: برخی از منتقدین بزرگ سینما بر این عقیده اند که با تماشای فیلم «مزد ترس» به یاد فیلم بزرگی از "جان هیوستن" می افتند؛ یعنی «گنج های سیرا مادره»... البته...
15 آذر 1395
برخی از منتقدین بزرگ سینما بر این عقیده اند که با تماشای فیلم «مزد ترس» به یاد فیلم بزرگی از "جان هیوستن" می افتند؛ یعنی «گنج های سیرا مادره»... البته این نکته بیشتر بر صحنه های ابتدایی فیلم تاکید دارد که بسیار شبیه به حال و هوای صحنه های ابتدایی فیلم "جان هیوستن" است.
"هانری ژرژ کلوزو" فیلمش را با نماهایی از دهکده ای ماتم زده آغاز می کند که در یکی از مناطق دورافتاده آمریکای جنوبی قرار گرفته است. موقعیت و فضای دهکده را، از زبان یکی از بازیگران فیلم "ایو مونتان" بهتر می توان توضیح داد: ((اینجا بیشتر مثل یک زندان می مونه. وارد شدن به اون راحته، ولی بیرون رفتن در کار نیست. اگه اینجا بمونی، جونت بالا می آد!)). غم و نومیدی، فقر و سیاهی همه این منطقه و ساکنان آن را که عمدتا عده ای فراری و مجرم هستند را فرا گرفته است. هیچ یک از این انسان ها هم به میل خود به آن پا نگذاشته اند؛ همه آنها به اجبار مانده اند؛ هر کدام از آنها حاضرند برای اینکه از این جهنم بگریزند، دست به هر کاری بزنند...فصل نخست فیلم، بی هدف و گیج کننده است، دوربین "هانری ژرژ کلوزو" هم سرگردان به همه جا سرک می کشد؛ به نظر می رسد که کلوزو قصد دارد در فصل نخست فیلم اش، به معرفی محیط و شخصیت ها بپردازد؛ خستگی و زنده گی کسالت بار در محیط و شخصیت ها دیده می شود و این مسئله ای ست که تقریبا در یک ساعت نخست فیلم و قبل از شروع شدن فصل رانندگی بر آن تاکید می شود. ((ناگفته نماند که در ابتدای فیلم، صحنه ای می بینیم که در آن پسری کوچک، نشسته روی زمین و در حال بازی کردن با حشرات است؛ صحنه ای که مشابه اش را در فصل آغازین فیلم «این گروه خشن»(سام پکین پا) نیز می بینیم.))
در فیلم «مزد ترس» مردمی وجود دارند که زیر سایه یک شرکت نفتی آمریکایی، زندگی می کنند، که در واقع استثمار شده تشکیلات این شرکت هستند. فصل دوم فیلم در حالی آغاز می شود که بخشی از چاه های نفت این شرکت، دچار آتش سوزی می شود و این در حالی ست که برای خاموش شدن این آتش سوزی به ماده ای خطرناک که "نیتروگیلیسیرین" نام دارد، نیاز است. مسئولین شرکت به عده ای راننده کامیون نیاز دارند که این ماده را به محل آتش سوزی برسانند؛ این خبر در میان مردم پخش می شود و در این میان، چهار نفر که شخصیت های اصلی داستان نیز هستند، داوطلب می شوند که این کار را انجام دهند. البته هیچکدام از آنها به این کار راضی نیستند، ولی برای به دست آوردن مزد آن که دوهزار دلار برای هر نفر است و با وجود ترس ی که از آن دارند، می پذیرند که آن را انجام دهند. از این به بعد فیلم وارد مرحله تازه و نفس گیری می شود. "ماریو" و "جو" در یک کامیون با هم شریک می شوند. "ماریو" جوانی ست سرکش و بی قرار که تنها فکرش خارج شدن از این جهنم وحشتناک است ؛ "جو" تبهکاری ست که او هم به ناچار در این مخمصه گرفتار شده است. او از هر لحاظ ضعیف تر از ماریو ست و خیلی زود خُرد می شود... در کامیون دوم، "لویچی" و "بیمبا" با هم شریک هستند که نسبت به "ماریو" و "جو" شخصیت های عجیب و بداخلاق ی به نظر می رسند. لازم به گفتن است که در فیلم «مزد ترس» اینگونه به نظر می رسد که قهرمانی در فیلم وجود ندارد! اصلا به طور کامل نمی توان فهمید که شخصیت بد و خوب فیلم داستان کدام یک هستند! آنها فقط یک هدف دارند و آن بدست آوردن پول و فرار از جهنمی ست که در آن گرفتار شده اند...
ماموریت 4 مرد با دو کامیون به امید به دست آوردن دوهزار دلار و رها شدن از مخمصه ای که در آن گرفتار شده اند، آغاز می شود. آنها به جاده می زنند تا مسیری سیصد مایلی را که پیمودن آن تا به انتها تنها یک معجزه می تواند باشد، به اتمام برسانند. اینک با فیلم جاده ای عذاب آور و آخرالزمانی روبرو هستیم که تنها هدف اصلی آن، پایان جاده است. جاده ای که در هر نقطه ای از آن خطری در کمین است؛ عبور از جنگل و کوهستان ها، راه های پیچ در پیچ، پُل هایی که هر لحظه امکان فروریختنشان وجود دارد و مهم تر از همه، خطر انفجار نیتروگیلسیرین، که سرتا سر وجود 4 مرد داستان را فرا گرفته است! ((هنر - ژرژ کلوزو، اینجاست که خود را نشان می دهد، هیجان، تعلیق و ترس به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده می شود)) برای تاکید بر این گفته می توان به صحنه ای اشاره کرد که هر دو کامیون قصد دارند از یک پیچ تند، در یک کوره راه دور بزنند و برای این کار مجبور می شوند از یک پُل لرزان و فرسوده چوبی عبور کنند، کامیون اول به سختی عبور می کند و کامیون بعدی که راننده آن "ماریو" است، بر روی پُل گرفتار می شود، چوب های فرسوده پُل می شکنند و کامیون شروع به لغزیدن به اطراف خود می کند، یک سیم فولادی که به پُل وصل است به کامیون گیر می کند و سپس ما شاهد یکی از تکنیکی ترین و نفس گیرترین موقعیت های تاریخ سینما هستیم، تعلیق و هیجان در این صحنه به گونه ای ست که نفس تماشاگر را بند می آورد و او را در فضای آن حبس می کند. از دیگر صحنه های به یادماندنی فیلم می توان به صحنه ای اشاره کرد که بسیار تکان دهنده است، صحنه ای که در آن "ماریو" با کامیون از روی پاهای "جو" عبور می کند. پاهای جو خُرد می شود، هر چند "جو" قبل از این نیز بر اثر فشار این سفر خطرناک خُرد شده بود... «مزد ترس را می توان به نوعی نمایش اوج رفاقت های مردانه دانست». از این نوع صحنه های ناب که در معدود فیلمی در سینما می توان آنها را دید، در فیلم «مزد ترس» بسیارند ، اما صحنه ای که نباید از آن گذشت، صحنه ای ست که در آن، کامیون "لویجی" و "بیمبا"، مُنهدم می شود. "کلوزو" این صحنه را به طریقی حیرت انگیز نشان می دهد، قبل از مُنهدم شدن کامیون "لویجی" و "بیمبا"، "ماریو" و "جو" داخل کامیون، در حال صحبت کردن با یکدیگر هستند که ناگهان شاهد تکان خوردن کامیون هستیم و سپس کات به نمایی در دوردست، (انفجاری بزرگ به همراه دودی سفید رنگ را از نگاه "ماریو" و "جو" می بینیم) شاهکار است...
در ادامه این سفر پر هیجان و دلهره آور "ماریو" موفق می شود خود را به مقصد برساند، دوستش "جو" در کنارش در داخل کامیون جان می دهد. ماریو از کامیون پیاده می شود و از او به عنوان یک قهرمان استقبال می شود! اما این پایان کار نیست و ماریو در راه بازگشت در جاده به پرتگاهی سقوط می کند و کشته می شود... صدای بوق کامیون ماریو، تا انتها ی فیلم شنیده می شود! «مزد ترس» فیلم عظیمی است، اثری است دقیق و کامل، تکان دهنده و با اهمیت که درون مایه محکمی دارد. "کلوزو" با استفاده از نبوغ خود که به وضوح نشان می دهد که از زمانه خود جلوتر بوده، موفق شده است فیلمی هیجان انگیز و پر تعلیق را خلق کند. "کلوزو" فیلم اش را کاملا در فرانسه و بیشتر در استودیو ساخته، اما به لطف کارگردانی تکنیکی، دقیق و کامل ش و همچنین فیلمبرداری خوب فیلم، به نظر می رسد که فیلم واقعا در آمریکای جنوبی ساخته شده است!
در مورد بازیگری هم باید گفت که هیچکدام از بازیگران نقصی ندارند و عالی هستند؛ بازیگران آنچنان در نقش هایشان جا افتاده اند که گویی در حقیقت و در نقش زندگی خودشان ظاهر شده اند! «مزد ترس» یکی از فیلم های نمونه کلاسیک و از بهترین آثار کلوزو و سینمای فرانسه است.
« ماریو » ( مونتان ) ، « ژو » ( وانل ) ، « لوییجی » ( لولی ) و « بیمبا » ( وان آیک ) ، در ازای مقدار زیادی پول و برای خاموش کردن آتشسوزی یک چاه نفت در یکی از دهکده های فقیرنشین امریکای مرکزی ، دو کامیون حامل نیتروگلیسیرین را در جادهای طولانی و خطرناک حمل می کنند ...