درباره فيلم شکارچي گوزن ساخته مايکل چيمينو : ايدههاي هولناک
مسعود ثابتی : شاید در میان فیلمهای مختلفی که تا سالها درباره جنگ ویتنام ساخته شدند، شکارچی گوزن مهمترین و ارزشمندترین آنها باشد. هر چند در دستهبندیهای رایج، هستند منتقدانی که این فیلم...
16 آذر 1395
شاید در میان فیلمهای مختلفی که تا سالها درباره جنگ ویتنام ساخته شدند، شکارچی گوزن مهمترین و ارزشمندترین آنها باشد. هر چند در دستهبندیهای رایج، هستند منتقدانی که این فیلم را با استدلال این که ربط چندانی به ویتنام ندارد، از این دستهبندی کنار میگذارند، اما در سینمای جنگ سالهای دهه 1970، بیشک شکارچی گوزن یکی از زیباترین و نمونهای از آثار این ژانر است. سینمای جنگ تا اوایل دهه 1970 از نظر فرهنگی مورد غفلت قرار گرفته بود.
یکی از دلایل آن احساسات ضد و نقیضی بود که درباه جنگ ویتنام وجود داشت و دلیل دیگر آن عدم موفقیت تجاری آثاری بود که در این زمینه ساخته میشدند. به اسپارتها بگو (تد پست 1978)، بازگشت به خانه (هال اشبی 1978) و اینک آخرالزمان (فرانسیس فورد کاپولا 1979) فروش خوبی نکردند (با این که شکارچی گوزن در 1979 به فروش عظیمی دست یافت، اما همانطور که گفته شد به نظر شاهدان جنگ، ربط چندانی به ویتنام ندارد).
اوضاع به همین منوال بود تا اینکه در سال 1986 هنگامی که فیلم جوخه (الیوراستون) مورد توجه قرار گرفت، این ژانر از نو کشف شد و جوخه تبدیل به یکی از سودآورترین فیلمهای تاریخ سینمای آمریکا شد (طبق تحقیقات مجله ورایتی در سال 1988 بیست و ششمین فیلم و در سال 1993 پنجاه و دومین فیلم پرفروش آمریکایی). موفقیت جوخه باعث تولید انبوه فیلمهای جنگی ویتنامی شد که کیفیت و موضعگیریهای سیاسی متفاوتی داشتند.
باغهای سنگی (کاپولا 1987)، تپه همبرگر (جان ایروینگ 1987)، صبح به خیر ویتنام (بری لوینسن 1987) و تلفات جنگ (برایان دی پالما 1989) از جمله این آثار بودند. هنگامی که تهیهکنندگان سینما به شعارهای میهنپرستانه ریگان روی خوش نشان دادند، تعدادی فیلم ارتشی رزمی هم ساخته شد که آثار با ارزش و صادقی محسوب نشدند (مثل سلاح برتر و تاپگان). در این بین فیلمهایی هم به اسطوره خیانتهای سیاسی در ویتنام پرداختند: شجاعت نامتعارف (تد کاچف 1983)، رمبو: اولین خون: قسمت دوم (جرج پان کسماتس 1985) و ... اینها شاید معروفترین و مهمترین و جریانسازترین فیلمهایی باشند که درباره جنگ ویتنام و تبعات و ضایعات آن با موضعگیریها و سیاستهای مختلف ساخته شدهاند.
اما حکایت چیمینو از جنگ ویتنام در شکارچی گوزن و نوع رویکرد او به این فاجعه چیز دیگری است. او در این فیلم دردناک، بیش از آنکه مستقیما به جنگ ویتنام و عوارض سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آن بپردازد، آن را بهانهای قرار داده است برای نمایش ضایعات و پیامدهای دردبار جنگ بهطور کلی، ضمن اینکه شکارچی گوزن برخلاف فیلمهای معروف و مشهور دیگر این زیر ژانر (مثل غلاف تمام فلزی جوخه اینک آخرالزمان و...) به نمایش تصویری مطلقا مثبت از ویتنامیها و کاملا منفی از آمریکاییها نپرداخته است. در شکارچی گوزن موضوع اصلی و مهم و پرسش اساسی این است که چرا اصولا باید جنگی وجود داشته باشد و این که چرا باید چند جوان سرزنده و شاداب و دوست و همراه (هرچند آمریکایی) قربانی پدیدهای شوند که خود در آن دخالتی ندارند (شاید مهمترین دلیلی که باعث شده علاقهمندان این زیرژانر روی خوشی به این فیلم نشان ندهند و آن را از جرگه فیلمهای مربوط به جنگ ویتنام بیرون بکشند همین باشد). چیمینو در شکارچی گوزن داستان سه دوستی در شهر کوچکی در پنسیلوانیا به نامهای مایک (رابرت دونیرو)، نیک (کریستوفر واکن) و استیون (جان سویج) را روایت میکند که برای اعزام به ویتنام آماده میشوند. پس از برگزاری مراسم ازدواج استیون، مایک و نیک همراه دوستان دیگرشان استن (جان کازال) و جان (جورج دزویزا) که یک کافه محلی را اداره میکند به شکار میروند. در آن جا مایک که مثل بقیه معتقد است که یک شکارچی واقعی باید بتواند یک گوزن را تنها با یک گلوله از پا در آورد موفق به انجام این کار میشود. پس از اعزام به ویتنام، این سه دوست به اسارت در میآیند و ویت کنگها آنها را مجبور به شرکت در شرطبندی مرگبار «رولت روسی» میکنند.
مایک نقشهای میکشد و آنها موفق به فرار میشوند و مایک که استیون مجروح را با خود حمل میکند، از نیک جدا میشود. نیک که به یک بیمار روانی تبدیل شده، از بیمارستانی در سایگون مرخص میشود و هنگامی که مایک را در جمع تشکیلدهنده یک مسابقه رولت روسی میبیند، با وحشت فرار میکند. مایک در بازگشت به آمریکا بشدت افسرده است و خود را ناتوان از دیدار دوستانش مییابد. با این حال رابطه صمیمانهای با لیندا (مریل استریپ) که قبلا دوست نیک بوده، پیدا میکند. مایک در دیدار با استیون معلول در یک بیمارستان، متوجه پولهایی میشود که به طور مرتب توسط یک ناشناس از سایگون به او ارسال میشود. مایک برای یافتن نیک به سایگون برمیگردد و او را در حالی پیدا میکند که یک بازیکن حرفهای رولت روسی است. تلاش او برای بازگرداندن نیک راه به جایی نمیبرد، چون نیک به مغز خود شلیک میکند. در پایان دوستان افسرده و به لحاظ روحی متلاشی شده نیک در همان کافه دور هم جمع میشوند.
رابین وود در نقد درخشان خود بر شکارچی گوزن، چیمینو را به خاطر این فیلم و فیلم دیگرش دروازه بهشت، یکی از معماران بزرگ سینمای آمریکا و یکی از اصیلترین نوآوران آن در زمینه فرم دانسته است. او بررسی میکند که شکارچی گوزن بر پایه ترکیبی از سه اصل ساختاری بنا شده که هر یک به خودی خود بسیار ساده است: 1 اصل تناوب: که در آن فرم بنیادی فیلم با ظاهر ابتدایی و متقارن آن، آن طور که از محلهای جغرافیایی رویدادها استخراج میشود شکل الف ب الف ب الف را دارد که در آن الف کلیرتون پنسیلوانیاست و ب ویتنام و چیزی که این الگوی تناوبی یک در میان را برجسته و استثنایی میکند، حالت بسته هر یک از بخشهاست که در هیچ یک هیچ ارجاعی به دیگری وجود ندارد. 2 اصل کاهش: که هر یک از این بخشهای متناوب به طور چشمگیری کوتاهتر از بخش قبلی است. مثلا نخستین بخش کلیرتون بیش از یک ساعت طول میکشد و طول آخری 10 دقیقه بیشتر نیست یا نخستین بخش ویتنام چیزی بیش از 40 دقیقه است، اما دومی کمتر از 20 دقیقه. این حرکت کاهش یابنده درمورد شخصیتهای فیلم هم صدق میکند: نیک زندگیاش را از دست میدهد، استیون پاهایش را و مایک روح و رواناش را. 3 تلاقی موتیفها: که با وجه معنایی فیلم ارتباط دارد. مثلا هر یک از بخشهای ویتنام با صدای چرخش بالهای هلیکوپتر شروع میشودو بخش نهایی کلیرتون هم با تصویری از یک فیلم خبری شروع میشود که پیاده کردن هلیکوپترها را از ناوهای جنگی آمریکایی نشان میدهد. در جای دیگر انفجار آتش در کارخانه فولاد کلیرتون که بخش یک با آن گشوده میشود، تبدیل به آتش شعلهافکن مایک میشود که بخش دو را آغاز میکند. به عبارت دیگر دوزخ سایگون به طور نمادین از همان ابتدا در کلیرتون وجود داشته که همه این موارد نشان از معماری دقیق و بسیار پیچیده و هنرمندانه فیلم دارد. ذکر چنین نمونههایی البته با بررسی بیشتر فیلم میتواند همچنان ادامه پیدا کند و به کار اثبات معماری و فرم بینظیر و هنرمندانه آن بیاید.
خیلیها به شباهت و دین شکارچی گوزن در کنار خیلی از فیلمهای آمریکایی به جویندگان جان فورد اشاره کردهاند. در شکارچی گوزن، دبی (ناتالی وود) که توسط سرخپوستها دزدیده شده به نیکا (کریستوفر واکن) تبدیل میشود که ویتنام به او ضربه زده است. در هر دو مورد وظیفه قهرمان فیلم نجات شخصیت گرفتار از مخمصه و بازگرداندن او به وضعیت اولیه است. هرچند در جویندگان گمان میکنیم اتان قصد کشتن دبی را دارد، اما در پایان او را نجات میدهد، اما در شکارچی گوزن مایک (دونیرو) به قصد نجات نیکا عامل مرگ او میشود.
البته فیلم به قول رابین وود شباهت آشکار دیگری هم به نمونههای کلاسیک تاریخ سینما دارد: مثل ریوبراوو که در آنجا هم 3شخصیت اصلی وجود دارند که درجات گوناگونی از لغزشپذیری را دارند یا شباهت مجلس عروسی فیلم با سکانس رقص جلوی کلیسای کلمانتاین عزیزم (جان فورد).
در کنار همه مولفهها ویژگیهای یکتا و استثنایی فیلم، شکارچی گوزن به دلیل یکی از هولناکترین ایدههای تماتیک خود که به نحو عجیبی با کلیت آن در هماهنگی است در یادها مانده است: سکانسهای رولت روسی که هیجان بینظیری را بر اعصاب بیننده وارد میکند. حالا دیگر ثابت شده که ویتکنگها اسرای خود را مجبور به انجام این بازی نمیکردند، اما این نمادپردازی درخشان چیمینو که در آخرین بخشهای فیلم به نحو دیگری تکرار میشود، چیزی از ارزشهای فیلم کم نمیکند. نخستین سکانس بازی وحشیانه رولت روسی، مقدمهای است بر بازی نهایی دو دوست مایک و نیک که این سکانس را تبدیل به یکی از بهیادماندنیترین سکانسهای تاریخ سینما کرده است. در اینجاست که مایک با قصد نجات جان دوستش و با یادآوری روزگار خوش گذشته، ناخواسته باعث مرگ او میشود. شاید تصویری که چیمینو از فاجعه ویتنام در فیلم ارائه میدهد، آنقدرها رئالیستی نباشد، اما از بهترین سالهای زندگی ما (ویلیام وایلر) به بعد، این آخرین فیلمی است که توانسته تا به این حد تاثیرگذار و جانگداز، به عواقب جنگ در زیر ژانر بازگشت به خانه بپردازد. ضمن این که اگر هم تصویر صادقی از ویتنامیها در فیلم نمیبینیم، هیچ جا در فیلم نشانه و دلالتی مبنی بر صحه گذاشتن بر تجاوز امپریالیستی آمریکا به ویتنام دیده نمیشود. در سکانس پایانی فیلم که شخصیتها دور هم جمع شدهاند و سرود «خداوند آمریکا را سعادتمند سازد» را میخوانند، باز به قول رابین وود بهترین راه شاید این باشد که ببینیم از خداوند برای سعادتمند کردن کدام آمریکا تقاضا میشود؛ دشوار بتوان باور کرد که منظور همان آمریکایی باشد که سایگون را به فساد کشیده و این آدمها را به لحاظ جسمی و روحی تا به این حد ویران کرده است. یعنی آمریکای واقعی امپریالیستی و سرمایهداری مصرفی معاصر. هر طور هم که بخواهیم فیلم را تفسیر کنیم، این سرود آن چیزی را میخواهد و آرزو میکند که روزگاری وجود داشته و اینک از دست رفته است.
در کنار همه اینها باید از کارگردانی فوقالعاده چیمینو یاد کرد و این که چطور با پیوستگی و فرم درخشان و بینظیر فیلم، آن را تبدیل به یکی از عمیقترین و چند لایهترین فیلمهای دهه 1970 و اصلا کل تاریخ سینما کرده است. ادای دین او به بهترین فیلم ویلیام وایلر بهترین سالهای زندگی ما، تنها در شباهت تم و درونمایه آن با شکارچی گوزن محدود نمیشود، بلکه استفاده از برداشت بلند و بخصوص عمق میدان (در صحنههای مربوط به شکار) این تاثیرپذیری و ادای دین را در شیوه ساخت و تکنیک فیلم هم به رخ میکشد. در کنار بازی درخشان رابرت دونیرو که نامزدی اسکار را برای او به همراه داشت، باید از بازی درخشان و به یادماندنی کریستوفر واکن در نقش نیک یاد کرد که به حق اسکار بهترین بازیگر نقش دوم را نصیباش کرد. مایکل چیمینو اسکار بهترین کارگردانی را گرفت و خود فیلم به عنوان بهترین فیلم آکادمی اسکار در سال 1978 انتخاب شد. مریل استریپ نیز نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش دوم شد و پیتر زینر جایزه بهترین تدوین را به خاطر این فیلم دریافت کرد. فیلم همچنین در رشتههای فیلمنامه و فیلمبرداری هم نامزد دریافت اسکار شد. جایزه گلدن گلوب برای بهترین کارگردانی و انتخاب آن به عنوان بهترین فیلم سال توسط منتقدان فیلم نیویورک از دیگر افتخارات آن بود. شکارچی گوزن همچنین در فهرست 10 فیلم برتر سال نشریات تایم و نیویورکتایمز قرار گرفت. لحن تراژیک فیلم تا حدی مرهون موسیقی زیبا و به یادماندنی آن نیز هست. بخصوص تک نوازی گیتار عنوانبندی ابتدایی و انتهایی آن توسط جان ویلیامز (البته نه آن جان ویلیامز آهنگساز فیلمهای اسپیلبرگ) که بر غم و نوستالژی پنهان آن میافزاید. میتوان ساعتها درباره این شاهکار بزرگ و منحصربهفرد صحبت کرد و از زوایای مختلف آن را مورد بررسی قرار داد. این مطلب را هم نوعی معرفی در نظر بگیرید برای خواندن نقد درخشان رابین وود بر این فیلم که در نوشتن این مطلب هم از آن فراوان استفاده شده است.*
* در کتاب اومانیسم در نقد فیلم با ترجمه روان و سلیس روبرت صافاریان
«مایکل»، «استیون» و «نیک»، سه کارگر جوان در یک کارخانه هستند که داوطلب می شوند که به ارتش پیوسته و به جنگ در ویتنام بروند. قبل از رفتن، استیون با «آنجلا» ازدواج می کند و این مراسم عروسی، به مراسم خداحافظی آن ها نیز به حساب می آید. بعد از تجربه سختی های بسیار در جنگ، آن ها به اسارت گرفته می شوند و ...