به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
آغاز
سال ها پیش ، روزی، شاگردی که شب پیشش کازابلانکای مایکل کرتیز را دیده بود ازم پرسید که: "کازابلانکا رو دیدی؟" گفتم:"هشت نه بار." گفت:"هشت نه بار! آخه چی بود این؟ از ده تا فیلم هندی بدتر!"
نگاهش کردم و پرسیدم:"تا حالا عاشق شدی؟" من منی کرد و گفت:"یه بار..." سر تکان دادم که:"نه!نشدی."
جاخورد. "خودم می گم شدم، شما می گین نه!؟" خندیدم و با لحن حکیمانه یی که حالا خودم هم تحملش را ندارم، گفتم:"بگذریم...نشدی!" و دیکتاتورمابانه در بحث را تخته کردم.
کارگردان
فیلم"در حال و هوای عاشقی" هفتمین ساخته ی بلند کارگردان هنگ کنگی الاصل"وونگ کار-وای " است. کارگردانی که حالا چهل و هفت ساله است و سال ها تهیه کنندگی و فیلمنامه نویسی را پشت سر دارد و تصویرهای فیلم به خوبی خبر می دهند که گرافیک خوانده و روزگاری شیفته ی عکس های هانری کارتیه برسون، رابرت وانگ و ریچارد آودون بوده است.
داستان
هنگ کنگ، سال ١٩٦٢.زنی جوان، منشی شرکتی تجاری، اتاقی را در خانه یی اجاره می کند برای خودش و شوهرش که گویا بیشتر مواقع در سفر کاری است. همزمان مردی روزنامه نگار اتاقی را اجاره می کند در خانه ی همسایه برای خودش و همسرش، که گویا کارمند هتلی(؟) است ، و بیشتر مواقع در خانه نیست.
آن ها در یک روز اسباب کشی می کنند و گه گاه به هم بر می خورند. تنهایی هایشان کم کم آن ها را به هم نزدیک می کند تا سرانجام شبی دل به دریا می زنند و با هم به یک غذا خوری می روند. همان شب است که در می یابند که همسرانشان با هم سر و سری دارند و به آن دو خیانت می کنند.
از آن پس آن ها نیز به خود اجازه می دهند که اوقاتی را با هم بگذرانند اما تنها در آن حد که جای خالی همسرانشان را برای هم پر کنند؛ زن حتی اجازه نمی دهد که مرد دستش را بگیرد. مرد می خواهد روی فیلمنامه یی کار کند و از زن می خواهد که کمکش کند، زن دو دل میان ادامه یا قطع ارتباط عاقبت به او می پیوندد به این امید که " ما مثل آن ها نمی شویم".
آن ها، بی هیچ تماس جسمی ، روزها و شب ها بر روی فیلمنامه کار می کنند و ساعاتی خوش را می گذرانند ولی نگاه های مزاحم و دخالت و حرف مردم باز باعث می شود که زن از مرد دوری گزیند و چندی میانشان فاصله بیفتد.
شبی، زیر باران در گوشه ی خلوت یک کوچه، مرد به زن می گوید:" فکر می کردم ما مثل آن ها نمی شویم، ولی اشتباه می کردم."می گوید که می داند زن هرگز همسرش را به خاطر او رها نخواهد کرد و می گوید که به همین خاطر و "چون از حرف مردم خسته است"، برای کار در روزنامه یی به سنگاپور می رود. و زن می ماند با اتاق ها، اشیاء و خاطره ها.
سال ها بعد، هر دو به امیدی نازک به آن اتاق ها باز می گردند. اشک در چشمانشان حلقه می زند و بغض گلویشان را می گیرد اما با آن که تنها دری میانشان فاصله می اندازد، می گذرند و همدیگر را نمی یابند. مرد حالا رازی دارد که آن را تنها در حفره یی در دل یک دیوار باستانی نجوا می کند.
روایت
نویسنده ی فیلمنامه ، خود "وونگ کار-وای"، ظرافت های روایتگری را خوش می شناسد:
روایتش سرراست و به ترتیب سیر وقایع است اما به شدت بریده بریده؛ یعنی بخش های میانی نامربوط به ماجرای اصلی به گشاده دستی حذف شده اند و گفت و گو ها چنان نوشته شده اند که سرنخ هایی روشنگربرای کشف تسلسل حوادث به بیننده بدهند و چه خوب، که شیرینی این کشف ها به دهان بیننده مزه می کند(و چه باک اگر گاهی هم در کشف ها جا بماند یا نشانه های بعضی صحنه ها را در نیابد.).
شخصیت ملایم و اخلاقی مرد را به خوبی در تقابلش با شخصیت رفیق عامی و عیاش و زن باره اش به ما می شناساند و شخصیت گوشه نشین و تنهایی گزین زن را در تضادش با خانواده ی شب نشین و وقتگذران صاحبخانه ، که جز بازی های بیهوده ی جمعی معنایی در زندگی نمی شناسند.
به زیبایی سر نخ کشف رابطه ی خیانتبار همسران را در ابتدای فیلم به ما می دهد، آن جا که زن از شوهرش می خواهد که دو کیف همانند برای رئیسش بیاورد، رئیسی که بعدتر می فهمیم خود مشغول خیانت به همسر است.
به مهارت، چهره ی همسران را هرگز نشانمان نمی دهد. از یکی تنها صدایی می شنویم و آن یکی را غالبا در پنجره/ آینه؟ یی بیضی شکل و پنهان در پشت موهایی صاف و کوتاه می بینیم.
آن داستان را که " مردمان روزگار قدیم رازهایشان را در حفره ی تنه ی درختان نجوا می کرده اند و بعد حفره ها را با گل می بسته اند" در نیمه ی فیلم از زبان مرد- که به تاکید اصرار می کند رازی ندارد- بازگو می کند تا تصویر آن حفره ی کوچک در دیواره ی کهن آن معبد بودایی در انتهای فیلم، نفسمان را بند آورد و قلبمان را تنگ بفشارد.
"وونگ کار-وای" آداب روایتگری را خوب می شناسد.
تصویر
کریس دویل، مدیر فیلمبرداری "در حال و هوای عاشقی"، یک استرالیایی آشفته حال سرگردان در شرق آسیاست ولی جست و جو هایش نتیجه یی درخشان به بار آورده : نور پردازی لکه یی صحنه های فیلم و قاب های بسته با قاب بندی های محکم اش نفس گیر و درخشان اند. کادرهایش را به عمد چنان تنگ نگه داشته- یا با پر کردن پیش زمینه و و ورود اشیایی از چپ و راست قاب، یا حتی با نماهای بسته از روی شانه ی شخصیت ها- که گویی دوربینش همیشه دارد پنهانی و از پشت چیزهایی به شخصیتها می نگرد؛ شاید به نشانه ی رابطه ی ممنوعی که ما را اجازه ی حضور در خلوتش نیست، یا به نشانه ی محیطی که بر هر دوشان تنگی می کند ویا به نشان رابطه یی که از آن خلاصی ندارند.
رنگ غالب صحنه ها عموما زرد است، گاه در تقابل با قرمز آتشین لباس زن یا پرده های رقصان در باد آن هتل/ آسایشگاه؟ به نشانه ی عشقی هم آتشین و گرما بخش و هم آزارنده و هشدار دهنده. طراحی صحنه، بی هیچ خودنمایی، ستودنی است آن هم در فیلمی که این همه بر اشیاء تاکید دارد.
صدا
فیلم، تا آن جا که من در می یابم، تاکید زیبایی شناسانه ی ویژه یی بر صدا ندارد ولی استفاده اش از موسیقی بسیارتاثیرگزار است. چه آن جا که با ترکیب دو موتیف متفاوت از سازهای زهی از یک سو نگرانی و اضطراب و از سوی دیگر نرمی و لطافت این رابطه را به ما منتقل می کند و چه آن جا که با نوای محزون و عاشقانه ی خواننده، حزن و رنج بازمانده از رابطه را به ما می نمایاند.
بازی
بازیگر زن زیباست. می خرامد، در خود ، مضطرب و نگران. چنان که زنان در چنین لحظاتی هستند.
بازیگر مرد آسوده تر است و طبیعی تر و نه چندان مضطرب. چنان که مردان عموما در چنین شرایطی هستند .
دیگر بازیگران هم این قدر درست هستند که دریابیم دو عاشق ما گویی به این جهان تعلق ندارند و در میان این آدم های معمولی جایی نمی یابند و جهانی دیگر را ، ورای این جهان روزمرّگی ها و آداب دست و پا گیر، جست و جو می کنند.
نگاه
"در حال و هوای عاشقی" همان قدر که درباره ی عشق است، درباره ی اشیاء و جاها و چیزها است. اشیایی که با هم اشتباه گرفته می شوند، چیزهایی که بهانه ی ارتباط می شوند، کتاب هایی که قرض داده می شوند، غذا خوری هایی که نشانه ی تنهایی اند، باران هایی که بهانه ی حرف زدن می شوند، ساعتی که نشا نه ی شرکت تجارتی است، کیف ها و سنجاق کراوات هایی که نشانه ی خیانتند، خردلی که نشانه ی وفاداری است، دمپایی هایی که فراموش می شوند، آینه ی بیضی شکلی که نشانه ی محل کار همسر مرد است، پرده های قرمزی که نشانه ی وعده گاه اند، نوشته هایی که دست به دست می شوند، تلفن هایی که نشانه ی انتظارند، سیگاری که بوی معشوق را دارد،پنجره هایی که بغض به گلویمان می آورند، درهایی که به موقع گشوده نمی شوند و حفره هایی کوچک که رازهایی به بزرگی تاریخ را در خود پنهان می کنند.
"در حال و هوای عاشقی" درباره ی عشقی است که دنیای غربی شده ی معاصر بسیار کم باورش می کند و بسیار کمتر نشانش می دهد ولی آن گاه که می آید گزیری از پذیرشش ندارد. عشقی که وامدار هیچ تماس جنسی یی نیست. شگفت است که در بسیاری از نفس گیر ترین عاشقانه های تاریخ سینما نه خبری از تماس جنسی عاشقان است و نه اثری از صحنه های جنسی. همین طور سر دستی جاده و کازابلانکا و سرگیجه و پاریس تگزاس و زیر درختان زیتون و گمشده در ترجمه از خاطرم می گذرند.( امیدوارم نپرسید که : پس آن بوسه های طولانی چه هستند!)
عقلم می گوید که آن صحنه های حرکت آهسته که با آن موسیقی دلپذیر ساز های زهی همراه می شوند کمی با سبک کلی فیلم- که بر ایجاز بنا شده- ناهمگون است، ولی دلم می گوید لعنت بر هر که بخواهد روزی آن ها را از فیلم در آورد!
انجام
کم اند فیلم هایی که به ترازوی عشق بدل شده باشند. با "در حال و هوای عاشقی" می توانیم عاشق بودنمان را اندازه بگیریم.