حسام کاظمی : مخمصه داستان کلاسیک رویارویی و تعقیب و گریز دزد و پلیس است؛ ولی در زیر ساخت اثر ما شاهد یک رقابت پنهان بین دو رقیب هستیم، ویسنت هانا با بازی...
29 آذر 1395
مخمصه داستان کلاسیک رویارویی و تعقیب و گریز دزد و پلیس است؛ ولی در زیر ساخت اثر ما شاهد یک رقابت پنهان بین دو رقیب هستیم، ویسنت هانا با بازی آل پاچینو در نقش یک پلیس و نیل مک کالی با بازی رابرت دنیرو در نقش یک دزد. این دو از هوش و قدرت درک بالای طرف مقابل به وجد آمدهاند و شاید اگر جایگاه اجتماعیشان عوض میشد وینست یک سارق حرفه ای میشد و نیل یک پلیس حرفهای.
ما در این فیلم با سارقی مواجیهم که دارای سبک شخصی است، سبکی که لازمه آن رهایی از قید و بندهای اجتماعی و عاطفی است، برای رستگاری تنها فرصت کمی باقی است و باید همیشه آماده باشی تا هر چیزی رو که داری بتونی تو سی ثانیه ترک کنی.
دنیای مردانه و سیاه مایکل مان تصویر عینی تاریکیهای بطن جامعه است، خاکستری زمان در قالب روایتی از دل جهان پیرامون. دنیایی با مردانی سخت و عملگرا که بر مبنای اصول شخصی خود عمل میکنند. فضاهایی تیره و تار، شخصیتهایی پایبند به ایدئولوژی خاص خود، قابهایی چشمگیر از ازدهام و درهم تنیدگی زندگی شهری آن هم در شب و در دل تاریکی که اصالت گناه و سیاهی معنای حقیقی خود را در مییابد از مشخههای اصلی سینمای این فیلمساز است.
در مخمصه هم تیرگی شب در مقابل روشنایی شبانه شهر فرشتگان پارادوکس غریبی دارد. فیلم به طرز غریبی با سکانسی در شب آغاز می شود و در شب هم به پایان میرسد. جهان بینی این فیلمساز ایدئولوژی آشنای معاصر ماست، دنیایی با مختصاتی درهم که بسان یک بازی است با چارچوبی بر پایه برتری شخصی و جاهطلبی و قواعدی دردناک که به دلیل این پلیدیهای انسانی، واژگونی سبکهای شخصی را در پی دارد. در جایی که دیگرهیچ مرزی بین سیاه و سپید قصه در شکل کلاسیک خود نیست و خیر و شر در نسبیگرایی تلخ، محکوم به پیروزیاند، در نبردی که هدف همه چیز را توجیه میکند و خود هدف نقطهای پُر نوسان است که گاهی فقط نفس کشیدن و گذر تا مقصد بعدی است.
یکی از مهمترین اتفاقات در مخمصه روبهرویی دو اسطورهی بازیگری یعنی پاچینو و دنیرو در مقابل هم و تقابل دو سبک متفاوت بازیگری است، بازیگری درونگرا و برونگرا. شیوه درونگرا که بر پایه درونیسازی نقش در ناخودآگاه بازیگر و آمادگی درونی و ذهنی بالای مبتنی است که رابرت دنیرو به عنوان یکی از پرچمداران این شکل بازی اجرای درخشانی دارد. دنیرو با بازی در نقش نیل آدمی چندبعدی و عمیق را به تصویر میکشد که آرام آرام فرصت کشف به تماشاگر میدهد. آدمی که درونگرایی او حتی در نوع رابطه با معشوقهاش هم به خوبی مشخص است؛ در جایی که همه دوستان نیل با همسران خود به رستوران میروند و او تنها است. در مقابل شیوه برونگرایانه به واسطه کنشها و عملهای بیرونی و نمایان برای ابراز و انتقال حس و آن لحظه نمود پیدا میکند. پاچینو نمایش فوق العادهای از وینسنت هانا مردی که شیفته کارش است و در این مسیر از زندگی خود هم میگذرد؛ دارد.
هنر مایکل مان به تصویر کشیدن تقابل دنیرو و پاچینو به عنوان دو قطب مخالف داستان بی هیچ قضاوتی است، تصویری پیش روی مخاطب بیرون از دل اثر قرار میگیرد که فرصت تحلیل و همذاتپنداری با هر کدام از آن دو را دارد. نیل مک کالی و وینسنت هانا دو روی یک سکهاند، درونگرایی نیل در مقابل برون گرایی وینسنت مکمل هم هستند. کنترل عصبیت نیل و برونریزی خشم وینسنت بیننده را ذره ذره از قضاوت معمول آدم خوب و آدم بد داستان برحذر میدارد. ما با دزدی طرفیم که در مقابل دوستش احساس مسئولیت میکند و نگران از هم پاشیدن زندگی اوست. او انسانی عمیق و چند لایه و در مقابل پلیسی که زندگی شخصی نابسامانی دارد و در سومین ازدواج خود هم به بن بست رسیده است و همه چیز را فدای کار خود کرده.
در میان حضور دو بازیگر بزرگ سینما نباید از حضور فوق العادهی وال کلیمر به سادگی گذشت. چهره کاریزماتیک در کنار خشونت و جذابیت ذاتی این بازیگر به شدت بیننده را با کریس همراه میکند. کریس دزدی است که قمار میکند و با وجود علاقه بسیار به همسرش، همسرش دیگر میلی به ماندن با او ندارد. خونسردی عجیب او در سکانسهای درگیری دیدنی است.
روایت پر تعلیق از ابتدا تا انتهای فیلم، تعدد کاراکترها و پرداخت مناسب از سوی کارگردان، بازیهای فوق العاده از سوی بازیگران، میزانسنهای درخشان در اوج سادگی -که نمونهایترین مثال سکانس تعقیب و گریز از بانک است و بیننده را میخکوب میکند- از نکات برجسته درکارگردانی تاثیرگذار مایکل مان در فیلم مخمصه است. موسیقی متفاوت و به شدت همسو با اثر الیوت گلدنتال به خوبی محرکی است در پیشبرد داستان فیلم.
در دنیای مردانهی مایکل مان حضور زنها یادآور دوران وسترن است، زنها در حاشیه حضور مردان قرار دارند و خیلی تاثیرگذار نیستند. در مخمصه نیز ما با سه زن طرفیم. همسر وینسنت که از وضعیت زناشویی خود خسته است و برای بهبود آن از حضور مردی دیگر استفاده میکند. معشوقه نیل که در ابتدای یک رابطه است و از نیل تبعیت میکند. همسر کریس که رابطهی زناشویی برایش پایان یافته و با مرد دیگری ارتباط دارد و هر سه این زنان نقش کلیدی و اصلی در روند داستان ندارند و در سایهی مردانشان قرار دارند.
نبرد همیشگی دو قطب خیر و شر این بار در قالبی واقع گرایانه منطبق بر چیستی معاصر، وقتی مرز فرضی بین خوب و بد در شکل پلیس و دزد شکسته میشود و هیچ تمایزی بین آنها نیست و تنها در این محکمه، گلوله حکم به برتری یکی از آن دو میدهد، هر که ماشه را زودتر چکانده باشد. در سکانسی تاریخی، رابرت دنیرو در کافهای به دعوت آل پاچینو برای صرف قهوه روبهروی هم قرار میگیرند. حس نزدیکی غریبی که این دو به هم دارند فلسفه اساسی در مخمصه است که از بین رفتن چارچوب کلاسیک و همیشگی مرز بین سیاهی و سپیدی را مصور می سازد. در نقطه تلاقی خاکستری، پلیسها شاید دزدهای امروزیند که فقط برای هر گلوله خود بی نیاز از اجازهاند.
مان جهان سیاه و بیرحمی را مصور ساخته است که تمامی باورهای اخلاقی به طرز هولناکی تمامیت و قطعیت خود را از دست داده و به نسبیت خوف انگیزی میرسند. منطق عفونی پارادایم نظام هستیشناسی نسبی شده است، هیچ سیاهی و سپیدی به معنای مطلق خود وجود ندارد و همه چیز حول محور خاکستری زمانه میچرخد.
مایکل مان در مخمصه و در شکل جزئینگر و شخصیتر در فیلم نفوذی قواعد بازی را به تصویر میکشد، بازی که در آن جامعهی مدرن و گاه پسامدرن شهری محصور در قواعد خود از قانون جنگ تبعیت میکند و زنده ماندن درگرو کشتن دیگری است.
نمای پایانی فیلم لحظه اوج این بازی است، در جایی که وینست ماشه را زودتر میچکاند و نیل از پای در میآید، بر خلاف حالت معمول و طبیعی ویسنت از مرگ نیل خوشحال نیست زیرا برای او لذت این بازی در قدرت رقیب است و با کشته شدن نیل این بازی برایش به پایان میرسد. کارگردان با تیزهوشی بالا دو مرد را روبهروی هم قرار داده، به طوریکه قطب شر داستان رو به ماست و به رستگاری میرسد و آرام بر روی یک صندلی به خواب ابدی میرود ولی قطب خیر داستان پشت به ما ایستاده، مضطرب و ناراحت است در دل سکوت و سیاهی شب با پس زمینه از تیرگی شهری مملو از چراغهای روشن و تنهایی مطلق.
«نیل مکالی» (دنیرو)، سارقی است که تخصصش انجام سرقت های بزرگ و پرخطر مثل حمله به بانک و وسایل نقلیه ی مخصوص حمل و نقل پول و اوراق بهادار است. «وینسنت هانا» (پاچینو) نیز کارآگاهی است لس آنجلسی که مصمم است او را به دام بیندازد.