نگاهی به فیلم برادران کوئن«لبوفسکی بزرگ»؛ تلفیق شخصیتهای بوکوفسکی با براتیگان/ نقد سرمایهسالاری با زبان سینما
عباس کریمی عباسی : اگر «لبوفسکی بزرگ» را در اینترنت جست و جو کنید آن را در ردیف فهرست بهترین فیلم های نوآر و کاراگاهی برخی سایت ها می بینیم و این نشان می...
25 آذر 1395
اگر «لبوفسکی بزرگ» را در اینترنت جست و جو کنید آن را در ردیف فهرست بهترین فیلم های نوآر و کاراگاهی برخی سایت ها می بینیم و این نشان می دهد که عمده سایت های سینمایی این دسته بندی ها را از روی خلاصه داستان فیلم ها انجام می دهند چرا که هر کس فقط یک ربع از این فیلم را دیده باشد تصدیق می کند که نه تنها در ژانر نوآر قرار ندارد بلکه هجویه ای تمام عیار از فیلم های نوآر و کاراگاهی است و به تمسخر چنین فیلم هایی پرداخته است.
فیلم با نمایش زندگی یک آدم بیکار بیعار آغاز می شود و وی به دلیل یک آدرس غلط در معرض خطر قرار می گیرد. به خاطر اشتباه گرفتن وی با فردی به نام لبوفسکی که به نظر می رسد همسر جوانش را که نزدیک نیم قرن با خودش اختلاف سنی دارد دزدیده اند، فرش وی از بین می رود و وی با پیدا کردن آدرس لبوفسکی پیش وی می رود تا خسارت خود را بگیرد اما توسط وی به عنوان کاراگاه خصوصی استخدام می شود و این سرآغاز مصایب پیش روست.
داستان و شخصیت ها بی درنگ شما را یاد دو هجویه مشهور داستان های پلیسی یعنی عامه پسند چارلز بوکوفسکی و در رویای بابل ریچارد براتیگان می اندازند به ویژه جف بریجز با آن هیکل بزرگ و لباس هایش که به یک مرد دست و پا چلفتی عظیم الجثه می ماند. در هر دوی این داستان ها یک کاراگاه خصوصی با شکم بزرگ و فقدان هر نوع جذابیت و در عین حال بدهکار و بی پول درگیر داستانی جنون آمیز می شود که خیال و واقع ان مشخص نیست. شخصیت ها نیز هیچ یک ما به ازای بیرونی در اجتماع ندارند و تصویر غلوآمیزی از تیپ های فیلم های پلیسی هستند. در لبوفسکی بزرگ نیز همین اتفاق می افتد و به دلیل برخی بخش ها که فقط ذهنی هستند و از عینیت به دور، کارگردانان آن را به صورت بخش هایی که در خواب کاراکتر اصلی داستان وجود دارد درآورده اند تا فیلم از حالت رئال خود خیلی خارج نشود.
فیلم به نقد برخی مسائل جامعه امروز می پردازد و یکی از آنها سیستم سرمایه سالاری است که موجب می شود برخی از افراد یا گروه ها دست به اعمال غیرقانونی برای کسب پول بزنند. همسر لبوفسکی یکی از این افراد است که ربودن جعلی خودش را برنامه ریزی می کند تا از همسرش پول بگیرد. از سوی دیگر دختر لبوفسکی نیز می خواهد سرمایه شرکت در دست خودش باشد و یک گروه نئونازی خشن نیز پولهای ربوده شده را از آن خود می داند. در این میان فقط کاراگاه ناشی فیلم است که با وجود بیعاری فقط در برابر کاری که انجام داده تقاضای پول می کند و جالب اینجاست که فقط سر این فرد بی کلاه می ماند!
برادران کوئن در جای دیگری به نقد تبعات جنگ و تاثیرات مخرب آن اشاره دارند ضمن این که اشاراتی مستقیم به بیهودگی آن می کنند و جنگ ویتنام و کره که در هر دو امریکا شکست های بزرگی را متحمل شد مرتب توسط سرباز قدیمی که عقل درست و حسابی ای ندارد تذکر داده می شود.
فیلم در کل هجویه تمام عیار ژانر نوآر است با پایانی خوش که برخی سنت های زندگی امریکایی را به گونه ای غیرمستقیم و با زبان سینما زیر سوال می برد و در عین حال هر یک از شخصیت های فیلم را نمادی از یک قشر جامعه معرفی می کند که همگی سرشان به خاطر وجود سرمایه دارهایی چون لبوفسکی که بر همه چیز چنگ انداخته اند بی کلاه مانده است.