راجر ایبرت : با شناخت درست شخصيت ها «كازابلانكا» يكي از محبوب ترين فيلم هايي است كه تا به حال ساخته شده است. فيلم درباره مرد و زني است كه عاشق يكديگر هستند...
16 آذر 1395
با شناخت درست شخصيت ها «كازابلانكا» يكي از محبوب ترين فيلم هايي است كه تا به حال ساخته شده است. فيلم درباره مرد و زني است كه عاشق يكديگر هستند و عشق را براي هدفي بالاتر فدا مي كنند. نمي خواهيم كازابلانكا را فيلم بزرگي بدانيم. خيلي ساده يكي ديگر از محصولات وارنر برادرز است. مطمئنآً يكي از بهترين تصويربرداريها را دارد، ستاره هايي چون هامفري بوگارت Humphrey Bogart، اينگريد برگمن Ingrid Bergman و پاول هنريد Paul Henreid در آن به ايفاي نقش پرداخته اند و بهترين بازيگران نقش مكمل چون پيتر لور Peter Lorre ، سيدني گرين استريت Sidney Greenstreet ، كلاود رينز Claude Rains و دالي ويلسون Dooley Wilson در اين فيلم گرد هم آمده اند. فيلم با بودجه كمي ساخته شده است و با با انتظاراتي نه چندان زياد اكران شده است. شخصيت هاي اين فيلم در ده ها فيلم ديگر با همين موضوع وجود داشته اند و خواهند داشت اما عظمت كازابلانكا به خاطر خوش اقبالي آن است. فيلمنامه از نمايشنامه اي كه نتيجه گيري مطلوبي نداشته و ديالوگ ها در آن يادداشت گونه نوشته شده اند، اقتباس شده است. آنچه حقيقتاً مؤثر بوده اين است كه شخصيت ها به خوبي در ذهن نويسندگان جا افتاده اند و به شخصيت هاي سينمايي بازيگران نيز بسيار نزديك بوده اند، براي همين حتي نمي توان ديالوگ غلطي هم در فيلمنامه نوشت. هامفري بوگارت به خوبي از عهده نقش قهرمانانه خود برآمده است. او را در «گنج سيرا مادره» بخاطر بياوريم كه بر اين باور بود كه ديگران درصدد دزديدن طلاهاي وي هستند. در «كازابلانكا» او در نقش ريك بلين Rick Blain بازي كرده است يك مرد آمريكائي كه كلوپ شبانه اي را در كازايلانكا، زماني كه مراكش مركز جاسوسها، خائنين، نازي ها و اشغالگران فرانسوي بود، اداره مي كند. مي بينيم كه ريك به راحتي پا به دنياي تباهي مي گذارد. اشتراسر Strasser آلماني از او مي پرسد: «اهل كجايي؟» و او پاسخ مي دهد: «اهل مستي ام». ايلزا لاند Ilsa Lund (برگمن) زني است كه ريك سالها قبل در پاريس عاشق او بوده است. در سايه اشغال آلمان ها، ريك ترتيب فرار هردوشان را داده و معتقد است كه ايلزا وي را ترك كرده است. و او را زير باران در ايستگاه قطار با بليط هر دو به سوي آزادي منتظر گذاشته است. اكنون ايلزا با ويكتور لاسزلو Victor Laszlo (هنريد) است، قهرمان افسانه اي اشغالگران فرانسوي. نوازنده پيانو كلوب، سام Sam (ويلسون)، كه دوست آنها در پاريس بوده از ديدن ايلزا وحشت زده مي شود. ايلزا از او مي خواهد آهنگي را بنوازد كه او و ريك خودشان ساخته بودند: «زمان كه مي گذرد». سام مايل نيست اما اين كار را مي كند و ريك با عصبانيت از در پشتي وارد مي شود و مي گويد «فكر مي كنم بهت گفته بودم ديگه هيچوقت اين آهنگ رو نزني». سپس او ايلزا را مي بيند، يك موسيقي دراماتيك نماي نزديك آنها را پررنگ تر مي كند و صحنه با تنفر، پشيماني و خاطره عشقي كه واقعي بوده تمام مي شود. (اين صحنه وقتي بار اول فيلم را مي بينيم چندان قوي به نظر نمي رسد چراكه هنوز داستان ريك و ايلزا را در پاريس نمي دانيم، در واقع هر چه فيلم را بيشتر ببينيم كل فيلم شدت بيشتري مي يابد). حضور دوباره و ناگهاني ايلزا باعث مي شود همه زخمهاي كهنه ريك سر باز كنند و ظاهر بي تفاوت او در هم بشكند. وقتي ريك داستان ايلزا را مي شنود متوجه مي شود كه ايلزا هميشه او را دوست داشته است اما اكنون او با لاسزلو است. ريك مي خواهد از نامه ها براي فرار با ايلزا استفاده كند اما در سكانس تكميلي كه با تعليق، احساسات و كمدي همراه مي شود، او موقعيتي را فراهم مي كند كه ايلزا و لاسزلو با هم فرار كنند. آنچه كه طراحي شده اين است كه هيچكدام از كاراكترها بد نيستند. بعضي بدگمان هستند، بعضي دروغ مي گويند و برخي مرتكب قتل مي شوند اما همه آنها رها مي شوند. اگر فكر مي كنيد براي ريك آسان است كه عشق خود را نسبت به ايلزا انكار كند – و ارزش بيشتري به جنگ لاسزلو در برابر نازي ها بدهد – جمله مشهور فورستر را به ياد آوريد: «اگر مجبور بشم بين كشورم و دوستم يكي رو انتخاب كنم دلم مي خواد اونقدر شجاع باشم كه دوستم رو انتخاب كنم». از يك ديدگاه مدرن، فيلم فرضيات جالبي را آشكار مي كند. نقش ايلزا لاند اساساً اين است كه عاشق و همراه يك مرد بزرگ باشد، پرسش اصلي فيلم اين است كه او بايد با كدام مرد بزرگ باشد؟ واقعاً دليلي وجود ندارد كه چرا لاسزلو نتواند به تنهايي سوار هواپيما شود و ايلزا را در كازابلانكا براي ريك بگذارد و در واقع اين يكي از آن پايان هايي است كه مورد توجه قرار مي گيرد. اما كاملاً اشتباه است، پايان شاد علاقه شخصي را تيره مي كند، در حاليكه پاياني كه داريم ريك را بزرگتر و شجاع تر مي كند. و به ما اين امكان را مي دهد كه نهايتاً همه اينها را روي پرده تجربه كنيم و به قهرماني او برسيم. در كلوزآب هاي ايلزا در اين صحنه، صورت برگمن انعكاس احساسات گنگ و گيج كننده اي دارد. و خب البته مي بايست گيج باشد چرا كه تا لحظه آخر نه خود او و نه هيچ كس ديگر نمي داند كه چه كسي سوار هواپيما مي شود. برگمن در طول فيلم بدون اينكه پايان آن را بداند ايفاي نقش كرده و اين موضوع تأثير صحنه هاي او را احساساتي تر كرده است. از لحاظ آمار، فيلم در استفاده از ابزار هاليوودي و صدا و ... مطلقاً برجسته نيست. مايكل كورتيز Michael Curtiz كارگردان آن و نويسندگان (جوليوس جي. اپستين Julius J. Epestein فيليپ ج. اپستين Philip G. Epstein و هوارد كاچ Howard Koch) همه جايزه اسكار دريافت كرده اند. يكي از كارهاي كليدي آنها اين بوده كه به ما نشان دهند ريك، ايلزا و ديگران در زمان و مكاني بحراني زندگي مي كرده اند. وقتي كه اين طرح دوباره در سال 1990 موضوع فيلم «هاوانا» قرار مي گيرد هاليوود بايد صحنه هاي بزرگي را هنرمندان بزرگي چون رابرت ردفورد و لنا اولين نمايش دهد و نتيجه فيلم براي فيلم مطلوب نيست، آنها بيشتر عاشق هستند تا قهرمان. فيلم را در طول سال ها، بارها و بارها ديده ام، هميشه برايم تازه است. مثل يك آلبوم موسيقي محبوب است كه هرچه بيشتر از آن مي دانم برايم زيباتر مي شود.