به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
سالهاست که خود را از خیر و شر جشنواره فجر دور نگه داشتهام و سعی میکنم خور را به فضای خفه سالنهای وطنی نیالایم و مجبور نشوم در باب فیلمهای وطنی چیزی بنویسم؛ اما امان از دست رودربایستی؛ آنهم با این جوانهای مجله و سایت سوره.
بالاخره خرم کردند و دو بلیط ساعت ده به من قالب کردند که بروم و ببینم؛ یکی جمعه، دیگری شنبه؛ جوزانی و افخمی. تازه از دیدن فیلم آقای جوزانی برگشتهام و ماندهام هشت و حیران که چرا همان اوایل فیلم که فهمیدم قضیه از چه قرار است پا نشدم؟ یا چرا بار دوم و سوم؟ بله، واقعا اولین بار بود که این همه خود را در قفس احساس میکردم. آیا جماعت مجله و سایت میتوانند غرامت دو ساعت تلف شده از عمر مرا بپردازند؟ البته وقتی همه عمرت تلف شده باشد، این دو ساعت را هم باید زیرسبیلی در کنی. چارهای نیست؛ تقدیر تاریخی تو و قوم تو این است که از قفسی فراخ به قفسی تنگ بروی به امید دیدن روزنهای از رؤیا، و بسنده است به اندازه یک شاعر یا نویسنده یا ناقد متوقع باشی و این توقع نه تنها برآورده نشود، بلکه با چشم باز و گشاده از حیرت ببینی که بله! زندگی خیلی خرج دارد و کارگران شیرسنگی و جادههای سرد و یک مرد و یک خرس و در مسیر تندباد هم، پس از سالها سکوت، یک راست شیرجه در استخر خالی نباشد و آنقدر پول از فروش فیلم تأمین شود که کارگران سالهای درخشش سینمای پس از انقلاب بتواند فیلم دیگری هم بسازد تا اگر نه تو، دیگری راحت بتواند بگوید: اهل استعداد در جهان سوم به محض اینکه با دیوار ممیزی روبهرو شوند و در بن بست معیشت گیر بیفتند، جز اینکه توانمندی خود را مفت از کف بدهند کار دیگری نمیتوانند کرد و چنین است که چرخه ظهور و زوال استعدادها خبر از ظهور و زوال قدرتها میدهد.
آری، قدرت و هنر حتی اگر رویاروی یکدیگر باشند مقوم یکدیگرند و... بگذریم که در از پاشنه بیرون آمده است. دولت و نهادهای قدرتمند مثل ریگ پول خرج میکنند تا آدمهای بیاستعداد فیلم تبلیغاتی بسازند؛ فیلمها ساخته میشوند بیآنکه ارزش اکران داشته باشند؛ لاجرم آرشیو میشوند و بازی ادامه پیدا میکند؛ اهل استعداد پس از چند سال گوشهنشینی چارهای نمیبینند جز ورود به سینمای تجارتی، آن هم با نیّت خنداندن مردم. اما وقتی تو خود سراپا رنج باشی، چگونه میتوانی بخندانی؟ لاجرم شادی موردنظر تو ریشخند و تلخند از آب در میآید.
همه ماجرای فیلم در «ایران برگر» (عنوان فیلم) خلاصه شده است. ما قومی هستیم که هنوز درگیر کشاکشهای طایفهای روزگار فئودالیسم؛ لاجرم وقتی پای دموکراسی و انتخابات به میان بیاید، همه چماقها و حتی تفنگها به میدان میآیند و هنرمند که همواره در چنین فضایی متهم به جاسوسی برای بیگانه است اگر تن به همکاری به «فتحالله» و «امرالله»(فتأمل جدّاً) ندهد و بهجای کار هنری، فیلم تبلیغاتی و انتخاباتی نسازد(آنهم بدون هیچ اختیاری) کلاهش پس معرکه است. در تنازع قدرت جهان سومی(آنهم جهانسوم شرقی و اسلامی که قوز بالا قوز است) برای رسیدن به پیروزی، نمایندگان هویت دینی و هویت قومی نه تنها ناشیانه و شتابزده حاضر به دگردیسی میشوند؛ بلکه تا پذیرفتن واپسین آئین جهان کنونی یعنی فمینیسم، چهار نعل پیش میروند و دست بر قضا نمایندگان فمینیسم وطنی هستند که ماجرای فیلم را به خیر و خوشی پیش میبرند و مردم را از مضحکهای با عنوان انتخابات نجات میدهند.
البته فیلم به این جدیتی که بنده نوشتم، نیست. جوزانی حرفهای جدی خود را پشت طنز و هزل و هجو پنهان کرده و لاجرم از کارایی انداخته است. مسلما اگر ناگزیر نبود چنین کند، فیلم قابلیت و ظرفیت و ماندگاری بیشتری پیدا میکرد. اما چه ضرورتی دارد که جوزانی به قابلیت فیلم خود بیندیشد؟ مگر برای فیلمهای ماندگار وی چه گلی به سرش زدهاند؟
و اما مردم؛ مردم نیز نیازی به فیلم جدی ندارند؛ گرفته و نومید و عبوس به سینما میروند تا بخندند. به آنها چه که تنازع قدرت در گیرودار سنت و مدرنیته به کجا خواهد انجامید. آنها نیز همچون تاریخ خود از متن به حاشیه پرتاب شده و مصرفکنندهاند و برایشان تفاوتی نمیکند که چه کسی و چه جناحی و چه حزبی و چه قدرتی، با چه اندیشهای، آنها را به کجا میکشاند. هرکه در باشد آنها دالاناند و هرکه خر باشد آنها پالاناند. برای اقوام بیتاریخ نه سنت موضوعیت دارد و نه مدرنیسم و از همین رو به آسانی میتوانند پیتزای فتحالله(مظهر ملیگرایی) را گرفته و بعد برای خوردن زعفران پلوی نورالله(مظهر سنت) هجوم ببرند.
صد حیف که جوزانی (و بسیاری دیگر از کارگردانهای مستعد) ناگزیرند دریافتهای اساسی و کارساز خود را پشت شلوغ بازی و بزنبکوب و عشقهای رمانتیک، عرضه کنند. من، جوزانی را فراتر از «ایران برگر» میدانم. اما چه باید کرد که حوالت «ایران برگر» من و جوزانی و دیگران را در خود فرو برده است.