: خوشه های خشم تحلیل گران فیلم را دربرابرکشاکشی دشوارقرارمی دهد، زیرا براساس یکی از محبوب ترین و ستایش انگیزترین رمان های قرن بیستم آمریکا ساخته شده است.بسیاری ازآثار شاخص سینما،...
15 آذر 1395
خوشه های خشم تحلیل گران فیلم را دربرابرکشاکشی دشوارقرارمی دهد، زیرا براساس یکی از محبوب ترین و ستایش انگیزترین رمان های قرن بیستم آمریکا ساخته شده است.بسیاری ازآثار شاخص سینما، نظیر دکتراسترنج لاو کوبریک و چگونه جنگ را بردم ریچارد لستراز روی رمان هایی نه چندان مشهوراقتباس شده اند، درحالی که برخی از رمان های برجسته، مثل محراب و خشم و هیاهو اثر فالکنر، به صورت فیلم هایی ناموفق درآمده اند.حتی منتقدان نیز زحمت آن را به خود نداده اند که این آثارناموفق را با اقتباس هایشان مورد بررسی قراردهند.
خوشه های خشم یکی از همین استثناهای برجسته است.هم کتاب استاین بک و هم فیلم جان فورد به عنوان شاهکار شناخته شده اند.به رغم بهره گیری آنها از شخصیت ها، مکان ها و موقعیت های مشابه، اما رمان فیلم دو اثر کاملا متفاوت هستند، فلسفه هایی متفاوت را بیان می کنند و یک موقعیت اجتماعی عمده -وضعیت بحرانی مهاجرت کارگردان مزرعه در اواخر دهه (1930)درایالت کالیفرنیا -را به شیوه هایی کاملا متفاوت ارائه می دهند.البته می توان فیلم را بر اساس شایستگی هایش به طور مستقل مورد توجه قرار داد ؛ کارگردان آن به جرج بلوستون گفته بود که هرگزکتاب را نخوانده است.
با آن که تغییرات زیادی درکتاب، به ویژه از فصل (20)به بعد به عمل آمده، فیلم ساختار رمان را حفظ کرده است.بدین ترتیب، این تغییرات عمده، موجب شده لحن سومین بخش پایانی فیلم به کلی دگرگون شود.فصل های اردوگاه دولتی و مزرعه هلو جابه جا شده اند و تمام صحنه های اردوی واگن های باری نزدیک مزرعه پنبه در بخش های نهایی کتاب حذف و به جای آن یک پایان خوش کوتاه آمده است، که طی آن خانواده «جود»باردیگر درتدارک یافتن کاربرمی آیند.
ارتباط رمان و فیلم پیش از این توسط جرج بلوستون در کتاب رمان های فیلم شده مورد بررسی قرار گرفته که حاوی تحلیلی است از نسبت صحنه های مشابه رمان و فیلم، برگرفته از پایان نامه منتشر نشده دکترای لستر اسهایم به نام از کتاب تا فیلم (چاپ دانشگاه شیکاگو،1949).تقسیم بندی من با اسهایم تفاوت دارد، زیرا او (17)درصد کتاب را جزو «توصیف های کلی »می داند که اصلا در فیلم نیامده است، اما همین توصیف های کلی در فصل های حاشیه ای همواره ارتباط نزدیکی با رمان دارند و در فیلم نیز در برخی موارد با داستان « جود»ها درهم آمیخته شده اند، از این رو تصورمی کنم تقسیم کردن کتاب و فیلم به شش بخش می تواند قانع کننده باشد ؛ صحنه های نزدیک خانه جود دراوکلاهاما (سکانس های 1، 2، 3)، صحنه های بزرگراه شماره (66)(سکانس های 4تا11)، اپیزودهای هوورویل، ویدپچ و مزرعه هوپر(به ترتیب سکانمس های 12،13و14)و صحنه های پایانی (سکانس 15).
بلوستون پس از رد نظریه فروتنانه ویلسون مبنی براین که «آقای استاین بک درداستان هایش تقریبا همیشه چنان پرداختی بدوی ازحیوانات یا انسان ها دارد که اغلب هم ترازحیوانات هستند »و این تنها برای خوانندگان دقیق رمان قابل درک است، به تفاوت های میان دو اثرمی پردازد.بلوستون سپس این نکته را مورد بررسی قرارمی دهد که گرچه هجو مذهبی و مفاهیم اجتماعی -سیاسی رمان درفیلم بسیار کم رنگ شده اند «عشق به سرزمین، خانواده و ارزش های بشری پیوسته به تصاویر سینمایی موثری برگردانده شده اند »و معتقد است که صرف نظرازاین تغییرات و زبان شسته و رفته، وقتی با «توالی منظم سکانس های محصول نهایی مواجه می شویم، تازه با مشکل ساختاری مرکزی برخورد می کنیم ».اما او فقط حدود یک پنجم ازمقاله (8500)کلمه ای خود را به این مشکل اختصاص داده است.
به طور خلاصه، ایراد او آن است که ساختار رمان «به مخروطی می ماند که رفیع ترین نقطه آن، صحنه موفق شورش بی نتیجه اردوگاه دولتی است...خانواده جود، از همان محرومیت ها و دربه دری های بخش نخستین که همواره در رنج و عذاب و در معرض از هم پاشیدگی هستند، تا مراحل تدریجی نیل به استقامت و پایداری، به هویتی دست می یابند که با تجربیاتش در اردوگاه دولتی منطبق است...پس ازعزیمت آنان از اردوگاه، بخت و اقبال جودها به تدریج به تیرگی می گراید ».
از سویی دیگر، به عقیده او،فیلم با جابه جایی بخش های مربوط به مزرعه هلو و اردوگاه دولتی به «ساختار کاملا تازه ای »دست یافته که «ساختارمخروطی شکل را تبدیل به خط مستقیمی کرده که به تدریج اوج می گیرد ».او به نقل ازلستراسهایم می نویسد:«رمان که خواننده را به عمل ترغیب می کند، به فیلمی تبدیل شده که این اطمینان را قوت می بخشد که برای دستیابی به راه حل مطلوب نیازی به عمل نیست.»اما بلوستون موضوع را پی می گیرد و معتقد است که «اگرفیلم درنتیجه گیری، تعهدات چپ گرایانه را نادیده می گیرد، به دلیل آن است که رمان هم چنین بوده است...خوش بینی قومی اولی و بد بینی زیستی دومی دو روی یک سکه هستند.»بدین ترتیب به نظرمی رسد که او جابه جایی سینمایی را «توجیه پذیر»می داند ؛ و درنتیجه موافق تأثیرمشابهی است که فیلم و کتاب بر مخاطبانشان دارند.
واژه «توجیه پذیر»را چندان نمی پسندم،زیرا فیلمسازان درموقعیتی هستند که دستمایه هایشان را برا اساس خواسته هایشان به تصویر می کشند.اگر بلوستون این واژه را با این مفهوم به کار برده که فیلم بازتاب دهنده کتاب است، تصور می کنم اشتباه می کند.
درکتاب جان استایتن بک(1961)به تفصیل شرح داده ام که مضمون اصلی رمان در واقع «آموزش قلبی »است و منظورم تغییری بوده که درنگرش جودها نسبت به خود به وجود می آید و از«خانواده منزوی و خودبین به این بینش دست می یابند که بخشی از یک خانواده بشری عظیم هستند و به قول «کیسی »در«روح بزرگی که
هرکسی بخشی ازآن است سهیم اند.»«مرحله تکاملی این آموزش در اواخر داستان در سخنرانی مادر،«یه موقعی خونواده اهمیت داشت،اما حالا این جوری نیس »و آنجا که «رزاشارن »سینه اش را، که به خاطر نوزاد از دست رفته اش پرشیراست، به پیرمرد قحطی زده عرضه می کند، تجلی می یابد.رمان اگر چه پایانی ابهام آمیزدارد، تصویر نهایی آن «توقفی برای داستانی ناتمام محسوب نمی شود:پایان داستانی است که استاین بک درباره خانواده جود می خواسته بگوید.آموزش آنان تکمیل شده است ».آن چه پس از آن روی خواهد داد، به عهده خوانندگان است.در واقع استاین یک دستمایه رمان را دریکی از فصل های حاشیه ای کتاب به تفصیل بیان می کند:«چنین است انسان، زمانی که نگرش ها دگرگون می شود و فرو می ریزد، زمانی که مکتب ها و فلسفه ها، زمانی که کوره راه های تاریک اندیشه، ملیت، مذهب و اقتصاد گسترش می یابد و از هم می پاشد، انسان با رنج و محنت و گاه به خطا،افتان و خیزان پیش می رود.او در پیشروی خود ممکن است به عقب بلغزد، اما فقط نیم گام و هرگز یک گام کامل به عقب برنمی دارد ».
جودها چنین گامی برمی دارند.از این رو رمان نه یک معماست و نه یک تراژدی، یک کمدی حماسی است از پیروزی «هر چی زنده است مقدسه ».
نه سخنرانی مادر، نه اقدام رزاشارن و نه فلسفه پردازی های تلویحی استاین بک در فیلم جایی ندارد و حتی اشاره ای هم به آن نشده است. درعوض، یکی از دست اندرکاران فیلم یکی از سخنرانی های مادر را از فصل (20)بازنویسی و جانشین آن کرده است.(به عقیده بلوستون، این دست اندرکار فیلم نانالی جانسون است، اما مل گاسو می نویسد پس از آن که فورد فیلم را به پایان رساند، داریل زواک یک سخنرانی برای مادرنوشت که درپایان فیلم ازآن استفاده شود.)آخرین متن سخنرانی نهایی فیلم، پاسخ مادر به اظهار نظر پدر است که خانواده را ازپا افتاده و رو به زوال می داند:
«می دونم.همین چیزاست که ما رو مقاوم می کنه.آدمای پولدار بزرگ می شن و می میرن، بچه هاشون هم چندان مالی نیستن، اونا هم از بین می رن.ولی ما ادامه می دیم.ما آدم هایی هستیم که زنده می مونیم.اونا نمی تونن ما رو از بین ببرن.نمی تونن ما رو شکست بدن.ما مدام پیش می ریم پدر، چون که ما زنده ایم.»
تأکید بر«دگرگونی »نیست، بر«بقا»ست.در واقع در فیلم تنها چیزی که خانواده جود از تجربیاتشان فرا می گیرند، آن است که از پا افتادگی را پذیرفته اند و راهشان را با هر جان کندنی است مثل آن لاک پشت فصل سوم کتاب ادامه می دهند.نکته اساسی این سخنرانی نهایی هم درواقع آن است که آنان که «افتان و خیزان پیش می روند »-نظیر کیسی و تام -محکوم به فنا هستند و آنان که به زورخود را جلو می اندازند -نظیر«آدم های پولدار»-ازبین می روند.نکته نهایی فیلم دقیقا درنقطه مقابل رمان قرارگرفته است.براین موضوع تأکید می شود که بقا و پایداری نه به دگرگونی و هم سازی پویا با کشاکش های تازه، که به پذیرش انفعالی سهم خود و ادامه حرکت با گام های سنگین و آهسته بستگی دارد.چنین بینشی به نوری در ماه اوت فالکنر نزدیک تر است تا رمان استاین بک.نکته طنز آمیز آن که فیلم بیش از رمان بر این موضوع تأکید می کند که انسان نیز همچون آن لاک پشت باید افتان و خیزان به پیش برود، بدون آن که بیندیشد چه می کند و این با تفسیر ادموند ویلسون ازاثراستاین بک هم خوانی دارد.
دگرگونی کلی ارزش ها از رمان به فیلم را می توان با مقایسه آغازو انجام آنها نیزمورد توجه قرارداد.رمان با صحنه ای عمومی آغاز می شود -تصویری ازتأثیرات هولناک توفان خاک برسرتاسر یک منطقه -اما با تصوییری با نمایی درشت از خانواده جود به پایان می رسد که تجربه ای را آموخته اند که آنان را ازلاک پشت نابخرد متمایز می سازد.از سوی دیگر، فیلم با تصاویری از تام جود آغاز می شود، «مردی دربرابرآسمان »درانزوایی با شکوه ازجامعه، ولی با تصویری از گروهی کامیون خزنده -با شباهتی زیاد به رژه لاک پشت ها -به پایان می رسد، که کامیون خانواده جود درمیان آنها که درچشم اندازی زیبا درجست و جوی وسایلی برای بقای خویش به حرکت درآمده اند، به دشواری قابل تشخیص است.(جان فورر به شوخی به پیتر باگدانویچ اظهار داشته که فیلم قرار بوده با عزیمت تام جود به پایان برسد، اما به شهادت فیلمنامه و به گفته بلوستون، پایان فیلم در تمام مراحل به شکل فعلی مطرح بوده است.)
رمان، ادیسه ای روحانی را می ماند که از کل به جزء درحرکت است و این اصل امرسونی را به تصویر می کشد که هر انسانی باید مناسبات خود را با «روح کل »کشف کند.اما فیلم، درست درنقطه مقابل، از جزء به کل حرکت می کند و تصویرگر آن چیزی است که چارلزا رایش در کتاب سبز کردن آمریکا، اصل «آگاهی دو »نامیده و بر اساس آن افراد باید با جایگاهی که برایشان مقرر شده هم سازی نشان دهند و به غرور و نخوت دچار نشوند.
بسیاری از فصل ها و شخصیت های کتاب در فیلم حذف شده اند، که برخی از آنها صرفا به خاطر ضرورت اختصاربوده است.بازسازی کاملا وفادارانه به کتاب می توانست (20)ساعت به طول بینجامد، حتی بیش از تلاش عبث اریک فون اشتروهایم دراقتباس رمان کوتاه تر مک تیگ اثرفرانک نیریس درفیلمش حرص (1923).(جالب آن که درحالی کمه تصورمی رود چنین دستمایه ای می تواند بسیار سریع تر ازچاپ، تبدیل به فیلم شود، یک خواننده متوسط قادراست کتاب را در(8تا 12)ساعت بخواند ).
حذف سایرفصل های کتاب،آن طورکه جرج بلوستون اشاره می کند، به خاطر کاستن از هجوهای مذهبی و سیاسی آن و منزه کردن داستان مطابق با ضوابط «اداره هیز»و همچنین کاهش داستان های فرعی متعدد آن بوده است،اما برای درک فیلم، این موضوع حائز اهمیت فراوان است که تشخیص داده شود که چه چیزهایی حذف و چه چیزهایی حفظ شده اند؛ موضوعی که درتحلیل فیلم می بایست مورد توجه قرار بگیرد /و آخرین نکته ای که باید بررسی شود، تأثیرکاهش نقش برخی از شخصیت های رمان است.حذف خانواده های مثل ویلسون ها و کارت رایت ها (درفصل های نهایی )، انزوای جودها را در فیلم بیش از رمان می نمایاند و دیدگاه استاین بک را درمورد تغییر موضع خانواده جودها از مفهوم محدود احساس رابطه خونی به مفهوم عضویت درکل «خانواده بشری »، خنثی می سازد.تأکید فیلم بیشتر روی مادر، تام و کیسی است و از نقش سایراعضای خانواده کاسته شده است.آرزوی آل برای ترک خانواده و روی آوردن به شغل تعمیراتومبیل و اشتغال ذهنی عموجان با «گناهی »که مرتکب شده اهمیت زیادی درپیشبرد رمان دارد، اما درفیلم حتی اشاره ای هم به آنان نمی شود.و آل به جوانی عقب افتاده تبدیل شده که کامیونی را می راند که به نظرمی رسد عموجان برای گردش سوارآن شده است.
بحران اقتصادی در دهه ی ۱۹۳۰ امریکا، بقای خانواده ی «جود» را به خطر انداخته است. «تام» ( فاندا )، پسر بزرگ خانواده که به تازگی از زندان آزاد شده همه را وا می دارد بار سفر ببندند و به کالیفرنیا کوچ کنند.