دکتر کاوه احمدی علی آبادی : تنپروری، طمع، تنبلی، نزاع، غرور، شهوت و حسادت، جملگی جرمهایی هستند که در فیلم «هفت»، طعمههای جان دوال (قاتلمجرمان) با به زیر پا گذاردن یکی از فرمانهای خداوند مرتکب شدهاند...
16 آذر 1395
تنپروری، طمع، تنبلی، نزاع، غرور، شهوت و حسادت، جملگی جرمهایی هستند که در فیلم «هفت»، طعمههای جان دوال (قاتلمجرمان) با به زیر پا گذاردن یکی از فرمانهای خداوند مرتکب شدهاند و از این روی به مرگ محکوم شدهاند! پرسش اساسی هفت ایناست: آیا مجازات آنانی که مجرماند، جرم بهشمار میآید؟! اگر پاسخ مثبت است پس بهچه سبب، ما نظام حقوقی و جزایی را بناکردهایم، که بخشی از کار آن، رسیدگی به جرم و مجازات مجرمان است؟ این همان پرسشیست که جان دوال از دو پلیسی (سامرسیت ومیلز) که او را دستگیر کردهاند، میپرسد. دوال بر این باورست که اگر هر کسی به آن پاسخ مثبت دهد، آنها نمیتوانند; چراکه وظیفه خود میدانند که مجرمان را دستگیر کرده و به مجازات برسانند و دوال را نیز به همین سبب تحت پیگرد قرار داده و دستگیر کردهاند!
"طمع" از تمایلاتیست که اگر هر انسانی به درون خود نظر کند، مصادیقی از آن را خواهد یافت. اگر طمع وجود نداشت، چگونهرفتارهایی پدید میآمد که با وجود شکستهای پیاپی باز توسط ما پیگیری میشود؟ "شهوت"، فصل مشترکی از انسانهاست کهخصایص زیستیشان را در برمیگیرد. بدون وجود آن، بقاء نوع بشر تداوم نمییافت. به بیان دیگر، شهوت یکی از غرایز انسانیست کهبرای بقاء نوع ضروریست که اگر بخواهد چون هر حقی دیگر، به زور به حقوق فردی دیگران لطمه زند، ظلمی تحقق خواهد یافت.غرور حیاتیترین دستاوردش، صیانت نفس است که شأن نزول آفرینش آن است. اگر غرور نباشد، انسان به هر پستی تن میدهد، حتیپستتر از حیوانات و جانیتر از دوال! اما غرور میتواند در همنشینی با انسان به او تجویز کند که ذاتاً از دیگران برتر است. پس با چنین معنایی "حرام" میگردد. آنجا که دیگر سوسوی امید و آرزو را یارای تهییجی نباشد، حسادت میتواند همچو نیشتری، انسانی در خودفروخفته را بیدار سازد. ولی نه هنگامی که درصدد ضربه زدن به موفقیتهای دیگریست! "نزاع" نیز بخشی اجتنابناپذیر از زندگیست. نزاع گاه تنها راهیست که میتواند موجب شود، آنچه را که انسان بهسختی بهچنگ آورده است، بهراحتی از کف ندهد، و چون با هویتیبیش از دفاع متجلی شود، نکوهیده گردد. و غضب نداییست که چون درونی باشد، به انسان پیام دهد که هنوز همان چیزیست که درآگاهیاش در مورد خویش میاندیشد و چون از نیام بیرون شود، لرزانی درونی انسان را در مواجهه با صلابت بیرونی به رخ کشد. دوالکه تا آن حد نکتهبین است که در زندگی دیگران غور میکند تا گناهانی را مشاهده کند که در جامعه به وقوع میپیوندند و بکوشد تا آنهارا برطرف سازد، اگر تنها اندکی به خود مینگریست، تمامی آن تمایلات درونی و مصادیقش را همچون هر انسانی دیگر در خودمییافت!!
بنابراین، "او" حقی برای انسان قایل شد و تمایلات درونی برخاسته از انسان را که خود انسان، نقشی در آفرینششان نداشت، "حقطبیعی" هر انسانی دانست و از همان روی آنها را پذیرفت. هر یک از احساسات به ودیعه گذاشته شده در درون انسان را حقیقتیست که شأن نزول خاص خود را داراست و تنها اگر بخواهد بهشرایطی غیر از آن تعمیم یابد، چه بسا با از دست دادن معنای خویش، مضر شده و قربانی بگیرد.
اینسان، "او" تابوها را آفرید و انسان را با آنها نهی کرد. دوال هنگامی که خود را در حدی میبیند که برخلاف بسیاری، فرامین خداوند را بفهمد و آنچه را که خود تأویل میکند، عین فرامینخداوند بپندارد، بهطوری که حتی دیگران و از جمله قربانیان، مشروعیت تأویلهایش را بپذیرند، آیا چیزی بهجز "غرور" و"خودخواهی" میتواند توضیحی برای این توقعات او باشد که بر طبقشان چنان رفتارهایی را نسبت به دیگران روا داشته است؟! هنگامی که دوال برای گذران زندگی، به جای کار کردن، از سرمایه به ارث رسیده خانوادگی، امرار معاش مینماید، آیا اولین نفری را کهبتواند به "تنپروری" و "تنبلی" متهم سازد، کسی به غیر از خود اوست؟! چنان اعمالی از او اثبات نمیکند که آیا آنهایی که توسط وی مجازات شدهاند، استحقاقش را داشتند؟ یا، آیا با فرض مجرم بودنشان،دوال یا هر شخصی دیگر اجازه داشت تا در دادگاهی که خود تشکیل داده است، آنها را مجرم شناخته و به هر میزان که خود تشخیصمیدهد، مجازات سازد؟ یا، آیا هر کس که هر جرمی را به هر میزان که انجام داده، همواره مجازاتش مرگ است؟ ولی یک چیز رابهروشنی به ثبوت میرساند; دوال هرگز اندکی نیز به خود نگاه نمیکند و در درونش میپندارد، فرامین خداوند تنها برای دیگران صادرشده است، و به همین جهت است که به خود اجازه میدهد تا دیگران را شکنجه داده و به قتل برساند!؟ زیرا آنگونه که رفتارش اثباتمیکند، خداوند وی تنها برای دیگران و البته مجازات دیگران است و با او تا به آن حد از تبانی رسیده است که به وی اجازه میدهد تا هرعملی را بدون داوری از خود، به هر شکلی که میپسندد نسبت به دیگران انجام دهد!!
... پس "او"، از انسان خواست تا با توافق جمعی، "قانون" را تنظیمکنند تا ملاکی برای تمایز "مجاز" و "غیرمجاز" و تنبیه غیرمجاز گردد وتنها به کسی اجازه داد تا غیرمجاز را "تنبیه" سازد که "خود"، آلوده همانغیرمجاز نباشد.
ولی بهنظر میرسد که دوال خود را نیز گناهکار میداند و به همینسبب خود را تحویل پلیس میدهد. اما دوال هیچ یک از گناهانی را کهدیگران مرتکب شدهاند، به خود نسبت نمیدهد و جرم خویش را تنهاحسادت میداند. این نحوه قضاوت، این امکان را به او میدهد که با بیگناهدانستن خود در خصوص سایر گناهان، دیگران را که از آنها تخطی کردهاند،مجازات کند. اگر او در مورد سایر گناهان، چون دیگران مجرم بود، هرگزنمیتوانست به خود اجازه دهد تا دیگران را به مجازات اعمالشان برساند،زیرا پیش از آن میبایست خود را با مرگ مجازات سازد. در حالیکه او بانادیده گرفتن گناهانی که خود همچون دیگران مرتکب شده بود، خود را بهحسادتی محکوم میسازد که هیچ کس دیگر را به آن متهم نکرده است؟!
از سویی، دوال وقتی میتواند، نه در نزد دیگران، بلکه در تأویلشخصیاش، گفتارها، باورها و رفتارهایش را مشروعیت بخشد که هر یکاز اعمالی را که در دیگران مجازات بخشیده است، پیش از آن در خودمجازات سازد. دوال هنگامی که خود را به جرم حسادت محکوم کرده وقربانی ساخته است، تنها در مورد کسانی که مرتکب حسادت شدهاند،نشان داده که آنچه بر سر آنان آورده، بر خود نیز روا داشته است، ولی آنهرگز وی را از تمامی گناهان دیگری مبرا نمیسازد که چون سایرینمرتکب شدهاند، دوال آنها را مجازات کرده است، در حالیکه چنانگناهانی را خود نیز مرتکب شده است، اما اصلا آنها را نمیبیند، چه بهجای اینکه به واسطه آنها، خود را محکوم و مجازات سازد. او درخصوص تمامی آنها، جنایاتی را در تبانی با خدایش مرتکب شده است واز این رو نمیتواند دیگران را مجازات سازد; چراکه پیش از آن باید خود رامجازات کند! تعمیم گناهی که خود انجام داده است به شخص دیگریهمچو میلز نیز جنایات او را توجیه نمیکند، بلکه تنها نشان میدهد کهعلاوه بر او، انسانهای دیگری نیز هستند که میتوانند چنان فجایعی رامرتکب شوند; همچنان که لذت بردن از زجر و شکنجه مجرمان توسط میلز یا هر پلیس دیگری نمیتواند، جنایات دوال را توجیه نماید.
... پس "او" برای آنکه حقی ضایع نشود و جنایتی برای از بین بردنجنایتی دیگر آفریده نشود، پس از آفرینش قضاوت، "عدالت" را به آنتجویز نمود. مابین جرمها و مجازاتهایی که تعیین میشوند، میبایست تناسبیوجود داشته باشد. بسیاری از گناهانی را که دوال مجازات داد، در همانفرامین عهد عتیق نیز چنان مجازاتی برایشان تعیین نشده بود و هرگز هرگناهی ـ حتی کبیره ـ تنها با مرگ پاسخ گفته نمیشد! علاوه بر این که زمانو مکان، کنشها و واکنشها و بهطور کلی، شرایطی که جرم و گناه در آناتفاق افتاده نیز در تشخیص جرم و میزان آن دخیلاند و مجازات نیز بایدتنها با در نظر گرفتن آنها صادر شوند.
اما آیا دوال به حقوق متهمان واقف نیست؟! چرا بهدرستی نیز آگاهاست، البته هنگامی که پای خودش به میان آید. او وقتی در پاسگاه پلیس،خود را تسلیم میکند، به سرعت میگوید که میخواهد با وکیلش صحبتکند!! حتی آنقدر با قوانین و قلقهای بین دادستان، پلیس، موکل و وکیلآشناست که از طریق وکیلش، راههای قانونیای را که او میتواند از آنهابرای فرار استفاده کند، گوشزد مینماید. تنها نکته در اینجاست که آخراکنون پای خودش در میان است، نه دیگران!؟ اینجاست که تازه "دادگاهالهی" بر پا میشود; نه موقعی که دیگران را محکوم میسازیم، بل زمانی که"خود" را داوری میکنیم; نه وقتی که با ملاکهای خود، "دیگران" را متهممیسازیم، بلکه هنگامی که با همان "معیارهایی" که دیگران را محکمیزنیم، "خودمان" ارزیابی شویم تا مشخص شود که آیا خود به آنچهمیگوییم، "ایمان" داریم یا نه و به آنچه معتقدیم، "پایبند" هستیم یا خیر!؟
همسر میلز نگران است، بچهای را بدنیا آورد که در محیطی آلوده و پر ازجرم و جنایات پرورش یابد، همانگونه که سامرسیت از بیم مشابهای رنجبرده و بچهدار نمیشود. چنین نماهایی میکوشند تا آنچه را که فساد، بزه وجرم میدانند، مسألهای عمومی معرفی کنند تا دوال تنها کسی نباشد کهچنان گردابی را در جامعه میبیند و از این طریق، آن را مسألهای عمومینشان دهند که تنها تمایز دوال با سایرین در این نکته نهفته باشد که اونسبت به برطرف کردن چنین جنایاتی در جامعه، مسؤولتر از سایریناحساس شود! ما نیز با فیلم موافقیم، البته اگر دوال با چنان احساسمسؤولیتی، نخست خود را شکنجه نموده و سپس بکشد!! بیشک او تنهابا چنین گزینشیست که تازه نه در نزد دیگران، بلکه تنها در تأویلی که خودبدان تمایل دارد، وفادار جلوه خواهد نمود!
سامرسیت تصور میکند که با سادهپنداری اعمال و تأویل دوال، سرنخجنایات او کشف نشود و آنها همچنان با جنایات غیرقابل پیشبینی بعدی توسط دوال مواجه شده و از دست پلیس نیز کاری بر نیاید. میلز مایل نیست تا کارهای دوال بزرگنمایی شود و بیش از حد جدی گرفتهشود. پس از دستگیری دوال نیز مشخص میشود که او حق دارد و تنهادلگرمی دوال آن است که بسیار بزرگ، فاضل و ارجمند پنداشته شده واعمالش جدی و مهم ارزیابی گردد. با چنین اشخاصی باید تحقیرآمیزبرخورد کرد; نه به میزانی که برای خرد کردن یک انسان لازم است، بلکه بهمقداری که اعمال و جنایاتشان منفور است و باید همانگونه نیز تأویلشود.
دوال از سامرسیت و میلز میخواهد تا به همراه او، به جایی بروند کهمأمور پست، بستهای را در ساعت مقرر ـ ساعت ۷ ـ به آن جا میآورد کهبقایای جسد همسر میلز در آن است. او با چنین عملی درصدد است تا آنهارا در همان جایگاه و شرایطی قرار دهد که خود قرار داشته است و از آنطریق، میلز را به همان منطقی برساند که پیش از آن در اتومبیل، در موردشدر حال بحث با میلز بوده است. هنگامی که میلز ظنش به یقین بدلمیشود که دوال، همسرش را کشته است، اسلحه را بهسوی دوال میگیردتا او را بکشد. این همان همحسیای است که دوال درصدد نیل به آن است.میلز میتواند به دوال شلیک نکند، ولی آیا چیزی از درون، او رابرنمیانگیزد تا پاسخ به تجاوزی دهد که به عزیز وی روا شده است؟! هفت مصر است تا نشان دهد، این همان منطقیست که دوال را بر کشتار مجرمانبرانگیخته است. دوال درصدد است تا به میلز بفهماند که اگر میلز حتی بهدوال شلیک نیز کند، هرگز خود را گزینشگر آن اقدام نخواهد دانست، بلکهخود را برگزیده اجتنابناپذیرش میپندارد; و این درست همانسخنیست که دوال در اتومبیل برای توجیه اعمالش نسبت به قربانیانخطاب به سامرسیت و میلز میگوید: «اما من گزینشگر آنها (آن قتلها)نبودم، بلکه خود (توسط قربانیان) برگزیده آن هستم.» چنانکه سامرسیت به میلز میگوید: «اگر شلیک کنی، دوال برنده شده است.» او به دوالشلیک میکند و دوال، او را قربانی همان جنایاتی میسازد که خود راقربانیشان میانگاشته است!
اما اگر منطق ما چنین باشد، آیا این به معنای آن نخواهد بود که با چنینعملی، خود را نیز مشمول همان جرم و گناهی ساختهایم، که دیگران رامحکوم نمودهایم؟! آنها از طریق ما به مجازات خود رسیدهاند، پس نوبتمجازات ما نیز فرا خواهد رسید. این به مفهوم آن خواهد بود، همان بهشتگمشده یا جهنمی را که درصدد اثباتش برای ناباوران هستیم، چون تحققیافت، نه ناباوران، که ما باورمندان در آن گرفتار آییم؟! فرجامی کهگریبانگیر دوال نیز شد. و این خود حکایت از آن دارد، راهی را کهبرگزیدهایم، اشتباه است.
فیلم هفت درصدد است تا نشان دهد، جان دوال، خود مجرم هفتم وقربانی هفتمیست که آگاهانه درصدد معرفی و مجازات خویش بودهاست; چراکه او بنا به ادعایش مرتکب "حسادت" شده است. اما او در تبیینگناه هفتم موفق نیست و اگر بهدرستی نسبت به آنچه درصدد تشریحشبود، وقوف داشت، باید خود را، نه به جرم حسادت، بلکه به جرم "جنایت" و قتل قربانیانش محکوم ساخته و خود را کیفردهندهای معرفی میکرد که بامجازات کیفریافتگانی که شش فرمان خداوند را زیر پا گذاردهاند، اکنون باقتل مجرمان ـ خود ـ فرمان هفتم را زیر پا گذاشته است; پس محکوم بههمان مجازاتیست که در هفت بر سرش میآید. علاوه بر این، آیا میلزآنگونه که در هفت به نمایش گذاشته شده صاحب آن نوع زندگی هست کهحسادت و رشک کسی چون دوال را برانگیزد؟ چنانکه فیلم نشان میدهد،میلز دارای اختلافاتی با همسر خویش است، وضع مادی او مناسب نیستو از محلی مسکونی بهرهمند است که از ابتداییترین عنصر زندگیخانوادگی که آرامش درونی (به سبب اختلاف با همسرش) و بیرونیست(بهخاطر عبور مترو از بالای منزلش)، بیبهره است! این دلیل دیگریستکه نشان میدهد هفت، گناه هفتم را به زور به خود چسب میزند تا راهفراری برای تشریح جنایت هفتم و آنچه بر سر دوال آمده، یافته باشد. اودر مورد جرم میلز نیز همان اشتباه را انجام میدهد و میپندارد جرمش،"غضب" است; احساسی که به کرات نزد هر انسانی دیده میشود! دوالخود نیز در ماشین طی مکالمه با میلز عصبانی شده و غضبناک میگردد،ولی این گناه خویش را، همچو بقیه اتهاماتی که برحسب منطقش برخودش وارد است، ندیده و تنها آن را در چهره میلز کشف میکند! ولی پساز کشتن دوال توسط میلز، او جرمش، قتل انسانی جانی میشود. با اینتمایز مهم که دوال، انسانهایی را بنا بر جرمهایی کشته است که بسیاری درزمره حقوق فردی آنها بوده است; همچون طمع، تنپروری و غرور. درحالیکه میلز با آنچه به حقوق اجتماعی او و همسرش مربوط بوده، مقابلهکرده است و جنایتی را با قتلی پاسخ گفته است!؟
دوال با اعتقاد به خدایش توانست جنایاتی را مرتکب شود که براییک انسان عادی هرگز مقدور نیست! آنگاه "قساوت" پدید آمد. پس "او" دانست که بزرگترین جنایاتهمواره با استناد به "اعتقادی"ست که صورت میگیرد و انسان با توسل بهآن میتواند آنچه را که نسبت به آن "بیزاری" دارد، نادیده گرفته و جنایاتیرا مرتکب شود. پس "وجدان" را آفرید تا همواره در درون بر انسان"داوری" کند.
اما چرا قاتل که از ایمان آورندگان به خداوند بود و درصدد از میانبرداشتن شر و پلیدیهاست، خود در زمره مغضوبین و گناهکاران قرارگرفت؟! زیرا آنچه او نسبت به آن خود را مقید میدانست، فرمانهایمعنوی نبودند، بل هفت فرمان دستوری بودند که، نه برای کسی که بااندیشه معنا کرده و سپس برمیگزیند، بلکه برای آنکه بیتأمل درصدداجرای دستورات است، صادر میشود. به همین سبب نام "فرمان" بر آننهادهاند; زیرا برای کسیست که بیتفکر اطاعت میکند، نه برای آنکه با"چرا، چرا"، درصدد معناییست که مشروعیت فرامین را تعیین میکند و ازآن روی، خود را مسؤول و مخاطبشان احساس میکند!! هنگامی کهفرمانی صادر میشود، همواره معنایی در پس آن هست که فرمانها،مشروعیتشان را از آن میگیرند و اگر آن معانی در نظر گرفته نشوند،فرمانها، نه تنها اعتبار خود را از دست میدهند، بلکه چه بسا به سبب قهری بودنشان، با اصول اخلاقی و وجدان منافات یابند و اجرایفرمانها، نه تنها کاری خیر نباشد، که خود گناهی کبیره بیافریند. آن کس کهدرصدد است تا، نه با معرفی مستقیم مجرم، بلکه با معنای تأویل شده ازرفتارها و افکار، به تشخیص مجرم بپردازد، دیگر در گستره قضاوت بر طبقفرمان نیست، بلکه او برطبق معنای برخاسته از افکار و رفتار قضاوتخواهد شد و وقتی فرامینی بدون توجه به شأن نزول معانیشان اجراشوند، خود خالق ظلم و جوری جدید خواهند بود و آن کس نیز که بدونتوجه به آنها، فرامین را اجرا کند، تنها جنایت و گناهانی جدید را مرتکبخواهد شد. آنچه برای اشخاصی همچو قاتل، که درصدد تأویل معناینهفته در رفتارها و اندیشهها هستند تا تطابق یا عدم تطابقشان را با فرامینخداوند دریابند، ملاک قضاوت قرار میگیرد، نه اطاعت از دستورات، کهمعنای منتج شده از پذیرش و حتی عدم پذیرش فرامین است!! جملاتیکه، نه به عنوان "فرمان"، بل از روح حاکم بر معنای برآمده از افکار و افعالاستنتاج شده و بر طبق آن قضاوت میشوند.
پس معنای نخست: "برای آنکه جهان را از پلیدیها نجات دهی، بایدنخست خود را از آنها خلاص سازی". معنای دوم: "برای آنکه خویشتنرا از آنها رها کنی، میبایست بیاموزی که به خود نیکی کنی". معنای سوم:"برای آنکه به خود نیکی کنی، باید یاد بگیری که خود را دوست داشتهباشی"! پس آنگاه است که به معنای چهارم دست خواهی یافت: "کسی کهبه خودش رحم نکرده و خویشتن را قربانی ظلمی میسازد که خود آفریدهاست، از ظلم به دیگران نیز نخواهد گذشت و هرگز نخواهد توانست بهدیگری نیز نیکی ارزانی دارد".
قاتل خود را نیز در مقاطع مختلف و بنا به دلایل متفاوت زجر میداد.از این روی دستهای او نیز آلوده جنایاتی شد که میپنداشت از آنهامتنفرست. با وجود همه آنها میتوان تأویلی دیگر نیز از چنان وقایعی داشت;تأویلی که هرگز اشخاصی چون دوال قادر به طفره رفتن از آن نخواهند بود.تمامی کسانی که توسط دوال به قتل رسیدهاند، جرمهایی را مرتکبشدهاند که حقی را از خود ضایع کردهاند، نه دیگران. حتی اگر شهوت وطمع را به نوعی مرتبط با دیگران بپنداریم، قربانیان دوال، دیگران را واداربه شریک شدن در جرم خود نساخته و آنها را در مقابل تعرضی تحققیافته قرار ندادهاند و مجرمان، ضرری را به زور و با تجاوز به حقوق فردیدیگران مرتکب نشدهاند! در حالیکه دوال گناه و جرمی را مرتکب شدهاست که به دیگران و مهمتر از همه، حق زندگی دیگران تجاوز کرده و لطمهزده است، بدون اینکه مجرمان کوچکترین گزینش و دخالتی را در چنانقربانی شدنی داشته باشند!
حتی اگر دوال یا هر شخص دیگری، تنها دیگران را تنبیه نساخته وخویشتن را نیز در مورد هر نوع گناه یا جرمی، همچون سایرین شکنجه دادهو تنبیه سازند و یا حتی بکشند، این به معنای آن نخواهد بود که ایشان حقدارند تا آنچه را که از تأویل خویش در ارتباط با خدایشان استنتاجکردهاند، به دیگران تحمیل و تجویز کنند!؟ به بیانی دیگر، اگر اشخاصی دراعمالشان، چیزی فراتر از دوال رفته و بهمانند سایرین خود را نیز تنبیهسازند، با چنین ملاکی، آنان تنها در تأویلی که خودشان از گناه و تنبیهدارند، تبرئه میشوند و هنگامی که پای تنبیه دیگران به میان میآید، آنهاوارد حوزه حقوق فردی و خصوصی دیگران شده و هر گونه مجازاتی که برخویشتن وارد سازند، اجازه آن را به اینان نمیبخشد که حتی تار مویی را ازدیگران جدا سازند و در ازای هر یک از جرمهایی که در حوزه زندگیخصوصی دیگران مرتکب میشوند میبایست مجازات شده و تبرئه شدهنخواهند بود.
"او" چون چنین یافت، در نزد انسان، "حقوق فردی" را از "حقوقاجتماعی" متمایز ساخت و قضاوت دیگران را از گستره حقوق فردیانسانها ممنوع کرد تا "آزادی فردی" مشروعیت یافت و قضاوت در حوزهحقوق اجتماعی را تجویز نمود.
آن تمام تمایز ظریف و در عین حال مهمیست که جرم و حقوق فردیرا از جرم و حقوق اجتماعی منفک کرده و اجازه یا عدم اجازه مجازاتمجرمین را توسط دوال یا دیگران معین میسازد; نکتهای که در "فرمانهشتم" نهفته است و از منظر دوال در «هفت» دور مانده است: "دیگری راقربانی ایدهها و خواستهای شخصیات نساز".
دو کاراگاه جنایی به نام روکی (مورگان فریمن) و وتران (برد پیت) در جستجوی یک قاتل زنجیره ای هستند که قربانیان خود را طبق هفت گناه کبیره و به شکل وحشتناکی به قتل می رساند...