مسعود ایمانی مقدم : در آستانه ده سالگی شهر خدا، نمی دانم چه بهانهای مناسب است برای دعوت به تماشای دوبارهاش؟ این روزها جیمز کامرون در تدارک است تا تایتانیک را با شمایلی نو...
25 آذر 1395
در آستانه ده سالگی شهر خدا، نمی دانم چه بهانهای مناسب است برای دعوت به تماشای دوبارهاش؟ این روزها جیمز کامرون در تدارک است تا تایتانیک را با شمایلی نو برای تماشاچی هنوز ذوق زده از نگاهِ با عینکهای سه بعدی راهی سالنهای نمایش کند. اما شهر خدا Cidade de Dues همچنان بینیاز از هر آرایش تازهای از بساط فروشندههای ساکن همین پیادهروهای پیرامون خودمان و فروشگاههای بزرگ فیلم در سراسر جهان میدرخشد. شهر خدا را در مقایسه با دیگر اجزاء کارنامه فرناندو میرلس نمیتوان یک اتفاق دانست؛ اما این ساخته میرلس امروز نامی آشناتر از سازندهاش یافته است. هرچند که میرلس نیز به واسطه همین شهر خدا توانست در سائوپائولو برای بار نخست در کنار دریافت کارت دعوت آکادمی اسکار از لس آنجلس و لندن تا توکیو؛ میهمان ویژه هالیوود هم برای ساخته بعدیش باشد. اقبال عام و عالمگیر به این محصول سه میلیون دلاری برزیل اگر همراه با مرور مولفههای بومی ساختارش باشد جذابیت مضاعفی برای نگاه دوباره مییابد. استنادِ، پالو لینس که رمانش مایه اصلی فیلمنامه اسکاری شهر خداست؛ برای وصفش از این حاشیه ریودوژانیرو زندگی و حشرونشر هشت ساله خود با آدمهای رمانش است. میرلس نیز تجربههایش حین فیلمبرداری در شهر خدا را خیلی متفاوت با ماجرای راکت، قهرمان دوربین به دست داستانش بازگو نمیکند. به عنوان تماشاچی هنگامی که در تیتراژ پایانی قسمتی مستند، از مصاحبه تلوزیونی ناک هد را میبینیم تصویرش در مقایسه با آنچه در طول فیلم دیدهایم غریبه به نظر نمیآید. شهر خدا برای مخاطبهای هم زبان خود آنقدر مورد پذیرش واقع شد، که در میانه انتخابات ریاست جمهوری برزیل به عنوان بازتابی از وضع موجود مورد استناد لولا داسیلوا قرارگرفت و این همه را میتوان حاصل انتخاب مناسب فرم از سوی فرناندو میرلس برای پرداخت مایه مستند داستانش دانست. صحبت از سینمای پست مدرن و یا فرم دایره شکل روایت برای شرح شهر خدا لااقل امروز دیگر جذابیتی ندارد. و خدا را شکر، نقدهای وطنی ماهم که برای سینما ملیمان با ابداعات محیر العقولی سراغ طرح فرش ایرانی و ساختار معماری اسلامی میرویم نمونهای در دنیا ندارد مگرنه شاید برای شهر خدا هم میبایست سراغ رقص سامبا میرفتیم. اگر قرار به فهرست کردن فیلمهایی باشد که در ده سال گذشته مشابهت شکلی با فرم شهر خدا داشتهاند، میتوان سرفصلی نو در راهنما های فیلم باز کرد. اما اغلب این تجربهها فاقد ساختهای لازم این فرم در شخصیتپردازی و موقعیتها در فیلمنامهاند. انتخاب این فرم از روایت برای اکثر این گونه فیلمها انگار تازه در اتاق تدوین صورت گرفته است. روایت دایره شکل داستان این روزها مُد همهگیری است که در عین مناسب بودن برای گرفتن ژستهای آلترناتیوِ جناب فیلمساز مقبولیتی عام هم دارد. اما شرح همه خرده داستانهایی که تصویر کامل شهر خدا را شکل میدهد با هر فرم دیگری محال است. نوشتن یک سیناپس خطی برای شهر خدا که درکنار خط اصلی داستان بتواند همه موقعیتها اصلی فیلمنامه را هم تعریف کند امری ناممکن است. ضمن اینکه در یک روایت خطی با حذف موقعیتها موازی از داستان، تماشاگر فرصت مکث بیشتری بر شخصیتها مییابد و آدمهای رمان پالو لینس قابلیت بالقوه زیادی دارند برای شرحی سانتیمانتال از فقر و خشونت؛ آن وقت شهر خدا تبدیل میشد به یکی از انبوه توده شکل فیلمهای هم زبانش. میرلس با فرم انتخابیش شما را وادار میکند تا به جای تاثر تنها، برای کلیشههایی از زنهایی که یا باید شاهد مرگ همراهان خود باشند و یا خود کشته غریزهشان و کودکانی که به جبر فقر حق انتخابی از خود ندارند، بیشتر با موقعیتهای غریبی که تنها در شهر خدا روی میدهد اشنا شوید. جاذبه دیگر شهر خدا همراهی ارجاعاتی است که از مولفههای کلاسیک شده سینما در پرداخت داستانش دارد با فرم نوِ مختص به خود. قوانین حاکم بر شهر خدا خیلی ناآشنا نیست اگر در وسترنهای فورد با دو جماعت جدا از هم کشاورزها و کابویها طرف بودیم اینجا هم دو طبقه کارگر و اوباش ازهم قابل تشخیصاند. به مانند وسترنهای اسپاگتی کشیشها هم در شهر خدا در امانند و اینجا هم به مانند پت گارت و بیلی دکیدِ سام پکینپا گلوله خوردن از پشت ناک هد نشان روشنی از پایان یک دوران است. به شیوه هیچکاک میرلس هم کمتر از ترس و واهمه شخصیتهای داستانش صحبت میکند؛ در شهر خدا هر جا آدمها اسلحهشان را پائین میاورند سلسه مراتب قدرت نشان داده میشود. اگر به دنبال بیلی وایلدر هم در شهر خدا باشید دست خالی بر نمیگردید. توجیه راکت در جواب رفیقش که اشاره به پدرِ پلیس معشوقهاش دارد این است که: «هیچ کس کامل نیست.» در مدت زمان دو ساعت و چند دقیقهای تماشای شهر خدا مرگ محتمل ترین اتفاق و سرنوشتی است که میتوان برای هریک از آدمهای داستان متصور شد. میرلس نه تنها اجازه تامل بر مرگ شخصیتهایش را به ما نمیدهد بلکه گاه ان را به مانند یک شوخی برگذار میکند. میرلس برهنه شدن یک مرد در جمع را خیلی سخت تر و عذاب آور تر از کشته شدنش به ما نشان میدهد. پرداخت کامل به دکوپاژ و طرحی که میرلس برای کنترل دوربین روی دست این ساختهاش دارد از توان این نوشته خارج است و حال فقط میتوان به تحسین آن پرداخت. میرلس آنگاه که با تقدیر برای انرژیِ که صرف هر نما از کارش کرده مواجه میشود از عادت اندازه گرفتن و داشتن طرح برای در اوردن هر نما میگوید که از دوران کار در تلوزیون و ساخت تیزر ها تبلیغاتی برایش مانده. شهر خدا به وقت خود کم مورد ستایش نقادانه قرار نگرفت، ولی انگار امروز بینیاز از هر توصیهای هم میتواند مخاطب تازه بیابد.
تمام ساکنین “شهر خدا” (Cidade De Dues)، شهرکی در حومه ی ریودوژانیرو را مردمی فقیر و غالبا سیاه پوست تشکیل می دهند. کودکان و نوجوانان شهر خدا قبل از فراگیری هرچیز با اسلحه و مواد مخدر آشنا می شوند. تفریح آنها راه زنی و دزدی است. پلیس به جز برای گرفتن رشوه، جرات حضور در منطقه و جلوگیری از خشونت را ندارد. برای ترقی و صعود در شهر خدا راهی به جز آدم کشی و فروش مواد مخدر وجود ندارد و آرزوی هر کودکی از ابتدا این است که پله های ترقی را یکی یکی طی کرده تا زودتر به مخوف ترین چهره ی شهر تبدیل شود. یکی از شرایط ورود و پذیرفته شدن بچه ها در گروه های جنایت، قساوت بیش از حد است و کشتن هم سالان خود از راه های ورود به این دسته هاست. نشانه ی مردانگی در شهر خدا مصرف مواد مخدر و آدم کشی است و هر کودکی برای نمایش مردانگی خود این قبیل کارها را با افتخار انجام می دهد. در این میان “راکت” (با بازی الکساندر رادریگز) نوجوانی است که سعی دارد با بهره گرفتن از تلاش خود، با انتخاب یک شغل، راه خود را از دیگران جدا کرده و یک زندگی قانونی را پیش گیرد ...