به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
در میان همه فیلمهای داریوش مهرجویی، «هامون» به سبب ویژگیهای شخصیت اصلی آن در اذهان بسیاری از اهالی هنر در کشور ما جایگاهی ماندگار و فراموشنشدنی به دست آورده است.
همچون بسیاری از شاهکارهای رمان قرن نوزدهم (مانند «اولیور توئیست» و «دیوید کاپرفیلد» نوشته چارلز دیکنز، یا «برادران کارامازوف» نوشته داستایوسکی)، این فیلم به اسم شخصیت اصلیاش نامگذاری شده و این خود یکی از شگردهایی است که توجه تماشاگر را به ویژه به شخص هامون معطوف میکند.
با کابوس هامون است که فیلم آغاز میشود و به طریق اولی با تلاش رقتانگیز و مستاصلانه او برای خودکشی است که فیلم به پایان میرسد. آنچه پیرنگ نامنتظم فیلم را به جلو میبرد، همانا تکگوییها و سیلان خاطرات گسیخته و دردآوری است که به ذهن این شخصیت عصیانزده متبادر میشوند. هامون آمیزهای است از همه عناصر متناقضی که به یک تعبیر، ویژگیهای ناهمساز روشنفکر ایرانی معاصر را بازمینمایانند.
از یک سو، دلبسته تفکر سنتی و عرفانی است و به همین دلیل پایاننامه تحصیلیاش را به موضوعی مربوط به ایمان و باورهای معنوی اختصاص داده، از سوی دیگر شیفته نحلههای مدرن در فلسفه غرب است و پرسشهای متعددی درباره اگزیستانسیالیسم ذهن او را به خود مشغول کردهاند. از سویی با علی عابدینی رفاقتی دیرینه دارد که ساکن کاشان است (شهری که شهرتش را به ویژه مدیون معماری سنتی خانههای قدیمیاش است) و از سوی دیگر خودش در آپارتمان مدرنی در تهران (کلانشهری صنعتی) زندگی میکند که معماری و ایضا فرهنگ سنتی در آن آشکارا رو به زوالند.
از سویی در مشاجره با رییس محل کارش کشورهای شرقی توسعهیافته مانند ژاپن و کره، یا در حال توسعه مانند فیلیپین و سنگاپور، را به باد انتقاد میگیرد و مدعی است که فناوری مدرن روح انسانیت را در مردم آن کشورها به مسلخ برده است و از سوی دیگر بعدازظهرها مزیتهای محصولات فناورانه واردشده از همان کشورها را مصرانه به خریداران توضیح میدهد. از سویی عاشق مهشید (همسرش) است و از سوی دیگر به او تنفر میورزد.
در صحنهای در دادگاه، هنگامی که حتی وکیل خودش او را به طلاق از مهشید توصیه میکند، فریاد میزند که همسرش «سهم و حق» او از زندگی است، اما در صحنهای دیگر در تاریکی شب با تفنگ به کمین معشوق مینشیند تا او را از زندگی ساقط کند. اوج این تناقض را زمانی میبینیم که هامون درست هنگام کشیدن ماشه و شلیک به سمت مهشید، با مهرورزانهترین لحنِ یک عاشق دلخسته به او ابراز عشق هم میکند.
هامون آونگوار بین قطبهای فکری ناهمساز مردد مانده است و تکلیف خود را نمیداند. سرگشتهای است در وادی اندیشه. عشق و تنفر توامان او به مهشید، بازنمودی نمادین از دلبستگی و دلزدگی همزمان او به باورهای دیرینش است. همان مهشیدی که زمانی انگیزه او برای بلند خواندن شعرهای عاشقانه بود، اکنون او را به ورطه فروپاشی روانی کشانده است.
دردآورترین زخم روحی هامون همین است که حتی خود هم نمیداند چرا اینچنین سرگشته، حیران و نامطمئن است. در صحنهای هنگام گفتوگو با دکتر سماواتی روانپزشک، اذعان میکند که بعد از چهل سال زندگی، هنوز نمیداند که باورهایش دقیقا چه هستند: «دارم فرو میرم. من دیگه به هیچی اعتماد ندارم. به هیچی اعتقاد ندارم. دارم هدر میرم … چهلوخوردهای ازم گذشته، ولی بدتر آویزونم، آویزون… ما آویختهها به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده و کپکزده خودمون رو؟».
در صحنهای دیگر، هنگامی که همکارش از او درباره بهترین معادل برای اصطلاح uncertainty principle میپرسد، هامون جواب میدهد «عدمیقین… عدم قطعیت… این به معنای استیصال ذهن بشر هم هست… کوچکترین ذرات هنوز معلوم نیست چیه. موجه، ذره است، روحه، جسمه؟.»
به راستی علت توجهی را که این شخصیت عصبی، پرخاشگر و در عین حال افسرده و مستاصل در میان مخاطبان جدی هنر به خود جلب کرده است، در چه باید دید؟
یک پاسخ به این پرسش میتواند این باشدکه هامون تداعیهایی کهنالگویی در ضمیر ناخودآگاه مخاطبان برمیانگیزد. مهرجویی با خلق شخصیت هامون به شکلگیری آرکیتایپ روشنفکر ایرانی در ضمیر ناخودآگاه جمعی ما ایرانیان کمک شایانی کرد.
هامون کهنالگوی عنصر روشنفکری است که در محاصره سفلگان یا رجالهها (تعبیر صادق هدایت) قرار گرفته است.
این گفته راوی «بوف کور» میتوانست بخشی از تکگوییهای درونی هامون باشد: «بیتکلیف از میان رجالههایی که همه آنها قیافههای طماعی داشتند و دنبال پول و شهوت میدویدند میگذشتم… همه آنها یک دهان بودند که یک مشت روده به دنبال آنها آویخته…
میشد.»
هامون از عشق سخن میگوید: در حالی که معشوق به او خیانت کرده است. از انسانیت سخن میگوید در حالی که اطرافیانش محافظهکارانه منافع شخصی را اولویت میدهند و هر اصل انسانیای را بیدغدغه زیرپا میگذارند. بسیار دلالتمند است که در چندین صحنه از فیلم، هامون نه به نثر بلکه به زبان شعر (با سرودههایی از نیما و شاملو) با دیگران سخن میگوید. این قابلیت حکایت از تمایز بنیادینی دارد که او را از جهان پیرامونش جدا میکند.
نثر زبان زندگی روزمره است، حال آنکه شعر زبان اندیشه و احساس ورزیدن است. فقط آن کسانی واقعا قدرت درک شعر را دارند که ذهنیتی ایضا اندیشهورز داشته باشند و بتوانند ظریفترین احساسات انسانی را درک کنند. اشخاصی که در محیط زندگی و کارِ هامون او را آدمی دیوانه (خُل) میدانند، سخن گفتن او با شعر را نشانهای متقن از روانگسیختگیاش میپندارند، حال آنکه باید گفت اتفاقا همین موضوع نشان میدهد که جهان پیرامون هامون خود تا چه حد با انسانیت بیگانه شده است. در جنگ با جهان عاریشده از انسانیت، هامون یکهوتنهاست و این دقیقا همان احساس ناخودآگاهی است که روشنفکران ایرانی به شکلهای مختلف از زمان مشروطه به این سو تجربهاش کردهاند. در یک کلام، محبوبیت هامون در نزد روشنفکران ایرانی را باید در ناخودآگاهانهترین تلقی ایشان از خودشان دید؛ تلقیای که در ژرفترین لایههای ضمیر ناخودآگاه جمعی آنان جای گرفته است.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
[منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]