سمیه طاهباز : ربه کا داستان زنی فاسد است که در کلبهای میزیست و همسرش از اعمال فاسد او مطلع بود، اما به خاطر از دست ندادن مرتبهء خود نزد دیگران که آنها...
16 آذر 1395
ربه کا داستان زنی فاسد است که در کلبهای میزیست و همسرش از اعمال فاسد او مطلع بود، اما به خاطر از دست ندادن مرتبهء خود نزد دیگران که آنها را خوشبخت میپندارند سخنی نمیگوید و به زندگی نکبتبار خود ادامه میدهد.تا اینکه ربه کا خودکشی میکند و با سوراخ کردن قایقش به کام مرگ میرود.
ربه کا داستانی تلخ دارد.سکانس اول فیلم که تصویری از ماندرلا است ما را متوجه حس خاصی که نسبت به این مکان در شخصیتها وجود دارد میکند.خدمتکاری که بعد از آشنایی با آقای دووینتر حس خاصی درون خود مییابد.دلبستگی به ماندرلا در هر دو وجود دارد و این حس باعث نزدیکتر شدن آنها به یکدیگر میشود و آقای دووینتر او را موجودی پاک و زلال و خالص میداند. در صحنهای که خدمتکار و آقای دووینتر در بالای صخرهای ایستادهاند و به دریا نگاه میکنند آشفتگی عجیبی در چهرهء دووینتر نمایان است و از همان سکانسهای اولیه میتوان آنرا به خوبی حس کرد. در اواسط فیلم جسدی پیدا میشود که میگویند جسد ربه کاست(که البته درست است)، بیننده سوال میکند چرا شخص دیگری را به جای او دفن کردهاند؟آیا به خاطر نفرت آقای دووینتر نسبت به همسرش بوده؟یا شاید دووینتر ترسیده اثر انگشتش را پیدا کنند و او قاتل به حساب بیاید؟ یا برای فراموش کردنش این کار را کرده و جسد زنی دیگر را در قبر ربه کا دفن کرده و سنگ قبری به دروغ به نام ربه کا حک کرده است؟
او بعد از آشنایی با خدمتکار باز هم ربه کا را حاضر و ناظر میبیند که همچون کابوسی بر سرش سایه افکنده است،در حالیکه حتی با ذکر نام او دچار حالتی عصبی میشود در صحنهای که همسر دومش متوجه کلبه ربه کا میشود آشفتگی فراوانی را در او شاهد هستیم.اما این سوال برای مخاطب ایجاد میشود که اگر آقای دووینتر نسبت به ربه کا و خانوادهاش نفرت داشته چرا عکسهای خانوادگیشان را به دیوار زده است؟ این فیلم برای مخاطب باورپذیر است و ترس و وحشت،نقش کمرنگتری در روایت داستان دارد؛ روایتی که پیش میرود و مخاطب گاه آخر آنرا حدس میزند.در مورد شخصیت دانورس که خدمتکار خانهء دووینتر است هم سوالات زیادی ایجاد میشود چرا دانورس خدمتکار خانه،به ربه کا وابسته است و نمیتواند شخص دیگری را به جای او بپذیرد و چرا بعد از پیدا کردن جسد،دچار آشفتگی میشود؟و چرا با وجود علاقه به ربه کا در آخر فیلم همه چیز را که نشانهای از ربه کا دارد به آتش میکشد و نابود میکند؟و چرا به ربه کا زمانی که نزد دکترش میرود خود را دانورس معرفی میکند؟
در فیلم بیننده از ربه کا هیچ تصوری ندارد و شخصیت او تنها از زبان دیگران بیان میشود. همه میگفتند ربه کا خوشگله،معروف بود به ربه کا خوشگله. و این لفظ را از فرد دیوانهای که در کلبه بوده هم میشنویم و خصوصیاتش را از همسرش.اما با وجود فاسد بودن ربه کا،بیننده با او همذات پنداری میکند و گاهی او را انسانی صبور مییابد به گونهای که فکر خودکشی هم صبورانه در ذهن او نقش میبندد زمانی که نزد دکترش میرود و متوجه بیماری سرطان میشود. به گفتهء دکتر،او فقط دستش را دراز میکند تا برگهء آزمایش را بگیرد.
در اکثر فیلمهای هیچکاک حضور روح را شاهدیم و در این فیلم نیز به خوبی میتوان آنرا حس کرد.روح در خانه جریان دارد و گویی با اعضای آن خانه زندگی میکند،و دانورس و خدمتکار با نشان دادن لباسهای ربه کا و محلی که او بعد از حمام کردن آنجا مینشسته است نوعی آزار روحی برای همسر دوم دووینتر ایجاد میکند و در این بین روح ربه کا هم نزد همسرش و هم نزد دانورس وجود دارد و حتی همسر دوم نیز آن را حس میکند.
روح در فیلم به گونهای واضح است که همسر دوم خود را موجودی اضافی میپندارد و تصور میکند ربه کا حضور دارد و زمانی که متوجه میشود همسرش دووینتر علاقهای به ربه کا نداشته است احساس قلبی بیشتری نسبت به همسرش پیدا میکند. وجود روح(روح ربه کا)را از طریق خدمتکاران هم میتوان حس کرد که گاهی نام او را بر زبان میآورند گویی از ذهن آنها محو نشده است و دلبستگی خاصی نسبت به او احساس میکنند. در فیلم،نوعی تضاد را هم مشاهده میکنیم شخصیتی که تا زمان آشنایی و ازدواج با آقای دووینتر خدمتکار او بود و زیردست محسوب میشده، اکنون احساس میکند به دنیای دیگری گام نهاده است چون با شرایطی که در آن قرار داشته خو گرفته است و تصور میکند خودش باید کارهایش را انجام دهد.
بعد از مدتی حس خاصی درونش ایجاد میشود.و او خود را بدتر از جایگاهی که قبلا در آن قرار داشته میبیند.بنابراین مصمم،خود را خانم دووینتر معرفی میکند و جایگاهش تثبیت میشود،گرچه در ابتدا این مسأله را باور ندارد و زمانی که تلفن از درون ساختمان زنگ میزند، میگوید خانم دووینتر یکسال است فوت شده،در واقع دچار نوعی تردید است و نمیتواند خود را باور کند،باور کند که در جایگاه دیگری قرار گرفته. حالا باید نقشی همانند او داشته باشد.
اما در کل باید اعتراف کرد که تمامی فیلمهای هیچکاک ساختار درستی دارند و این جذابیت را در فیلم ربه کا هم میتوان حس کرد.
ندیمه ی جوانی ( فونتین ) در تعطیلات با « ماکسیم د وینتر » ( اولیویر ) صاحب قصر باشکوه ماندرلی آشنا می شود که همسر اولش ، « ربکا » ، را از دست داده است و با قبول پیشنهاد ازدواج او ، بانوی تازه ی ماندرلی می شود ؛ اما یاد و خاطره ی « ربکا » روی زندگی شان سایه انداخته است.