محمد شکیبادل : رهایی از شاوشنک، فیلمی است درباره دغدغه های پایان ناپذیر آدمی همچون: عدالت، آزادی، رفاقت، تلاش، مقاومت، سرگشتگی های روح بشری و تحوّل انسان؛ امّا مهم ترین دغدغه فیلم، تصویر...
19 اردیبهشت 1396
رهایی از شاوشنک، فیلمی است درباره دغدغه های پایان ناپذیر آدمی همچون: عدالت، آزادی، رفاقت، تلاش، مقاومت، سرگشتگی های روح بشری و تحوّل انسان؛ امّا مهم ترین دغدغه فیلم، تصویر انسانِ در جستجوی امید است. ماجراهای داستان شاوشنک، در زندانی به همین نام می گذرد. زندانی با دیوارهای بلند و آدم هایی حقیر. زندان، مکانی بی روح و بدون نشاط است و فضایی است برای تخریب شخصیت انسان؛ گویی برای بازسازی آدمیان خطاکار تعبیه نشده و قصدش به وسیله حصاری از دیوار و آهن، تهی کردن انسان از تمامی ارزش های وجودی اوست. زندانبان های پلید نیز به این مقصود کمک می کنند. هادلی، افسر ارشد زندان برای هیچ فردی از زندانیان، ارزشی قائل نیست، به سادگی آنها را به باد کتک و ناسزا می گیرد و یا به راحتی می کشد؛ امّا برای هیچ کس در فضای زندان، مرگ دیگران، اتفاق مهمّی به شمار نمی اید. نورتون، رئیس زندان نیز در شقاوت و ریاکاری همتا ندارد. آزار و اذیت زندانیان، نه تنها برای او مهم نیست، بلکه او خود در این کار، دست دارد و زندان شاوشنک را به جایی تبدیل کرده است که زندانیان محکوم به حبس ابد، در آن به افرادی بی ریشه و بی هویت بدل شوند تا مترسک هایی باشند برای فرمان برداری بی چون و چرا از قوانین زندان. حکایتی که از زبان رِد (زندانی سیاه پوست) می شنویم، حکایت زخم ها و بی حرمتی هایی است که بر روح و جان انسان های در بند و اسیری روا می شود که خود، گرفتار گناه و جنایاتی پیش از این بوده اند. زندان شاوشنک، به تعبیری نمادی از دنیای حرمان زده و آلوده ای است که انسان در آن، از سویی اسیر ظلم و ستم قدرت های بالا دست است و از سوی دیگر، در چنبره گناهان خود و عادات و دلبستگی هایش گرفتار آمده است. درصحنه های پایانی فیلم، بروکس (پیرمردی که پنجاه سال از عمرش را در زندان گذرانده است)، آزاد می شود، امّا او به دلیل عادت کردن به زندان، تحمّل آزادی را ندارد و خود را می کشد. رِد، در صحنه دیگری می گوید: «خاصیت زندان اینه. اوّل از این دیوارها بدت می یاد؛ ولی بعد به آنها عادت می کنی و هرچه بیشتر بمونی، بیشتر بهشون عادت می کنی... تا این که دیگه چیزی برات نمی مونه». دنیا هم، مکانی است که آدمیان به دلیل عادت کردن به شرایط آن نمی توانند تصوّر آزادی را در ذهن خود جای دهند، غافل از این که عادت به حصارهای این زندان، نه تنها انسان را از هویت ارزشمند انسانی خود تهی می نماید، بلکه «معنای زندگی» را برای او در حد آلودگی های همین دنیا تصویر می کند. امّا اندی دوفرین، شخصیتی است که به دنبال معنایی فراتر از میله های زندان برای زندگی است. او که خود بی گناه به زندان افتاده است، در میان جامعه سیاه و بی هویت زندان و ستمگری های مسئولان زندان، به دنبال هویتی انسانی و متفاوت از آدمیان اطراف خود است. اندی، در این مسیر، روح امید را در جان خود شکوفا می کند و با یأس و ناامیدی، به مبارزه بر می خیزد. او اگرچه با فضایی ناامیدکننده و ناملایمات بسیاری دست به گریبان است، امّا راه چاره را در شعله ور ساختن آتش امید در سرمای زندان می بیند. او از این موهبت استفاده می کند تا هم بر زندانیان و اطرافیانش تأثیر بگذارد و هم بر نیروی درونی خود برای تحمّل سختی های زندان اضافه کند. اندی، در نظر دیگر زندانیان، آدم متفاوتی است و تمام تلاشش را به کار می بندد تا اسیر شرایط دنیای آلوده اطراف خود نشود. در آغاز فیلم، جایی که پس از گذراندن شب اول و کتک کاری سرْنگهبان با یکی از زندانی ها، خبر مرگ زندانی کتک خورده به جمع اندی و افرادی که بر سر میز نشسته اند می رسد، همه به آرامی غذا می خورند، امّا اندی می پرسد: «اسمش چی بود؟». گویی می خواهد با این پرسش، هویتی انسانی برای مرده ای ناآشنا در ذهن خود ترسیم کند و نسبت به مرگ یک انسان، بی تفاوت نباشد. در صحنه قیراندود کردن پشت بام نیز، جان خود را به خطر می اندازد و با سرنگهبان عصبی و بد خُلق زندان، در مورد مشکل مالیاتی او گفتگو می کند و راه کاری برای حل آن ارئه می دهد و در مقابل، تقاضای نوشیدنی برای دوستان زندانی اش می کند. رِد، در توصیف این کار او می گوید: «او می خواست احساس آزادی کند». گویی می خواست باور کند که زندانی نیست و می تواند مثل یک انسان آزاد، در مورد آن چه می داند حرف بزند و در ازای کاری که انجام می دهد، چیزی دریافت کند. همچنین در صحنه ای دیگر، اندی با پخش موسیقی در بلندگوی زندان، قصد دارد فضای زندان را حتی برای چند دقیقه هم که شده، بشکند و روح زندگی را به کالبد بی جان زندانیان بدمد. اندی، با روحیه ای سرشار از انرژی و امید، همچون کسی است که گویی از لحظه لحظه زندگی، درکی عمیق دارد و دنیای درون خود را بر روزمرگی اطرافش ترجیح داده است. او در دنیای خود، کشف و شهودی درونی دارد که حتّی صمیمی ترین دوستانش اجازه ورود به آن را ندارند. این دنیا، اندوخته او در مقابله با خشونت بیرونی است؛ اندوخته ای از امید و عشق به زیبایی های زندگی که برای او معنایی از بودنِ ورای زندان را به همراه دارد. در صحنه ای از فیلم، او به دوستانش می گوید: «نباید فراموش کنیم که توی این دنیا، جاهایی هم هست که از سنگ و آهن ساخته نشده، جایی که هیچ کس نمی تونه درِ اون رو قفل بزنه. اون جا خونه امیده» (و بعد به قلبش اشاره می کند). نکته دیگری که در فیلم به آن پرداخته شده، تلاش و استقامت برای رسیدن به مقصود است. اندی در قسمت های مختلف داستان نشان می دهد که اگر امید را با تلاش و مداومت در هر کاری پیوند بزنیم، در نهایت، پیروزی را در آغوش خواهیم کشید. به عنوان مثال، او پس از قرار گرفتن در مقام مسئول کتاب خانه، تصمیم می گیرد برای توسعه کتاب خانه، از سنای ایالتی امریکا تقاضای کمک مالی کند؛ امّا همه اطرافیانش این کار را بی فایده می دانند. او در پاسخ می گوید که هفته ای یک نامه خواهد نوشت تا روزی پاسخ داده شود و این کار را انجام می دهد تا این که پس از شش سال به نتیجه می رسد. سپس او این کار را تا اختصاص دادن کمک هزینه ای سالیانه برای کتاب خانه پی می گیرد. اندی، همچنین با کندن تونل فرار خود ـ که نوزده سال طول کشید و اراده او سست نشد ـ، یا عبور از کانال کثافات و گندابه زندان ـ که از طریق آن به سوی آزادی گریخت ـ، روح مبارزه، تلاش و تحمّل سختی ها را به مخاطب و دوستان زندانی اش منتقل می کند که در نهایت، رِد نیز تحت تأثیر او امید به زندگی و مقاومت در برابر شرایط زندان را به مضمحل شدن در پذیرفتن عادات زندان ترجیح می دهد و به سوی آزادی گام برمی دارد. تصویری که دارابانت از شخصیت اندی ارائه می کند، انسانی مذهبی و معتقد به اصول و ارزش های انسانی است. او با توجّه به این که در محکمه عدالت انسانی، بی گناه محکوم شده است، تلاش می کند تا به وسیله ایمان و اعتقادش به ارزش های انسانی، محملی برای رستگاری و رهایی خود و هم بندهایش بسازد. در مقابل، رئیس زندان که در اتاق خود فرازی از کتاب مقدس را ریاکارانه قاب گرفته و به دیوار کوبیده است (روز داوری فرا خواهد رسید، به زودی...)، شخصیتی مُزوّر، فرصت طلب و بی ایمان دارد. او اگر چه در زندان، خود به زندانیان می گوید که به انجیل و نظم معتقد است و راه رستگاری زندانیان همین انجیل است، امّا ایمان برای او پوششی است برای فساد مالی و جنایت هایش. نورتن، نه تنها آلوده به رشوه گیری، جاه طلبی و سوء استفاده از اندی برای سرپوش گذاردن بر کارهای خلاف خود است، همچنین برای پیشبرد اهدافش دست به قتل نیز می زند. تعبیر کنایه آمیز و زیبای فیلم در این خصوص، آن است که صندوق اسناد و حساب های مالی و رشوه های رئیس زندان، دقیقاً در پشت همان تابلویی مخفی شده است که جلوه گر ایه ای از انجیل در مورد روز داوری و محکمه عدل الهی است. دارابانت اگرچه دنیای ساده و صریحی را در رهایی از شاوشنک تصویر می کند، امّا موفّقیت او در پرداخت داستان، مثال زدنی است. البته شاید بتوان او را در میان کارگردانان امروز هالیوود، فیلم سازی کلاسیک نامیدکه در این صورت هم، او کارگردانی توانا و آشنا به ابزار سینماست. بیشتر شخصیت های ارائه شده در داستان دارابانت، سیاه و سفیدند و پیچیدگی زیادی ندارند. دنیای او نیز دنیای نیکی و بدی است و همین برای نگاه کلیشه ای دارابانت کافی است تا او را فیلم سازی متوسط نشان دهد. امّا دارابانت توانایی خود را با استفاده زیرکانه از عناصر فیلم نامه و دِرام، به رخ مخاطب می کشد . غافلگیرکردن تماشاگر در صحنه فرار دوفرین را می توان شاهدی برخلاقیت بی نقص او دانست و یا استفاده دقیق و به جا از عناصر و اجزای به ظاهر بی اهمیت در داستان مانند: پوستر هنرپیشه ای که دوفرین برای پوشاندن تونل به دیوار می زند یا استفاده از انجیلی که دوفرین چکش مینیاتوری اش را در آن مخفی می کند و عبارت قاب شده انجیل در اتاق نورتن برای مخفی نمودن گاوصندوق، همه، نشان از قابلیت فیلم ساز دارد. در پایان باید گفت اگرچه فیلم در زمانی طولانی روایت می شود و پایان بندی ملال آور آن، جزو ضعف های جدی آن به شمار می اید، امّا به جرئت می توان گفت «رهایی از شاوشنک»، فیلمی است که تماشاگر را به درکی عمیق از «معنای زندگی»، امید و عظمت روح بشر در تلاطم های دریای زندگی رهنمون می شود و به همین دلیل است که تا به امروز، فیلمی پرطرفدار و محبوب باقی مانده است.
«اندی» (رابینز)، بانکدار محترم و پولدار ایالت نیوانگلند، به اتهام قتل همسرش و فاسق او به حبس ابد در زندان ایالتی شوشنک محکوم می شود و اندکی بعد با «رد» (فریمن)، زندانی سیاه پوست، دوست می شود. پس از هجده سال، «اندی» ردی از قاتل اصلی پیدا می کند و تصمیم می گیرد برای آزادی تلاش کند...