به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
سارا و آیدا فیلمنامه ای حساب شده دارد. ساختار سه پرده ای ، چیدن درست نقاط عطف، گره افکنی و گره گشایی ، روابط علت و معلولی و در نهایت شخصیت هایی که تا حدودی در حد درام به آن ها پرداخت شده است. اما چه چیزی در این اثر وجود دارد که با تمام این حسابگری ها، تبدیل به اثری دلنشین و درخشان نمیشود؟ واقعیت این است که صرفِ دانستن تکنیک، منجر به خلق احساس نمیشود. نوشتن فیلمنامه ای که حداقل های ساختار را رعایت کرده باشد، برای یک فیلم حرفه ای امتیاز نیست. بلکه جزو ملزومات کار است. یکسری از موارد قواعد سینماست. و ربطی به سلیقه ندارد. مهم این است که شما در ساختار حساب شده خود، چگونه به موضوع نگاه میکنید. چه آدم هایی را خلق میکنید و آن ها را در چه مسیری قرار میدهید. کیفیت این طی شدن این مسیر است که اهمیت دارد. فیلم پیش داستانی دارد که به آن اشاره چندانی نمیشود. اتفاقاتی رخ داده و حال شخصیت های ما رفته رفته درگیر تبعات آن اتفاقات میشوند. اما برخورد شخصیت ها با بحران، همان برخورد کلیشه ای همیشگی است. بدون هیچ خلاقیت و نگاه جدیدی. سارا ویژگی های تیپیکال دختری ساده، مظلوم و اهل خانواده را همراه دارد. دختری که حال باید تاوان بدهی های برادرش را بدهد تا مادر زندان نیفتد. و در ادامه در دوراهی انجام کاری قرار میگیرد. فیلم تمرکز بر رابطه دوستانه او با آیدا دارد. و طی شدن مسیر این بحران توسط این دو. شخصیت ها بیشتر در کنار هم یکدیگر را تکمیل میکنند.
غزل شاکری در فیلم سارا و آیدا
سارای آرام و ساکت، مکمل شلوغی ها و حضور انرژیک آیدا میشود. آیدایی که در ادامه متوجه میشویم از شهرستان به تهران آمده و گویا در محل کار با سارا آشنا شده و این دو رابطه ای خواهرانه با یکدیگر دارند. اما این طراحی های شخصیتی، بعد پیدا نمیکند. و در همین نشانه های تیپیکال باقی میماند. خرید رفتن و داب اسمش ساختن- که البته در ادامه فیلمساز از داب اسمش برداشت خوبی میکند- نمیتواند همه ماجرا باشد. آیدا برای آنکه صرفا تمهید فیلمساز برای نقطه اوج روایت نباشد، و تصادفش راهبرد فیلمنامه نویس برای وادار کردن سارا به تصمیم گرفتن تفسیر نشود، نیاز داشت که این دو را بیشتر برای ما معرفی کرده و رابطه دوستانه جدی تر میساخت. این خواهرانگی در پرسه زدن پاساژها و ماشین راندن و کمک در اسباب کشی در نمی آید. نیاز به حس و حال دارد. حس و حال دوستی ای عمیق. که در فیلم نیست. از طرفی دیگر آدم های دیگر داستان نیز بعد ندارند. مثلا نامزد سارا- با بازی بد سعید چنگیزیان- بیش از آنکه یک مرد مسئولیت پذیری که نگران ساراست و میخواهد به او کمک کند باشد، شبیه بازجوهایی است که مدام سوال میپرسد و به شکل تهدیدگری سارا را زیر نظر دارد و در نهایت عاملی است برای ایجاد تعلیق در بحران و ترس سارا از لو رفتن ماجرا. و یا مادر سارا که حضوری سایه وار دارد. پس از ماجرای زندان، دیگر از مادر چیزی نمی بینیم. قبل از آن هم فقط چند نگاه نگران. درحالی که مادر یکی از قطب های اصلی ماجراست. و یکی از نیروهای پیش برنده درام. اما حضورش در این حد میشود که گاه و بی گاه به دخترش بگوید کسی در کوچه سراغش را میگیرد. همین بعد نداشتن شخصیت ها باعث میشود ما با چیزی شبیه به اپیزودی از سریال های تلویزیون مواجهه باشیم. فیلم آن حس و لخظه شوق برانگیز سینمایی را ندارد. شاید این حرف عوامانه باشد ولی فیلم لخت است. بی روح. درست است که با تمامی این موارد، شخصیت ها در جای خود درست ایستاده اند و روند خطی درام با همین میزان پرداخت هم جلو میرود. ولی نمیتوان نام آن را سینما گذاشت. سینمایی که مخاطب برای رو به رو شدن با آن، در نهایت احترام خود را در سالنی تاریک حبس میکند و همه هوش و حواسش را به پرده ای می دوزد که او را وارد زندگی و دنیایی کند که پیش از آن تجربه نکرده. فیلم عاری از جزئیات است. جزئیاتی از روابط و زندگی آدم ها. و نبود این جزئیات، روند حرکتی را به شدت قابل پیش بینی میکند. پایان فیلم علارغم باورپذیر بودن، از اواسط روایت قابل پیش بینی است. و نمیتواند آن شوک عاطفی را به بیننده منتقل کند. این ایرادات جدا از بحث فیلمنامه- که صرفا هم و غمش را در رعایت درست تئوری ها گذاشته است- در کارگردانی نیز نمود فراوانی دارد. نماها اکثرا بدون فکر خاصی هستند. پلان ها از زوایایی گرفته شده اند که هر کارگردانی با دانش متوسط از تکنیک های این حرفه، می تواند آن ها را بگیرد. نه با میزانسن خاصی رو به رو هستیم و نه سبک بصری و چیدمانی که ما را با خود همراه کند. کارگردانی فیلم نیز لخت است. و همچنان عاری از جزئیات. در نهایت میتوان گفت که فیلم در بهترین حالت خودش، اثری متوسط است که دست مخاطب بسیار جلوتر از دست فیلمساز است و مسیر او را میخواند. اگر مازیار میری میخواهد به همین قاب بسیار کوچک از سینما دل خوش کند که حرفی نیست. ولی برای دیدن قابی بزرگ تر و لذت بخش تر، هنوز بسیار راه مانده.
احسنت بر شما