پدرام پوردیان : "چارلی چاپلین"، فیلم ساز بزرگی است که می توان به او و آثارش در هر دوره ای از تاریخ پرداخت و درس های بزرگی از فیلم های معروف و جهانی...
15 آذر 1395
"چارلی چاپلین"، فیلم ساز بزرگی است که می توان به او و آثارش در هر دوره ای از تاریخ پرداخت و درس های بزرگی از فیلم های معروف و جهانی او گرفت. فیلم "دیکتاتور بزرگ" فیلمی خاص در کارنامه ی هنری اوست. شاید این فیلم را نتوان بهترین فیلم در کارنامه ی او دانست و مثلا به گمان من دو فیلم "جویندگان طلا" و "پسربچه"، فیلم های بهتری هستند. اما این فیلم ویژگی های خاصی را در خود دارد که آن را از دیگر فیلم های "چارلی چاپلین" متمایز می کند از جمله آن که اولین فیلم کاملا ناطق "چارلی چاپلین" در عرصه هنر است و در رده فیلم های صامت او قرار نمی گیرد.
فیلم با صحنه هایی از جنگ جهانی اول شروع می شود و "چارلی چاپلین" با هنر خود و حرکات خاصش، تکنولوژی و وسایل جنگی را به بازی می گیرد. یکی از صحنه های برجسته فصول آغازین فیلم جایی است که هواپیما وارونه می شود و "چاپلین" با حرکات خود جاذبه زمین را به بازی می گیرد و صحنه زیبایی را می آفریند. پس از آن که او به کما می رود و بعد از چند سال به هوش می آید ـ که به نظر خودش بر او چند هفته بیشتر نگذشته ـ ما از دید انسانی بی طرف به تماشای دنیایی می نشینیم که او در فیلم، نشانمان می دهد.
فیلم، اثری ضد نازی است که روایتگر دیکتاتوری اروپایی و در واقع تاریخچه زندگی "آدنوید هینکل"، دیکتاتور کشور خیالی "تامانیا" است که دست به قتل عام یهودی ها میزند و اروپا را درگیر جنگ میکند. داستان فیلم اگرچه با تغییر نام های متعدد همراه است اما نمی توان غافل از این شد که شخصیت اصلی فیلم همان "آدولف هیتلر"، رهبر نازی ها است. در فیلم نماد حزب نازی و همه افراد و اشخاص شاغل در این حزب مورد هجو و بازی "چارلی چاپلین" قرار می گیرند. او "هیتلر" را فردی نادان معرفی می کند که هیچ کس جز مترجم او در سخنرانی هایش از حرف های او سر در نمی آورد. مردی که برای حرص و طمع خود نعره می کشید نه برای مردمانش.
در اواسط فیلم که با بازگشت آرایشگر یهودی آغاز می شود صحنه هایی از آزار یهودی ها توسط سربازان نازی را می بینیم و مشاهده می کنیم که در قصر حزب نازی چه می گذرد. این فصول در جاهایی تکراری و کسالت بار می شوند ولی در قسمت هایی از این فصل، شاهد صحنه هایی زیبا و درخشان هستیم. مانند جایی که "چارلی"، در آرایشگاه همراه با ریتم موسیقی، اصلاح ریش می کند و یا صحنه ی جاودانه ی بازی "هیتلر" با بادکنکی شبیه به کره زمین که هجویه ای بر واقعیت به بازی گرفتن دنیا و سرنوشت بشر توسط خودکامگان است و ترکیدن بادکنک تمثیلی از ویرانی و دستاورد خودکامگی است. او از "هیتلر"، شخصیت متزلزلی را در فیلم نشان می دهد که احساسات، کمترین نقشی در وجودش نداشتند و آرزوی امپراطوری بر جهان چشم و دلش را کور کرده بود. او دستورهای مرگباری صادر می کند و هنگامی که نیاز به عقل و دانش در کارهایش دارد از مشاورانش کمک می گیرد. او از شکست می ترسد و پتانسیل بالایی برای خودکشی دارد. این فصل با دستگیری آرایگشر یهودی تمام می شود.
فصل نهایی این فیلم بیشتر در قصر حزب نازی می گذرد. آن ها می خواهند کشور همسایه را فتح کنند اما مردی مانع این کار می شود. این مرد، "موسولینی"، رهبر ایتالیایی است که همچون "هیتلر" دیوانه ای تشنه ی قدرت بود. روابط میان این دو نفر تنها توسط مشاورانشان پایدار مانده بود و در فیلم، آنها سعی دارند که خود را برتر از دیگری بدانند و این مذاکرات را "چاپلین" هنرمندانه همچون دوئلی میان آنها می نمایاند که در کشاکش رقابت با هم، حتی به جهان نیز رحم نمی کنند. در پایان فیلم آرایشگر یهودی همراه با ژنرال خائن به "هیتلر" فرار می کند، آن دو در حالی که لباس نظامی پوشیده اند پا به فرار می گذارند و در سوی دیگر، "هیتلر"، به اشتباه به جای آرایشگر دستگیر می شود. در صحنه ی پایانی، سخنرانی "چاپلین" برای جهانیان را شاهد هستیم. این صحنه به نظر من پایان بندی ضعیفی برای چنین شاهکاری است اما باز هم حرف دل "چاپلین" در قالب همان کلمات واپسین می گنجد و بس."چاپلین" با آن شلوار گشاد و لباس تنگ، آن عصا و کلاه با ظاهری در تضاد با حرکات خود دنیا را خنداند و خنداند. او همیشه با ظاهری ساده و مختص خود در نقش گدایی ژنده پوش ظاهر می شد. او این ظاهر و قلب را از دوران سخت کودکی اش برگرفته بود و در تمام فیلم هایش نقش مردی تهی دست را به خوبی ایفا می کرد.
"دیکتاتور بزرگ"، فیلمی بود که برخی منتقدان، مسائل سیاسی درون فیلم را جدی گرفتند و برخی زیاد به آن توجه نکردند ولی با این وجود، فیلم از لحاظ تجاری فروش بالایی داشت و توانست "چاپلین" را دوباره به عنوان ستاره ای بزرگ مطرح کند. هم چنین فیلم در اسکار نیز درخشید و نامزد دریافت جایزه اسکار در رشتههای بهترین فیلم، بهترین فیلم نامه اریژینال و بهترین بازیگر نقش اول برای چارلی چاپلین شد.
در سالهاى جنگ جهانى اول در كشور تومانيا ، سربازى به نام « چارلى » ( چاپلين ) بر اثر سانحه ى سقوط هواپيما حافظهاش را از دست مى دهد. او وقتى چشم باز مى كند خود را در يك آسايشگاه روانى مى يابد و پس از مدتى كه طى آن حاكميت كشور به دست ديكتاتورى به نام « هينكل » ( چاپلين ) افتاده ، از آن جا مرخص مى شود...