از حمله هزاران چترباز با هواپيماهاي بي موتور در نقاط مختلف پياده شدند. باد شديدي مي وزيد و بسياري از چتربازان نتوانستند در محلي كه قرار بود فرود آيند اما با این وجود عده اي همديگر را يافته و موفق شدند در ارتش آلمان بي نظمي ايجاد كنند. برخلاف آنچه متفقين فكر مي كردند نيروهاي آنها با مقاومت سختي روبرو نشدند زيرا ارتش رايش سوم كاملاً غافلگير شده بود و قلب استحكامات خود را در بندر «گاله» قرار داده بود. باوجود لشكركشي عظيم متفقين كه طي ماهها براي پياده شدن در سواحل فرانسه آماده مي شدند از عجايب تاريخ نظامي است كه هيتلر عليرغم جاسوسان زبردستي كه داشت نتوانست به اهميت فوق العاده اين حمله پي ببرد و از ابعاد وسيع آن بي اطلاع ماند. هريك از ارتش ها در ساحلي كه با «كد» (علامت رمز) تعيين شده بود، پياده شدند. انگليسي ها سواحل «سورد» (sword) و گلد (Gold) و كاناداييها جونو (Jono) و امريكايي ها «اوما ها» (OMAHA) و اوتا (UTAH) را تسخير كردند.
انگليسي ها و كاناداييها زير آتشي از توپخانه آلمانها قرار گرفتند هرچند كه در پناه كشتي هاي جنگي بودند كه با توپخانه دور زن استحكامات آلمانها را هدف گيري كرده بود. سربازان انگليسي و كانادايي عليرغم تلفات زيادي كه داشتند توانستند كنترل سواحل تسخيرشده را حفظ كنند. امريكاييها با پيشتازان لشگر ۳۵۲ آلمان روبرو شدند. در يك لحظه، حمله توپخانه آلمان به امريكاييها آنچنان شديد گرديد كه بسياري از سربازان امريكايي اجباراً به سوي دريا عقب نشيني كردند. سرانجام امريكاييها دريافتند كه بهترين تاكتيك پيشرفت و حمله است هرچند كه تلفات آنها سنگين باشد زيرا اگر در ساحل باقي مي ماندند همه آنها نابود مي شدند. ژنرال «نورمان كوتا» (NORMAN-COTA) امريكايي، با جيپ خود و زير آتش سربازان آلماني همه ساحل را طي می كرد و سربازان را تشويق به ادامه پيشروي می كرد. تسخير ساحل «اوماها» به قيمت كشته شدن دو هزار سرباز امريكايي در يك روز تمام شد. با وجود اوج گرفتن نبرد هنوز هيتلر تصور مي كرد اين حمله اصلي نيست و حمله بزرگ در بندر «گاله» خواهد بود لذا دو لشكر مهم زرهي آلمان را به عوض فرستادن به نرماندي به «گاله» فرستاد.
زماني هيتلر به اشتباه خود پي برد كه نيروهاي متفقين در ساحل كاملا مستقر شده و در حال پيشرفت بودند. «پيشوا» مارشال اروين رومل، "روباه صحرا" را مأمور كرد كه نيروهاي متفقين را عقب براند. در نيمه روز سواحل نرماندي پرشده بود از تانكها، توپخانه و سربازان متفقين و سربازان كه روي ساحل افتاده و غرق خون بودند. چند روز پيش از حمله بسياري از شهرهاي ساحلي فرانسه را كه نيروي آلمان در آنها متمركز شده بود، بمباران كردند. كه خسارات زيادي به شهرهاي فرانسه وارد آمد و هزاران فرانسوي جان خود را از دست دادند. مورخان ششم ژوئن ۱۹۴۴ را طولاني ترين روز تاريخ ناميده اند. در آن روز متفقين انتقام ژوئن ۱۹۴۰ را از آلمانها گرفتند. در ماه ژوئن بود كه آلمانها دهها هزار سرباز انگليسي و فرانسوي را از بندر «دونكرك» در ساحل درياي مانش به دريا ريختند و سربازان انگليسي با هزاران قايق و تخته هاي چوب به سوي انگلستان فرار كردند.
این مقدمه فقط و فقط به خاطر روشن سازی هرچه بیشتر 20 دقیقه آغازین فیلم در ذهن بینندگان در این نوشته آمده است، مسلما هرچقدر که ما با حوادث پیش آمده در آن روز آشنایی داشته باشیم بیشتر به این پی می بریم که عملایت نرماندی چرا به عنوان یکی از بزرگترین نبردهای تاریخ شناخته می شود. 20 دقیقه آغازین فیلم ساحل نرماندی را نشان می دهد؛ ورود سربازان متفقین به این ساحل،ترس و وحشتی که وجود هر یک از آنان را در بر گرفته و شاید آخرین چیزی که انسان می تواند در چنین شرایطی که جان خود را در کف دستش گذاشته است، ببيند، خداوند باشد. چیزی که به زیبایی در سکانس آغازین این فیلم به نمایش گذاشته شده است متوسل شدن هر فرد به یک قدرت بزرگ است که بتواند آن را در امان نگاه دارد. اما شاید از دید من به عنوان یک بیننده که از مضمون این 30 دقیقه بي اطلاع هستم یک مقدار کسل کننده باشد! نمایش بی از حد کشت و کشتار و شاید فقط جنگ برای آغاز فیلم یک مقدار سنگین است ولی به هر حال نمی توان از آن گذشت. برای همین فکر می کنم که اگر در ابتدای فیلم، ماهیت فیلم و موضوعی که به آن پرداخته می شود از دید یک راوی برای بیننده شرح داده می شد شاید از سنگینی این صحنه ها مقداری کم می کرد تا قابل فهم تر باشد. در سکانس بعدی فیلم که شاید آغاز داستان اصلی باشد ما شاهد افرادی هستیم که به شغل اطلاع رسانی مردگان جنگ مشغول هستند. آنها برای خانواده هایی که فرزندانشان را از دست داده اند نامه می نویسند و به آنها خبر مرگ فرزندانشان را می دهند؛ در ادامه این افراد متوجه این موضوع می شوند که مادری هر سه فرزند خود را در جنگ از دست داده است و اینک فرزند چهارم این مادر هم در جنگ به سر می برد. پس از دیدن برخورد چندین فرمانده که این موضوع را متوجه می شوند بالاخره به فرمانده ارتش آمریکا در طول جنگ جهانی دوم می رسیم. نشان دادن این فرماندهان فقط به این دلیل است که بفهمیم ژنرال ارتش فرد بسیار بلندپایه ای است و برای دیدن وی باید از چندین فرمانده گذشت. اما نکته مهم اینجاست که در آخر می توان به او رسید و او حتی از تک تک اتفاقات جنگ نیز آگاهی دارد و به آنها رسیدگی می کند که شاید این موضوع به صحبت های بالا مرتبط شود. ژنرال جورج مارشال که ملقب به مارشال مدبر هست فرماندهی ارتش در جنگ جهانی دوم را در اختیار دارد. نشان دادن شخصیت مارشال در این فیلم جدا از موضوع بالا می تواند یاد کردن از نام وی حتی برای چند ثانیه در این فیلم باشد. شاید کارگردان از قبل می دانسته است که این فیلم به چه موفقیتی در ژانر جنگی دست پیدا خواهد كرد که خواسته است نام وی را در این فیلم حتی به صورت یادآوری در ذهن مردم بیدار کند. به هر حال وی یکی از بزرگترین فرمماندهان جنگی تاریخ به شمار می آید.
در ادامه این سکانس ما شاهد مجادله فرماندهان بلند پایه هستیم که بر سر پیدا کردن برادر چهارم با یکدیگر به مجادله می پردازند که این سخنان با دخالت ژنرال خاتمه می یابد و او در ادامه متن نامه ای از آبراهام لینکلن را برای مقامات می خواند که موجب می شود آنها همگی نظرشان را برای پیدا کردن سرباز رایان تغییر دهند. متن این نامه به این شرح است: " مادر عزیز در وزرات جنگ نامه ای به من نشان داده شده است که در آن ژنرال ایالت ماساچوست گواهی کرده است که شما مادر 5 سربازی هستید که همگی با افتخار در میدان نبرد کشته شده اند؛ می دانم که هر کلامی که بر زبان آورم چقدر بی ثمر خواهد بود تا آنکه بخواهم با آن شما را از ضایعه ای اینچنین طاقت فرسا تسلی دهم، اما نمی توانم از این گفتن این موضوع خودداری کنم که شاید دلگرمی پیدا کنید؛ از سپاسگذاری جمهوری که آنها برای نجات آن جان خود را از دست داده اند. دعا می کنم که خداوند قادر و متعال به شما صبر و تحمل عنایت فرماید و خاطره عزیزان از دست رفته تان گرااست." شاید یکی از صحنه های زیبای این فیلم خواندن این نامه توسط مارشال باشد؛ عمق معنایی این نامه است که کارگردان آن را در یکی از صحنه های ابتدایی فیلم آورده است و احتمالا دلیل آن نشان دادن این موضوع است که آبراهام لینکلن آزادی خواه افسانه ای، کسی که آزادی،خردورزی و برابری که اینک در آمریکا مشاهده می شود را بنیانگذاری کرده است شخصا برای تک تک مادران سربازان کشته شده در راه آزادی این کشور نامه فرستاده است و خود را در غم آنها شریک دانسته است و این موضوع لازمه این است که همه از این امر پیروی کنند و ارزش جان افراد را بسیار والا در نظر بگیرند. کارگردان به خاطر این چنین صحنه ای را در فیلم می آورد که بیننده بتواند اتفاقات بعدي را بهتر درک کند و هم اینکه بینندگان بفهمند در این کشور جان هر شخص از همه چیز بالاتر است و برای نجات جان فردی همه دست به دست هم خواهند داد. در ادامه فیلم ما با شخصیت اصلی داستان رو به رو می شویم. کاپیتان جان مایلر که مامور مي شود تا به همراه 8 نفر از سربازان خود به ماموریتی برود که هیچ کدام از آنها نسبت به درست بودن و اهمیت داشتن آن توافق ندارند اما از طرفی این ماموریت یک دستور از طرف فرمانده کل است و باید حتما عملی شود.
در سکانس های بعدی فیلم ما در می یابیم که کاپیتان مایلر فرمانده جنگی قابلی هست و از اولین روزهای جنگ هم به خدمت پرداخته است، اما تاکنون هیچکس در مورد گذشته کاپیتان اطلاعات درستی نمی داند. این گروه کوچک که راه را برای یافتن سرباز رایان در پیش می گیرند برای رسیدن به نشانه ای از او به مکان فرود چتربازهای آن دسته می روند تا شاید بتوانند از آن سرباز نشانه ای پیدا کنند. در راه، آنها از میان صحنه های نبرد نیروهای خودی و دشمن عبور می کنند و لحظه ای با هر کدام از آنها هم نبرد می شوند. شاید نشان دادن این صحنه ها فقط همراه کردن بیننده ها در جنگ و نشان دادن چهره واقعی خرابی ها و فجایع به بار آمده در طول یک جنگ است. صحنه هایی که دوربین با سربازان این سو و آن سو می رود بسیار زیبا ساخته شده است و باید گفت القای استرس در این سکانس ها به بیننده واقعا فوق العاده خلق شده است. برای نشان دادن جنگ زدگی به معنای واقعی کلمه در سکانس های بعدی ما شاهد خانواده ای هستیم که خانه اشان روی سرشان خراب شده است و زیر باران گلوله آنقدر درمانده شده اند که نمی دانند از فرزندانشان چطور محافظت کنند! آنها با دیدن چند نظامی حاضرند فرزندانشان را به آنها بدهند تا شاید جانشان در امان بماند؛ بدبختی و فلاکتی که از چهره این خانواده احساس مي شود آنقدر عمیق است که بیننده را به فکر فرو می برد.
در ادامه این صحنه یکی از سربازان در تلاش براي نجات دادن جان این کودک جان خود را از دست می دهد و از جیب خود نامه ای که برای پدرش نوشته است را در می آورد در حالی که در آستانه مرگ قرار دارد. نمایش دادن این صحنه ها شاید تاکید بیشتر بر این موضوع است که جان انسان ها برای دیگران خیلی باارزش است و از دست دادن جان هر یک از آنها حتما باید دلیل خوبی داشته باشد. چیزی که در ادامه هم آن را از زبان خود مایلر هم می شنویم که می گوید" امیدوارم رایان بعد از اینکه به خونه اش میره کار مهمی انجام بده، مثل درست کردن یک لامپ کم مصرف! " در ادامه و همانطور که انتظارش می رفت باید منتظر یک صحنه گذر از خاطرات باشیم که آن را می بینیم. سربازان وظیفه به یاد دوست از دست رفته شان و در فراق خانواده های خود شروع به یادآوری گذشته ها می کنند. صحنه بسیار جالبی است معمولا چیزی که بین همه افراد جامعه وجود دارد و جمله معروفی هم برای آن گفته شده است "قدر عافیت را بدان" وقتی که در خانه و جمع خانواده هستی سعی در ناسازگاری داری اما وقتی از آنها دور می شوی و معنای واقعی دوری و دلتنگی و تنهایی را می فهمی به یادشان می افتی. شاید یکی از مفاهیم این صحنه هم همین باشد و باید بگوییم این فیلم واقعا مفاهیم بسیاری را در خود جای داده است که پرداختن به هر یک از آنها مجال زيادي مي خواهد. در ادامه گروه شناسایی سرباز رایان به محل سقوط هواپیمای آنها می روند و در آنجا به دنبال او می گردند. آنها مجبور می شوند که پلاکهای افراد کشته شده را هم بگردند، البته این کار را به طور تمسخر آمیز و بازی گونه ای انجام می دهند که این امر موجب نگاه کردن تمام هنگ هوابرد به اعمال و رفتار آنها می شود. پلاک هایی که به آنها به چشم مسخره بازی با آنها رفتار می کنند دوستان و عزیزان از دست رفته هنگ هوابرد هستند. منظور از نمایش این صحنه این است که با وجود اینکه هیچ یک از این هشت سرباز موافق پیدا کردن یک سرباز برای بازگرداندن آن به خانه نیستند به دلیل اینکه جان وی را با ارزش تر از جان خودشان و دوستانشان نمی دانند، ولی با پلاک های دوستان دیگران بازی می کنند و این رفتار از آن جهت است که در نظر آنها فقط آشناهایشان مهم هستند ولی دیگران همه می توانند بروند به جهنم. قضاوت اینکه دید کدام یک درست تر است واقعا مشکل است زیرا از طرفی نه می توان گفت آنها اشتباه می کنند و نه می توان از آنها به خاطر این طرز برخوردشان دلگیر شد.
در ادامه بعد از اینکه کاپیتان و گروهشان سعی در این دارند تا به پلی که انتظار می رود رایان در آن باشد برسند با مانعی رو به رو می شوند، با یک یگان از سربازان آلمانی. آنها با وجود اینکه می توانند آن را دور بزنند این کار را نمی کنند و به دنبال نابودی آنها می روند که در این جریان یکی دیگر از سربازان کشته می شود و یک سرباز آلمانی اسیر. بعد از کشمکش های بسیار و ماندن بر سر این دو راهی که باید آن اسیر را بکشند یا نه درگیری پیش می آید و کاپیتان آن سرباز را آزاد می کند تا برود. در ادامه افراد دیگر مایل به ادامه راه نیستند و قصد بازگشت دارند که مایلر داستان زندگی خود را برای آنها بازگو می کند. او یک معلم زبان انگلیسی در یک دهکده کوچک است که آرزوی بازگشت به شهر خود را دارد و به گفته او اگر این ماموریت که پیدا کردن سرباز رایان است باعث می شود وی یک گام به بازگشت به خانه نزدیک تر شود اون این ماموریت را با جان و دل انجام خواهد داد. سخنان مایلر در اینجا فقط به این اشاره دارد که جنگ آنقدر بد و سیاه است که سربازانی که در آن جنگ را ادامه می دهند فقط و فقط به این امیدند که شاید بعد از این ماموریت بتوانند به خانه هایشان بازگردند. در واقع این قسمت فیلم نشان دهنده بي انگیزه بودن کسانی است که مدت زیادی را در جنگ سپری کرده اند که به خوبی آن را در داستان می توانیم مشاهده کنیم.
در ادامه بالاخره سرباز رایان پیدا می شود و آنها از دیدن شخصی که این همه راه را برای دیدنش آمده اند زیاد خوشحال به نظر نمی رسند. کاپیتان موضوع مرگ برادرانش را برای او بازگو می کند ولی با این وجود او به هیچ عنوان برادرانی که برایش مانده اند را ترک نمی کند و به همراه آنها به محافظت از پل ادامه می دهد تا وقتی که ماموریتش تمام شود. کاپیتان و تیمش تصمیم می گیرند در کنار آنها بمانند تا نیروی پشتیبانی برسد و آنها بعد از آن بتوانند به ماموریتشان پایان دهند که متاسفانه بعد از يک نبرد سخت همگی به غیر از رایان جان خود را از دست می دهند ولی رشادت آنها باعث می شود پل سقوط نکند و نیروهای پشتیبانی از راه برسند. در این سکانس های پایانی فیلم ما می بینیم که هر کدام از این افراد مانند برادرانی در کنار هم جمع شده اند و لحظات پایانی عمر خود را در کنار هم می گذرانند؛ به راستی که چند جوان دیگر مانند این افراد هستند که جان خود را به خاطر هیچ و پوچ از دست داده اند؟ به هر حال یاد از آنها و موقعیتی که آنها در آن قرار داشته اند و تصاویری که از آنها در لحظات از دست دادن جانشان ديده می شود یادآوری فلاکتی است که هر جنگ به دنبال خود دارد. فیلم نجات سرباز رایان فیلمی بسیار زیبا و پرمعنی است، پرمعنا از آن جهت که هر سکانی این فیلم به موضوعی تاریخی اشاره دارد و آن موضوع هم یکی از مباحثی است که نباید از بین برود. شاید پیام اصلی این فیلم آن باشد که جان انسان ها مساله ای مهم تر از کشورگشایی و یا هر چیز دیگر است که به راحتی بتوان از آن گذشت! چیزی که متاسفانه چه در گذشته و چه در حال و در همه جا به آن توجه ای نمی شود و ما هر روز شاهد آن هستیم که افراد بیگناه جان خود را از دست می دهند. این فیلم به طور کامل به مساله جنگ می پردازد و مفاهیم و معانی آن را هر چند کم ولی در حد بسیار بالایی به بینندگان نشان می دهد. کارگردانی فوق العاده و همینطور داستان عمیق و موزیک بسیار زیبا همه و همه دست به دست هم داده اند تا یک شاهکار هنری فوق العاده را به تماشاگران نشان دهند. باید گفت هزینه ای که برای ساخت این فیلم شده است در راه درستی صرف شده و ای کاش چنین فیلم هایی قبل از وقوع جنگ ها به عاملان آن نشان داده می شد تا عمق فاجعه ای که در آن هست را بهتر درک کنند. سکانس آخرین فیلم ادای احترام رایان به جان باختگان آن نبرد بزرگ است و دیالوگهایی که او می گوید باید همیشه در ذهن بماند. برای داشتن زندگی بهتر افراد بسیاری از جان خودشان گذشته اند، برای ادای احترام به آنها باید خوب زندگی کرد.
در جریان جنگ جهانی دوم، گروهی از سربازان امریکایی به پشت خطوط دشمن نفوذ می کنند تا یک سرباز چترباز بنام رایان، که تمام برادرانش در جنگ کشته شده اند، را نجات دهند.