علی رضا سلطانی : "کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی" دنباله ای ناپایدار، شلخته، ناموزون و ناقصی بر " انتقام جویان: عصر الترون" است. این دنباله تلاش مذبوحانه ای برای ارتباط و اقتباس از ...
15 آذر 1395
"کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی" دنباله ای ناپایدار، شلخته، ناموزون و ناقصی بر " انتقام جویان: عصر الترون" است. این دنباله تلاش مذبوحانه ای برای ارتباط و اقتباس از کمیک بوک جنگ داخلی ِ مارول دارد که در این امر موفق نمی شود و فقط فروش بالا را برای خود، به ارمغان می آورد. اگر بخواهیم به ضعف داستانی که اولین مشکل فیلم است اشاره کنیم، باید داستان این فیلم را مد نظر قرار بدهیم که از کمیک بوک جنگ داخلی برگرفته شده است. در این اثر سانحه ای در عملیاتی توسط عده ای ابرقهرمان جوان اتفاق می افتد که کشته های زیادی در بر دارد و دولت را ودار می کند تا قوانینی برای ابرقهرمانان و عضویت آن ها در سازمانی تحت نظارت دولت بگذارد. این طرح با ابرقهرمانان در میان گذاشته می شود . قهرمانان به دو گروه تقسیم می شوند به رهبری تونی استارک(مرد آهنی) که موافقان نام نویسی هستند و استیو راجرز(کاپیتان آمریکا) که مخالفان آن هستند. دسته ای می گوید : اگر ما بخواهیم نام نویسی کنیم، باید هویت مخفی خود را فاش کنیم و ماسک ها را کنار بگذاریم و سنت شکنی کنیم و در ضمن در آن صورت افراد نزدیک به ما در امنیت نیستند. دسته ی دیگر می گوید: دنیا تا حالا هم ما را تحمل کرده و این اسم نویسی تکاملی در دنیای ابرقهرمانان است. اما در فیلم تصویب قانون نام نویسی ابرقهرمانان فقط بهانه ای است تا مبارزه ای بزرگ روی بدهد و باکی بارنز یا سرباز زمستان عامل دودستگی است. در فیلم معلوم نیست که این همه محبت، علاقه و فداکاری کاپیتان آمریکا به باکی بارنز دوست دوران نوجوانی اش از کجا نشات گرفته و همین دفاع بی دلیل کاپیتان آمریکا از سرباز زمستان حتی دوستی آن دو را هم زیر سوال می برد. آیا کاپیتان آمریکا حاضر است به خاطر جان یک نفر جان صدها نفر بی گناه را به خطر بیاندازد؟ آیا کاپیتان آمریکا حاضر است به خاطر دوست خودش با تمام گروه انتقام جویان بجنگد؟ یا او به خاطر آزادی ابرقهرمانان از دست دولت دست به این کارها می زند؟ بله؛کاپیتان آمریکا که نمادِ کشور آمریکا در انتشارات مارول محسوب می شود حاضر می شود تا خودش یک تیم تشکیل بدهد و با تمام انتقام جویان بجنگد اما نه به خاطر احقاق حقوق ابرقهرمانان و آزادی آن ها از قیود دولت، بلکه به خاطر دوست عزیز دوران بچگی اش و بخاطر ادای دین به زمانی که مادرِ استیو در کفشش روزنامه می گذاشته تا بلکه اندازه اش شود! پس گنجاندن قانون نام نویسی ابرقهرمانان در داستان وصله ای اضافی به این داستان است، وصله ای که می خواست شخصیت های بیشتری به داستان اضافه کند تا در نهایت ابرقهرمانان را دو جبهه روبروی هم قرار دهد.از نظر من در این فیلم ابرقهرمانان دلیل خاصی برای نبرد با هم نداشتند و همین نکته باعث می شد که پشت مبارزات آن ها پوچی بزرگی نهفته باشد. از لحاظ عناصر داستانی گمان می رود این فیلم بیشتر به فیلم های انتقام جویان شباهت دارد تا فیلم اختصاصی یکی از ابرقهرمانان مارول اما با کمی تامل می توان دریافت که حتی به فیلم های انتقام جویان هم کمتر شباهتی دارد؛ در فیلم های انتقام جویان باید به ابعاد دیگر شخصیت پنج یا شش ابرقهرمان گروه پرداخته می شد که تقریبا پرداخته شد اما در اینجا اگر ذهنیت قبلی ای که از فیلم های گذشته مارول درباره ی این شخصیت ها داشته ایم را فراموش کنیم دیگر در فیلم هیچ چیزی نمی ماند، چون شخصیت ها از لحاظ روحیات پرورده نشده اند و به خودباوری شخصیتی نرسیده اند و سیِری عجیب میان تیپ و پرسوناژِ یک ابرقهرمان را طی می کنند. حال اگر از شخصیتهای فرعی بگذریم و به خود استیو راجرز برسیم باز هم می بینیم که در این فیلم به هیچ وجهه به صورت درست به شخصیت او پرداخته نشده است. برادران روسو کارگردانان فیلم ظاهرا این حقیقت را نمی دانستند که اگر شخصیتی در فیلم بیشترین حضور را داشته باشد دلیل بر پرداخت کامل شخصیتی او نیست. این امر در این فیلم رخ داده و متاسفانه استیو راجرز بیشترین حضور در فیلم را داشت و می بایست تمام داستان حول محور او باشد و بعد از حضور در چندین فیلم به شخصیتی پخته برسد، که اینطور نشد. کارگردانان و نویسندگان این فیلم برخلاف فیلم قبلی به هیچ وجه فرم کاپیتان آمریکا را درک نکرده اند. فرم کاپیتان آمریکا در جنگ جهانی که یک قهرمان با لباس آمریکا محسوب می شد، یک فرم کلیشه ای از آب در می آمد که فیلم "کاپیتان آمریکا: اولین انتقام جو" هم از این مسئله مستثنی نبود. اما وقتی به جلو می آییم به حضور کاپیتان آمریکا در عصر حاضر می رسیم؛ که او از طرفی به گذشته ی خود پایبند است و از طرفی باید خود را با شرایط جدید وفق دهد که همین مسئله کششی در داستان ایجاد می کند. همان کششی که در فیلم دوم، "کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان" باعث زیبایی بیشتر فیلم شده بود و کلیشه هم نبود. اما در اینجا تمرکز فیلم روی استیو راجرز نیست و اصلا حتی اصول این ابرقهرمان زیر پا گذاشته شده می شود. به طوری که ارتباط این شخصیت با مردم تقریبا قطع شده و از کاپیتان آمریکای حامی مردم و کشوری فقط یک سایه باقی مانده است. تکنیک فیلمبرداری این فیلم، فقط در صحنه های اکشن خودرا به درستی نشان می دهد. در واقع فیلمبرداری در اینجا چیزی را به ما نشان می دهد که کمیک نمی تواند به درستی نشان دهد و آن هم عدم تقطیع یا کات نخوردن و از کادری به کادر دیگر رفتن است. در کمیک نقاش اگر بخواهد یک مبارزه ی کامل را به تصویر بکشد، مجبور است کادر های زیادی را بکشد تا یک مبارزه را واقعی تر بنمایاند اما این کار صفحات زیادی می طلبد و به همین دلیل مجبور به کات دادن یک صحنه و پرش به روی صحنه ی بعدی است که همین مسئله از زیبایی مبارزه می کاهد. ولی در این فیلم در صحنه های اکشن به خصوص در سکانس مبارزه ی بزرگ در باند پرواز، عدم تقطیع(کات نخوردن) فیلم به همراه حرکت دوربین از هوا به زمین و بالعکس باعث گیرایی اکشن فیلم شده است. هیچ کدام از بازیگران در واقع چیز جدیدی برای ارائه نداشتند زیرا بازی در اقتباس های سینمایی مارول برای بازیگران و مخاطبان عادی شده و انتظار چیز بدیعی از آنان نمی رود. از کریس ایوانز در نقش استیو راجرز چیز بیشتری انتظار نمی رفت چون این شخصیت جای بازی زیادی برای بازیگر نمی گذارد مگر وقتی که افسوس گذشته ها را می خورد و در جنگ جهانی به سر می برد که در این فیلم به آن اشاره ی چندانی نشد. حضوررابرت داونی جونیور در نقش مرد آهنی تبدیل به یک تیپ شده است؛ تیپی که بر روی نقش های دیگرش هم تاثیر گذاشته است. بازی ضعیف اسکارلت یوهانسن در نقش بیوه ی سیاه به ورچیدن لب هایش و چند مکالمه مرموز(که همه آن ها می خواست به بد ترین شکل ممکنه مظنون بودن این شخصیت به همه ی مسائل را نشان بدهد) خلاصه می شد و از شیطنت ها و تکه کلام های وی در فیلم قبلی کاپیتان آمریکا خبری نبود. تام هالند در نقش مرد عنکبوتی خودش بود؛ یعنی یک پسر دیبرستانی که با دیدن ابرقهرمانان به وجد می آید، و به این دلیل که او خودش بود به نظر خوب می آمد وگرنه از نظر من او بازی خاصی ارائه نداد. از سایر بازیگران هم فقط سایه در فیلم حضور داشت و همین تعدد شخصیت در داستان موجب کمتر شدن نقش بازیگران می شد. حال من نمی دانم نویسندگان مارول می خواهند در سال 2018 برای قسمت بعدی فیلم انتقام جویان یعنی جنگ بی پایان که قرار است همه شخصیت های مارول در آن حضور داشته باشند چه گُلی به سر مخاطبان بزنند! احتمالا در آن هر کدام از شخصیت ها یک دیالوگ ِ نیم خطی بیشتر نداشته باشد. شاید از تنها نکات مثبت این فیلم جلوه های ویژه آن باشد که البته اگر این فیلم پرخرج از لحاظ جلوه های ویژه قوی نبود باعث تعجب می شد. صحنه های اکشن این فیلم برخلاف عناصر دیگر فیلم، زنده و شاداب هستند؛ اما عمده تفاوتی که میان صحنه های اکشن این فیلم و فیلم قبلی این سری مشاهده می شود در واقع گرایانه بودن این صحنه هاست؛ هر قدر فیلم پیشین در این صحنه ها واقع گرایانه تنظیم شده بود در این فیلم آن ها را غیر واقع گرایانه و با دیدگاه کمیک بوکی به تصویر در آمده بود، که البته این مسئله در رسیدن به فرم، در فیلم های ابرقهرمانی مارول تاثیر به سزایی خواهد داشت. اگر تمام بدی های این فیلم را در یک کفه بگذاریم و پایان و جمع بندی ِ افتضاح فیلم را در یک کفه ی دیگر، با هم برابری می کنند. این پایان صرفا، جمع بندی ای پایان مانند و نامعلومِ مه آلودی بود که در وسطِ ناکجاآباد روابط شلخته ی فیلم خلاصه می شد. پایان این فیلم به پایان یک فیلم شباهت ندارد، بیشتر به پایان یک قسمت سریال شبیه است که می خواهد تا قسمت بعد مخاطب را درگیر داستان نگه دارد. دنیای سینمایی مارول تکلیف خود را با مخاطب مشخص نمی کند، این فیلم و فیلم های دیگر مارول روندی پیدا کرده اند که دیگر شخصیت اصلی در آن ها مهم نیست و فیلم در واقع برهه ای از زندگی چند ابرقهرمان و ماجراهایی که با طی می کنند است. این فیلم به دلیل شباهت عناصر داستانی، خواه ناخواه با فیلم"بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت" مقایسه می شود. می توان گفت که از این دو فیلم، فیلم بتمن علیه سوپرمن به مراتب حرف بیشتری برای گفتن دارد و حتی به قاعده های نوشته شده و حتی نانوشته ی ژانر کمیک بوک که ژانری تقریبا تازه وارد در هنر سینما است، بیشتر پایبند بوده است. اما با این حال استقبال عمومی از این دو فیلم به گونه ی عکس آن بوده است. این اتفاق هم بر اثر اشتباهات زیاد در درک فرم و به کار بردن تکنیک های اشتباه، در فیلم جدید شرکت دی سی است. این فیلم، فیلمی ست بی احساس و خشک، درمانده و پوچ، پر زرق و برق و بی اندیشه، بی فرم و بد تکنیک و ضد محتوا؛ فیلمی که می خواهد یک تنه جور تمام قسمت های کمیک بوکِ پیچیده و پوچ گرایانه ی جنگ داخلی را بکشد و از طرفی با جلوه های ویژه و شخصیت های متعدد و مردم دوستِ مارول، کمبود های سینمایی اش را جبران کند. این فیلم از رسانه ی سینما بدترین استفاده را می کند و حتی شاید می شود گفت ذات آن را به چالش می کشد و به همین خاطر است که این فیلم بیشتر از آن که به یک فیلم ابرقهرمانی شبیه باشد، به یک کمیک بوکِ فرسوده شبیه است.
دولت های جهان قانونی را وضع می کنند که طی آن فعالیت های تمامی ابرقهرمانان کنترل می شوند و آن ها باید برای دولت آمریکا کار کنند. کاپیتان آمریکا و مرد آهنی که در مورد این قانون نظرات متفاوتی دارند، مقابل یکدیگر می ایستند...