آریا قریشی : پس از موفقيت هاي خيري كننده ي «روبان سفيد» در جشنواره هاي مهم و استقبال خيره كننده ي منتقدان از اين فيلم (به خصوص كسب جايزه ي گلدن گلوب بهترين...
14 آذر 1395
پس از موفقيت هاي خيري كننده ي «روبان سفيد» در جشنواره هاي مهم و استقبال خيره كننده ي منتقدان از اين فيلم (به خصوص كسب جايزه ي گلدن گلوب بهترين فيلم خارجي زبان توسط اين شاهكار ميشائيل هانكه)، به دست آوردن جايزه ي بهترين فيلم خارجي زبان توسط «روبان سفيد» قطعي و بديهي به نظر مي رسيد. اما برخلاف بيشتر پيش بيني ها، اين نماينده ي آرژانتين در اسكار امسال بود كه گوي سبقت را از فيلم هانكه ربود و جايزه را از آن خود كرد. انتخابي كه كمي عجيب و دور از ذهن به نظر مي رسيد. اما حالا، با تماشاي اين اثر شگرف و خيره كننده، مي توان گفت فارغ از اين كه «رازي در چشمانشان» فيلم بهتري است يا «روبان سفيد»، اين شاهكار خوزه مانوئل كامپانلا، لياقت اسكاري را كه دريافت كرد، داشت.
«رازي در چشمانشان(راز چشمان آن ها)»، يكي از غافلگيركننده ترين آثار سينمايي سال 2009 به شمار مي رود و البته از تأثيرگذارترين آن ها. تأثيرگذاري اين فيلم هم به عوامل مختلفي برمي گردد كه در اين نوشته سعي مي كنيم به برخي از آن ها اشاره اي كوتاه داشته باشيم.
«رازي در چشمانشان» محدوده ي وسيعي از مضامين را در بر مي گيرد. مفاهيمي كه گاهي در تضاد با هم قرار دارند. از عشق تا انتقام؛ از قانونگرايي تا سرپيچي از دستور مافوق؛ از دروغ تا حقيقت. اين نكته به خودي خود نكته ي مثبتي براي فيلم به شمار نمي رود. اما آن چه جذابيت «رازي در چشمانشان» را چند پله بالاتر مي برد، اين است كه در اين فيلم قرار نيست تضاد بين اين مفاهيم، مورد اشاره و تأكيد قرار بگيرند (اتفاقي كه در فيلم هاي زيادي شاهد آن هستيم). نكته اتفاقاً اين جاست كه در اين جا، كارگردان نشان مي دهد كه ريشه ي همه ي اين مفاهيم يكي است. در واقع در «رازي در چشمانشان»، تضاد بين كلمات از بين مي رود. در اين جا،عشق با انتقام است كه معنا پيدا مي كند. اين جا براي رسيدن به حقيقت بايد دروغ گفت. همان طور كه بنجامين و پابلو براي رسيدن به حقيقت جنايت، ناچارند از دستور مافوقشان سرپيچي كنند و همچون دزدان پنهاني وارد منزل ديگران شوند. يكي از درون مايه هاي كليدي فيلم، همين است كه مرزي ميان عشق و نفرت، سرپيچي و اطاعت، و حقيقت و دروغ وجود ندارد.
آندره بازن، يك بار در توصيف فيلم «دليجان» (جان فورد)، آن را به چرخي تشبيه كرده بود كه آن را روي هر كدام از محورهايش كه قرار دهيم، به حالت تعادل درمي آيد. بس كه فيلم متعادلي است. مشابه چنين تعبيري را مي توان درباره ي «رازي در چشمانشان» به كار برد. «رازي در چشمانشان»، به طرز قابل تحسيني، فيلم متعادل و همه جانبه نگري است و اين تعادل، جدا از درون مايه اي كه چند سطر قبل بررسي كرديم، در ابعاد ديگر فيلم هم به چشم مي خورد. داستان اين فيلم، به شدت پتانسيل اين را دارد كه به يك فيلم خنثي تبديل شود. يك لغزش كوچك كافي بود تا «رازي در چشمانشان» به يك ملودرام آبكي پر اشك و آه تبديل شود. از ان طرف بي اعتنايي سازندگان اثر به وجه ملودرام كار، مي توانست منجز به خلق يك تريلر ساده ي زودگذر شود. ولي خوزه مانوئل كامپانلا با دقت و ظرافت يك مجسمه ساز، منشوري را به تماشاگر ارائه مي كند كه با دو و سه بار ديدن هم تازگي و طراوتش را از دست نمي دهد.
«رازي در چشمانشان» يكي از كارشده ترين فيلم هاي سال 2009 است. كامپانلا در اين فيلم از خرده روايت هايي استفاده كرده كه هيچ كدام از آن ها، بي ارتباط با خط اصلي داستان يا درون مايه ي كار نيستند و در عين حال، در شناخت شخصيت ها و روابط عميق داستان هم مؤثرند (گرچه ممكن است در نگاه اول اين گونه به نظر نيايد). مثلاً يكي از خرده روايت هاي هوشمندانه ي فيلم، ماشين تايپي است كه به وسيله ي آن نمي توان حرف A را تايپ كرد و بنجامين هم در بازگشتش، از همين ماشين تايپ قديمي كه يادآور وقايع گذشته اش هم هست، استفاده مي كند. در نمايي از فيلم، تصويري از كاغذي را مي بينيم كه بنجامين بر روي آن داستانش را تايپ كرده، اما ناچاراً تمام حروف A را خودش با خودكار به آن متن اضافه مي كند. همين خرده داستنان ساده، از دو جنبه در روند حركتي فيلم تأثير دارد. اول اين كه مقدمه سازي زيركانه اي براي پايان ماجراست. جايي كه با اضافه شدن حرف A به كلمه ي TEMO (مي ترسم)، واژه ي TEAMO (عاشقت هستم) به دست مي آيد و اصلاً بخش مهمي از درون مايه ي فيلم به وسيله ي همين تغيير براي تماشاگر مشخص مي شود. از سوي ديگر، اين نما و اين خرده داستان انگار دارد شمايي از وضعيت خود بنجامين را به رخ ما مي كشد. در مسير زندگي بنجامين نقصي وجود دارد و حالا او برگشته تا به جاي استفاده از روش هاي معمول قانوني (ماشين تايپ) به وسيله ي شيوه هاي شخصي خودش (خودكار) جاهاي خالي پازل زندگي اش را پر كند. توجه به چنين جزئياتي، تأثير بسيار زيادي، به خصوص در چندبعدي شدن كاراكترها و يافتن انگيزه هاي آنان دارد.
نام برگزيده شده براي فيلم، احتمالاً يكي از بهترين اسامي انتخاب شده در ميان فيلم هاي سال 2009 است. اسمي جذاب و گيرا كه در طول فيلم، توجه تماشاگر را به همان چيزهايي جلب مي كند كه لازم است. اين تمركز و دقت روي نكات مركزي، در تمام طول فيلم به چشم مي خورد و يكي از رموز موفقيت فيلم است. به سكانس اول فيلم دقت كنيد. فيلم با نماي گنگي از حركت مردم شروع مي شود و سپس دوربين پس از حركت پن، روي چشمان شيفته ي زني (كه بعداً مي فهميم ايرنه است) توقف مي كند. همه ي فيلم همين است. در اين فيلم انگار همه چيز در حاشيه هستند و آن چه اصل است، "راز چشمان آن ها" است. چشماني كه مي توان از طريق آن ها راز جنايتي را پيدا كرد و چشماني كه مي تونا راز عشقي را از درون آن ها يافت. و البته اين جاست كه باز به همان حرفي برمي گرديم كه چند سطر قبل زده بوديم. فرق ميان چشمان جنايتكار و چشمان عاشق وجود ندارد. چون همان طور كه در فيلم مي بينيم، چشمان جنايتكار در واقع متعلق به عاشقي هستند كه رو به چنان كاري مي آورد. انگار چشمان فرد عاشق و چشمان فرد جنايتكار، هر دو دارند يك كار را انجام مي دهند.
بحث درباره ي «رازي در چشمانشان» زياد است. مي توان از مورالس صحبت كرد كه عشقش باعث شد تا شور انتقام گيري سال ها در او زنده بماند. مي توان از پابلو گفت. دستيار دائم الخمري كه يك ANTIHERO تمام عيار بود. مي توان از عشق بنجامين و ايرنه حرف زد. عشقي كه با كمترين ديالوگ و فقط از طريق چشمان آن ها به تماشاگر منتقل مي شود. مي توان از مضامين مهم ديگر فيلم گفت. از بازيابي خاطرات، يا از عشق بازيافته. يا مي توان از عدالت و حقيقت و عشق سخن گفت؛ و زماني كه عشق پلي مي شود براي رسيدن به دو مفهوم ديگر. مي توان از ساختار دقيق كار گفت. از سكانس شاهكار استاديوم فوتبال حرف زد كه عملاً مسير حركت فيلم را تغيير مي دهد.
اما بهتر است همين جا متوقف شويم. فيلم، تأثير ويرانگرش را تنها وقتي روي تماشاگر مي گذارد كه دو ساعت، اين مفاهيم را به شكلي تكان دهنده د ر فيلم مشاهده كنيم. پس اين شما و اين هم «راز چشمان آن ها».