به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
محمد حسین مهدویان بااینکه دو فیلم سینمایی بیشتر در کارنامهاش ندارد که اتفاقاً همین دو تا هم مربوط به دو سال گذشته است، در میان سینماییها چهره شناختهشدهای است. پرداخت متفاوت و ناب وی در اولین اثر بلند سینماییاش، «ایستاده در غبار» که در جشنواره فجر سی و چهارم به نمایش درآمد، باعث شگفتی منتقدان و صاحبنظران شد. حقیقت این است که علیرغم موفقیت چشمگیر «ایستاده در غبار» و با در نظر گرفتن سابقه مستندسازی مهدویان که مهمترینش «آخرین روزهای زمستان» بود، کمی سخت بود باور کنیم که وی همانقدر که در ژانر مستند و بهکارگیری تکنیکهای بینظیر و بدیع موفق بود، میتواند در روایت یک داستان خطی هم موفق باشد. به همین جهت «ماجرای نیمروز» یکی از مهمترین فیلمهای جشنواره سی و پنجم فجر بهحساب میآمد. موضوع حساس فیلم هم که وقایعنگاری روزهایی است که مجاهدین خلق و حکومت رسماً وارد فاز مبارزه مسلحانه میشوند را هم که در نظر بگیرید بر اهمیت «ماجرای نیمروز» افزوده میشود. حالا که جشنواره به پایان رسیده و فیلم اکران سراسری خود را شروع کرده، میتوانیم با قاطعیت بگوییم که محمدحسین مهدویان یک گوهر ناب است در سینمای کلیشه زده ایران در این روزها. مهدویان نهتنها برخلاف پیشبینیها از عهده ساخت یک فیلم داستانی با همه ویژگیهای معمولش برآمد که حتی قدم را فراتر گذاشت و ثابت کرد باید او را بهعنوان یک کارگردان صاحب سبک شناخت.
مهرداد صدیقیان در فیلم ماجرای نیمروز
محمد حسین مهدویان نه مثل عباس کیارستمی فیلم میسازد و نه مثل اصغر فرهادی. نگاه سیاسی و تاریخی دارد که هیچ شباهتی به سینمای شاعرانه یا رئالیسم این دو ندارد. درحالیکه همه فیلمهای سینمای ایران پرشدهاند از ذکر مصیبت و چالشهای اخلاقی، مهدویان جسورانه به سراغ موضوعاتی میرود که تاکنون یا اسیر سانتی مانتالیسم بودهاند یا آنقدر تبلیغاتی بودهاند که خاصیت سینمایی خود را از دستدادهاند. درحالیکه که هرکس از راه میرسد و یک خانواده فقیر و تقابلشان با طبقه ثروتمند جامعه را به نمایش میگذارد و اتفاقاً سیمرغ هم میبرد، مهدویان ژانری را زنده میکند که با همه پتانسیل بالایش کاملاً فراموششده است. فیلم سیاسی ساختن، کار آسانی نیست. اگر حافظه سینماییتان یاریتان نمیدهد که نمونههای شکستخورده چند سال اخیر را به یادآورید، به جشنواره امسال رجوع میکنیم که «ماجرای نیمروز» تنها فیلم سیاسی حاضر در آن نبود. «ماهگرفتگی» کاری از مسعود اطیابی، با استفاده از وقایع و رخدادهای سال ۸۸، سعی کرده بود اثری سیاسی، بدون پیشداوری و یا جانبداری بسازد. اولین ایراد فیلم در فضاسازی و صحنهپردازی آن بود که ناتوانی عوامل را در بازآفرینی رویدادی نهچندان قدیمی نشان میداد. از شعارهای آبکی و بازیهای آبکیتر که بگذریم، خط داستانی که کاملاً فاقد جذابیت بود را نمیتوان نادیده گرفت. حالآنکه مهدویان نه یکی دو سال که سیوپنج سال به عقب میرود و چنان استادانه فضاسازی میکند که فکر میکنید این قسمتها در همان سالها فیلمبرداری شده است.
جواد عزتی در فیلم ماجرای نیمروز
طراحی صحنه و لباس در کنار کیفیت تصویر گرین دار هم مسلماً کمک به سزایی به مهدویان در بازسازی این فضا کرده است؛ اما هوشمندی مهدویان در سکانسی در اوایل فیلم خودش را نشان میدهد که مهرداد صدیقیان سر یک قرار سازمانی رفته است تا برای گروه اطلاعات کسب کند. دوربین میچرخد و خیابانها و آدمهایش را نشان میدهد. دوربین لحظهای از حرکت نمیایستد و با تعقیب شخصیت اصلی هم خطر پیش رو و تهدید پنهانی لحظه را القا میکند هم بیننده را کاملاً به فضای داستانش میبرد و در این سکانس است که همهچیز سر جایش است. سردر سینمایی قدیمی، مردمی که با لباسهای دهه شصت در حال رفتوآمد هستند، کیوسک تلفنی زردرنگ و پیکانهای در حال رفتوآمد، همه و همه شمارا بیشازپیش متقاعد میکند که واقعاً در دهه شصت و در بطن همه التهابات آن دوره هستید و اتفاقاً در همین سکانس هم هست که هیچ اثری از پراید و کیوسکهای تلفن جدید نیست. با دقت بیشتر متوجه میشوید که مهدویان فضایی محدود را انتخاب کرده است و با بستن کادری مناسب فقط چیزی را به شما نشان میدهد که باید ببینید و دوربینش را به نحوی به حرکت درمیآورد که از این فضا خارج نشود اما درعینحال حس گردش در یک محیط بسته را به بیننده القا نکند.
جواد عزتی در فیلم ماجرای نیمروز
از سوی دیگر مهدویان روایت تاریخیاش را در قالب یک تعقیب و گریز هیجانانگیز و خوش ریتم پیش میبرد. در ابتدای فیلم، احمد مهرانفر را میبینیم که بهعنوان سردسته گروه در حال انتخاب افراد برای دستگیری مسعود رجوی و ابوالحسن بنیصدر و سایر اعضای ردهبالای سازمان مجاهدین قبل از خروج از ایران است و تک، تک افراد کارکشته و با تواناییهای متفاوت را به گروه اضافه میکند. این شکل از معرفی کاراکترها علاوه بر اینکه پیشزمینهای از رفتارهای این افراد و انگیزههایشان به ما میدهد بلکه خاصیت پلیسی و ماجراجویی داستان را هم تقویت میکند؛ الگویی که مشابه اش را در «تسخیر ناپذیران» دی پالما میبینیم. این روایت پلیسی و ماجراجویانه باید با یک اکشن مناسب همراه باشد تا از ریتم نیافتد و مخاطب را جذب کند و این دقیقاً اتفاقی است که در «ماجرای نیمروز» هم میافتد. این گروه با همه امکاناتی که در اختیار دارد، همیشه یکقدم از دشمنش عقبتر است. هرلحظه یکی از کاراکترهای ماجرا خائن از آب درمیآید و بیننده تا پایان نمیداند که به کدامیک میتواند اعتماد کند و اکشنی که همراه این تعقیب گریز است بهخوبی پرداختهشده است تا «ماجرای نیمروز» را از یک اکشن محض دور نگاه دارد اما هیجان بیننده را نگیرد و تا پایان او را همراه کند.
هادی حجازیفر در فیلم ماجرای نیمروز
مهدویان با به تصویر کشیدن افرادی که عشقشان قربانی مبارزات اعتقادیشان شده، بهجای اینکه بر دیوصفت بودن طرف مقابل تأکید کند، به بیگناهی و معصومیت هر دو طرف اشاره میکند. دخترکی که حاضر به همکاری میشود و هنوز سرگشته و حیران است از همه اتفاقاتی که برایش افتاده است (لیندا کیانی) قربانی خواهر خود میشود، رابطی که اطلاعات اساسی داشته و توسط پدرش معرفیشده است و در کنار آنها عشق پسرک عکاس با بازی مهرداد صدیقیان که قبل از آغاز، وحشیانه پایان مییابد، همه تأکیدی است بر قربانیان این نبردی که دور از جبهههای جنگ و در خیابانهای تهران در جریان بود. حس بیاعتمادی و ترس از اتفاقات آینده، در کنار این عشق معصومانه و پاک، هم به فضاسازی مهدویان کمک میکند هم شخصیتپردازی خوبی از کاراکترهایی ارائه میدهد که شاید حضور چندانی بر پرده نداشته باشند اما مهرههای اصلی این روایت هستند. در کنار همین شخصیتپردازی قوی است که بازی خوب بازیگران بهویژه هادی حجازی فر و جواد عزتی به چشم میآید. کمال (حجازیفر) از جبهه آمده و آتشش تند است، میخواهد عمل کند، بزند و بکشد، اما با رأفت و دلرحمیش غافلگیرمان میکند، وقتی کودک بیپناه اشرف رجوی را در آغوش میگیرد همانقدر ناراحت و سرخورده است که وقتی پیشتر شاهد کشته شدن کودکی بیگناه در بمبگذاری مجاهدین بوده است.صادق (عزتی) اطلاعاتی است که با شیطنت عوامل کمی هم شبیه سعید امامی گریم شده است، ساکت و کمحرف اما کار بلد و حرفهای و مهرداد صدیقیان که در ابتدای این ماجرا فقط یک عکاس بود و به دنبال دختری که دوستش داشت وارد این بازی شده است، درنهایت با فاجعه این جنگ خونین و سخت رودررو میشود.
مهرداد صدیقیان در فیلم ماجرای نیمروز
این کاراکترهای پیچیده، به مدد بازی بینظیر بازیگرانشان قسمتی از تاریخ مستندی میشوند که مهدویان روایت میکند. مهدویان هنرش را در سکانس اختتامیه فیلم به اوج میرساند، وقتیکه این گروه بعد از چندین شکست، مواجه باخیانت نزدیکترین افرادش و از دست دادن برخی از مهمترین مهرههایش، بالاخره موفق میشود به هدفش برسد و همه قدمهای عقبمانده را یکجا بردارد، کمال را میبینیم که کودک اشرف رجوی را در آغوش گرفته و ترانهای ترکی برایش میخواند
شما چقدر با این مطلب موافق هستید؟ نظر شما درباره این مطلب و اثر چیست؟ نظر خود را در پایین همین صفحه بنویسید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
تا آرامش کند و فیلم با لانگ شاتی از این نما پایان مییابد. عشق و وابستگیهایی که قربانی مواجه عقاید متناقض دو طرف برای حمایت از خلق میشوند و خلقی که خود قربانی این جنگ بودهاند، پایانی است نه بر «ماجرای نیمروز» که بر قسمتی از تاریخ پرخون این سرزمین.