به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
فیلم سینمایی «زاپاس» به کارگردانی برزو نیک نژاد که چند وقتی است از اکران آن در سینماهای کشور می گذرد، از جمله معدود فیلم هایی بود که در جشنواره سال گذشته فیلم فجر از لحاظ مضمون و محتوا تصویری مخدوش و مسموم به مخاطبش ارائه نکرد و سعی کرده بود تا فیلم شریفی باشد و مخاطب را با کمی تأمل به خنده آورد و نشاط را همراه با تفکر و تعمق در او به وجود آورد. اما مسأله مهمی که در ارتباط با فیلمی همچون زاپاس قابل بیان و ارزیابی است این نکته است که مدیوم «سینما» به هیچ عنوان در ساختار، تکنیک و پرداخت این فیلم رعایت نشده و از هر لحاظ می توان آن را اثری تلویزیونی دانست که صرفا محل پخش و عرضه اش به مخاطب به جای قاب کوچک تلویزیون، پرده عریض سینما است.
اما چه چیزی باعث به وجود آمدن این وارونگی و تغییر ماهیت در یک فیلم می شود نکاتی است که با بررسی آن می توان تا حدودی جلوی ادامه پیدا کردن این رویه غلط را گرفت و مانع از آن شد که فیلمی صرف داشتن محتوای بدون سم و آزار دهنده اش و حضور چند بازیگر چهره و فروختنش در گیشه فیلمی خوب در ساحت سینما ارزیابی شود.
در اصالت سینما می توان پیش از همه به مخاطب اشاره کرد و اذعان داشت که فیلمی اگر مخاطب نداشته باشد اصولا سینما نیست و کارکرد درستش را در چهارچوب فعالیت رسانه ای هنر سینما پیدا نکرده است. اما بحث مخاطب موضوعی است که می توان آن را در تلویزیون هم ارزیابی کرد که در نتیجه از کمیت بالاتری هم برخوردار خواهد بود و به علت دسترسی آسان و البته بدون هزینه اش مخاطبی میلیونی خواهد داشت. همین موضوع ممکن است خلط مبحث در مخاطب شناسی سینما ایجاد کرده و باعث شود فیلم ساز سینما برای جلب نظر مخاطب به سمت ارائه تصویری تلویزیونی از فیلمش رود تا بتواند به کمیت مخاطب خود افزوده و از فرمتی امتحان پس داده برای ارئه اثرش استفاده کند، غافل از اینکه در سینما بحث کیفیت در سطح بالایی مطرح است و در کنار کمیت مخاطب باید کیفیت اثر گذاری بر مخاطب را هم ارزیابی کرد که این مهم نمیتواند با تقلید و استفاده از فرم داستان گویی و پرداخت تلویزیونی به دست آید.
زاپاس در این مورد دچار اشتباه شده است و معیاری را برای خود مشخص کرده است که خاستگاهی بجز تلویزیون ندارد؛ این مهم هنگامی مسأله ساز می شود که بخواهیم خاستگاه های سینما و تلویزیون را یکی بدانیم و در تمییز دادن مخاطب چه کیفی و چه کمی برای این دو رسانه جریان ساز و مهم تفاوتی قائل نشویم.
حال آنکه زبان بیانی در هر دو مدیوم شباهت هایی به یکدیگر دارند و وجود مشترکاتی نظیر درام، تصویر، شخصیت، جذابیت در داستان و ... در هر دو می تواند این تصور را به وجود آورد که نمایش داستان با تصاویر و شخصیت های ناطق که به آن فیلم داستانی اطلاق می شود چه در سینما و چه در تلویزیون یکی است. اما باید به این نکته اشاره کرد که بیان داستان به شیوه درستش در سینما بسیار سخت تر و پیچیده تر از تلویزیون است و استفاده فیلمساز از هر کدام از عناصر مشترک به کارکرد و مهارتی متفاوت و البته ممتاز نیازمند است که می تواند سطح فیلم و اثرگذاری آن بر مخاطب را ارتقاء داده و در مانا بودن آن مؤثر باشد. از همین روست که نظریه پردازان سینما و رسانه متفق القول بر این باورند که سینما هنری ماندگار است اما تلویزیون به جهت مختصات مدیوم ارائه اش به مخاطب نمی تواند مانا و اثرگذار باشد و از این لحاظ به پای سینما نخواهد رسید.
همانطور که ساحت کلمات و داستان هم در قالب ژورنالیستی و مطبوعات اثرگذاری کمتر از ادبیات و داستان دارند و به همین خاطر روزنامه، روزنامه است و کتاب، کتاب.
فیلمساز «زاپاس» آگاهانه یا ناآگاهانه از آثار پر مخاطب و محبوب تلویزیونی طنز وام گرفته است و از بسیاری جهات تحت تأثیر آثار کمدی خانوادگی اخیر سیروس مقدم در تلویزیون بوده است که بیشتر از همه می توان به مجموعه دنباله دار «پایتخت» اشاره کرد. نوع داستان گویی، ترکیب بازیگران، میزانسن ها و دکوپاژ کارگردان، فیلمبرداری و قاب بندی و حتی نحوه نزدیک شدن به موضوعات خانوادگی و اجتماعی در داستان همه و همه آدرس مجموعه های تلویزیونی نظیر پایتخت را به مخاطب می دهند که قطعا به سلیقه مخاطب هم ضربه می زند. جای آثار تلویزیونی در همان قاب است و جای فیلم های سینمایی در ساحت سینما. تلفیق یا جابه جایی این دو قالب می تواند به ملغمه ای از دو فرم داستان گویی در رسانه تصویری منجر شود که دارای هیچ کدام از هویت های مشخص شده اش نیست و نیز می تواند به نظر و سلیقه مخاطب در گرایش و تشخیص این دو حوزه صدمه بزند و رفته رفته سینمای کشور و به خصوص سینمای کمدی را در معرض آسیب قرار دهد.
این نکته که چگونه می توان از ارائه تصویری تلویزیونی در ساخت اثری سینمایی دوری جست و به زبان سینما رسید که هم از لحاظ کمی و کیفی مخاطب داشته باشد بحثی تخصصی است که جای طرح آن در این مقال نیست. صرفا یادآوری و گوشزد کردن این مورد می تواند فیلمساز و مخاطب را آگاهی بخشد که نباید تنها به گیشه و فروش یک فیلم در سینما فکر کرد و باید اصالت ها را در هر هنری ارج گذاشت و با پایبندی به برخی اصول راه درست عبور و شکست از قواعد را در خود سینما پیدا کرد تا ساخت اثر باعث ارتقاء زبان سینما گردد نه نزول آن.