به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
با نمایش فیلم "امروز" حالا سینمای رضا میرکریمی رسیده به ایده ای یک خط و ساده درباره راننده ی تاکسی که بطور اتفاقی زنی سوار بر تاکسی اش می شود و از او می خواهد به بیمارستان برساند. خب خاصیت سینمای او پرداختن به جزییات است که می تواند بسیار معنادار و تاثیر گذار به لحاظ محتوایی باشد. اما این بار اطلاعات اصلی درباره قهرمان فیلم خیلی دیر به مخاطب ارائه می شود. با این حال قصه ای سر راست که به دور از هر نوع غافلگیری و چرخش فیلمنامه ای روایت می شود.
زن دچار درد زایمان است و خراشی بر روی صورتش دارد که ظاهرا از کسی کتک خورده است. حالت مضطرب و مستاصل زن موجب شده راننده با او همراه شود و کمکش کند اما از جایی تصمیم می گیرد زن را رها کند که تماس شخصی او را منصرف می کند و حالا راننده فهمیده که زن مددجو است و کسی را ندارد.
این تصمیم راننده بر اساس احساسش صورت می گیرد، احساسی که بارها در طول فیلم بر آن تاکید می شود. داخل ماشینش گل می گذارد، گل های بیمارستان را آب می دهد، با بچه ی پرستار ارتباط می گیرد و موقع خواب پتو را روی او می کشد.
همین احساس او را وادار می کند تا هزینه عمل زن را فراهم کند. برای وام اقدام می کند که به نتیجه نمی رسد و حتی حاضر نمیشود سندی مبنی بر جانباز بودنش را ارائه دهد تا به پول برسد و نهایتا پسرش که تنها یکبار در فیلم دیده می شود مقداری پول به پدر می رساند.
احساس راننده نمی گذارد تا طاهره همسرش از این موضوع با خبر شود. اما این احساس و دل بزرگ راننده را کسی نمی فهمد. شاید چون کم حرف می زند از نظر دیگران عجیب و غریب به نظر می آید. دکتر سیگاری او را خطاب قرار می دهد که: خوب ازت حساب می بره(زن باردار)، وقتی به دخترکوچک پرستار می گوید: گاهی پام درد می کند، دختر در جوابش می گوید: عصبی هستین، روبروی تلویزیون می نشیند و پلیس بیمارستان آن را خاموش می کند، نگهبان بیمارستان ارشادش می کند و یا پرستار می گوید: خوب جایی زندگی می کنی اینجا بهشت مردهایی مثل توست! تا آنجا که صدای زن باردار در می آید که: اونو اونجوری نگاش نکنین خیلی مهربونه!
ظاهرا در این فیلم قرار است مرد حرف نزند و گوش کند اما آرام باشد. قهرمان "امروز" مردی است که دلش دریاست و به تلاطم درآوردنش ساده نیست. او با جمله قشنگ ها کاری ندارد و گویا همه در عملش دیده می شود. حتی به این فکر نمی کند که مادر و بچه اش را کجا می خواهد پیاده کند و با حسش زندگی می کند.
او مادر و حس مادری را می فهمد و نمی داند چرا مردها نگرانی مادر را نمی فهمند. حسرت همیشه اش برای آن است که آغوش مهربانانه ی مادرش را به دلیل خجالت از دوستان مدرسه اش رها کرده است. شاید اشک های بی وقفه او برای همین حسرت است، زمانی که آب قطعه قطعه از شیر بیرون می آید.
قهرمان فیلم دلش برای زنی سوخته است که بسیار مصائب از سر گذرانده است. دیگر تاب تحمل دست اندازهای زندگی را ندارد. خواب هایش تبدیل به اتفاقات تکراری زندگی اش شده و دیگر آشنایی برایش نمانده است و راننده تاکسی تنها کسی است که او را پناه می دهد.
می خواهد تنها باشد، ظاهرش را دائم در آینه بررسی می کند و چراغ های روشن آزارش می دهد. بر خلاف خیلی از زنان هم اتاقی اش در بیمارستان حیا می کند از افشاء حاملگی اش مقابل مرد نامحرم. حتی اتاق درد هم توان شنیدن دردهایش را ندارد. او می داند که بچه اش هم مانند خودش تنهاست و کسی منتظرش نیست.
فیلم روند آرامی دارد و شاید از همین روست که بیشتر تنه به تله فیلم می زند تا یک اثر سینمایی اما به هر روی جزییات بسیاری را در خود دارد.
شاید اگر جزییات را کنار هم قرار دهیم، نگرش فیلمساز به تهران و زندگی امروز مردمش نمایان می شود.
در تهران مردم درگیر ترافیک و شلوغی خیابان هایش هستند و اگر پارتی داشته باشی کارها راه می افتد، نظام سلامتش مریض است و گویا جان مردم اولویت ندارد، مسئولین وظیفه شان را ادا نمی کنند و این روزها دغدغه شان فهمیدن رقم دقیق دارایی های بلوکه شده توسط بانک های غربی است و احساس کودکان دست مالی شده و بی حوصله اند.
از این ها که بگذریم می توان گفت فیلمساز در حین روایت تقابل زنی باردار و راننده تاکسی مارا با جهان زیبای قهرمانش نزدیک می کند و از طرفی درگیر دنیایی از جزییات که هر کدام جلوه ای از واقعیات جهان اطرافمان را نشانه می رود.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
[منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]