به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
«خندههای آتوسا» شروع خوبی برای سینمای جنایی و تریلر است. استفاده از قطار برای القا تشویق و تعلیق، بجاست؛ ولی فیلم از جایی آسیب میخورد که ضدتعلیق است و آن هم جنس بازی برخی بازیگران است.
یک قطار و چند مسافر و این تصویری است تکراری و محبوب برای فیلمبینهای قهار. از «امپراتوری شمال» آلدریچ تا قتل در «قطار سریعالسیر شرق» لومت، «قطار افسار گسیخته» کونچالفسکی و «ژنرال» کیتون. همگی در یک عنصر مشترک هستند: قطار. قطار در سینمای ایران با «ترن» امیر قویدل متبادر میشود و همه اینها با یک چیز عجین است: اکشن.
قطار همواره یکی از ارکان مورد علاقه سینمای اکشن بوده و هست. حرکت بدون توقف قطار و فضای محصور، چیزی است که میتواند به یک اثر سینمایی جذابیت دهد. یک قاتل ناشناس در یک قطار و چند مسافر نگونبخت که هر آن ممکن است جانشان را از دست دهند. همه چیز در تعلیق - به مثابه معلق بودن قطار روی ریل - و هراس شکل میگیرد؛ همانند لحظه نهایی «سایه یک شک» که مرگ نهایی معلق و مذبذب است.
در چنین فضایی، با چنین پیشزمینهای علیرضا فرید به سراغ فیلمی با فضا و معماری قطار رفته است. چند مسافر ساکن در یک واگن که هر یک درگیر یک مشکل شخصی هستند - و این مشکلات علی الظاهر بار جنایی مناسبی دارند - در قطار تهران - استانبول همسفر شدهاند و در این گیرودار، سایه مرگ و قتل بر کلیت واگن وسعت مییابد.
علیرضا فرید برای خلق یک اثر متفاوت و کمتر کار شده در سینمای ایران به نظر نیمنگاهی به سینمای آمریکا در شقهای مختلف داشته است. از سوی فضا و اتمسفر فیلم به شدت وامدار سینمای مستقل آمریکاست. سکوتهای طولانی، بدون موسیقی متن، آوای برخورد چرخها بر ریلها و سعی بر طبیعی نشان دادن نور، همگی یادآور فیلمی چون «نبراسکا» است.
از سوی دیگر فضای دلهرهآور فیلم با آن استفاده از دوربین پرتلاطم و مکثهای روایی، ذهن را به سوی «قطار سریعالسیر شرق» لومت میاندازد. یک داستان جنایی با طعم و بوی امروزی، داستان پولشویی و قاچاق دختران ایرانی، سعی به خلق اثری پلیسی/ایرانی دارد.
فرید برای رسیدن به این فضای پلیسی به جز اتمسفر قطار خود را نیازمند نوعی شخصیتپردازی ملموس میداند. شخصیتپردازی که به ظاهر باید درگیر رفتارها و اطوارها باشد. نوعی روانشناسی که مخاطب با دیدن تیکهای عصبی یا شکل حرف زدن بازیگر، دریابد شخصیت به چه طبقهای تعلق دارد یا آنکه وجوه اندیشهاش چیست. برای مثال حساس بودن به در زدن به هنگام ورود و در مقابل عدم تمکین شخصیتی دیگر به چنین خواستهای.
این فضاسازی علاوه بر شخصیت به شدت وابسته به نوع فیلمبرداری است. قطار قدرت مانور چندانی به فیلمبردار نمیدهد. خبری از لانگشات نیست. فرصتی برای لانگشات وجود ندارد. پس در یک حرکت تقلیلگرا همه چیز به میدشات خلاصه میشود. حتی کلوزآپ نیز در «خندههای آتوسا» محلی از اعراب ندارد. نمای میدشات، با تکرارش، احساس انقباض فضا در قطار را تداعی میکند و این قبض فضا در نهایت به جنایتهای مکرر حس و حالی روانی می بخشد.
با این حال فیلم علیرضا فرید در خلق فضای دلهرهآور آثار سلف خود موفق نیست. فرید در «خندههای آتوسا» سعی میکند برای هر شخصیت یک پرونده بگشاید. در همان پانزده دقیقه نخست تمامی شخصیتها را میشناسیم. از اتفاقی که او را به قطار کشانده و ویژگیهای رفتاریش آگاه میشویم و سرنخهایی برای دنبال کردن و حدس و گمانها در اختیارمان است؛ اما فیلم موفق نیست.
فرید همان کاری را میکند که لومت در اثرش میکند؛ آن هم در تعدادی بیشتر با ویژگیهای بسیار متفاوت؛ با این تفاوت که در اثر لومت همه شخصیتها حول یک محور، یک رویداد در گذشته و در نهایت یک هدف غایی در قطار گرد هم آمدهاند. «خندههای آتوسا» به شدت متکثر است و البته در پی ارائه یک پیام اخلاقی. میخواهد همه کار کند. یک جانباز را در قامتی پیامبرگونه به نمایش بگذارد و همراه با او، مرام و معرفت یک پسر جنوب شهری را برجسته کند. در این میان به معرفی کتاب بیشعوری بپردازد و در این اثنا اطلاعاتی از وضعیت سفر به ترکیه دهد. قضیه بسیار ساده است؛ با یک دست نمیشود چند هندوانه بلند کرد.
فیلم ابتر میماند. قصهها با آنکه گرهگشایی میشود؛ اما حس و حال روایی خاصی ندارند. اتفاقات تنها در یک برهه رخ میدهد و در نهایت همه چیز به چند دیالوگ خشک و خالی و ظاهراً فلسفی - ادبی خلاصه میشود. بار عمدهای از این مشکلات نیز در چینش بازیگران رخ میدهد. همانند آن زوج ناجور «بیشعوری»خوان تا آن مرد کچل چشمچران و بدتر از همه، پزشک قطار با بازی محمدرضا فروتن که ریتم و ضرباهنگ فیلم را مدام خراب میکند. شخصیتی که میتوانست به مراتب کارآمدتر باشد و به شخصیتی در قامت پوآرو تبدیل شود که نمیشود.