به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
«شاعر زباله ها» با آن اسم غریبش و از غافلگیرترین و ناباورانه ترین جایی که می شود تصور کرد یعنی مرکز جمع آوری زباله ها، داستانش را آغاز می کند. شاید شروع و آغاز فیلم کمی مبهم باشد اما کم کم لایه های فیلم خود را نشان می دهند. . فیلم دو قهرمان محوری دارد؛ یکی پسری که روزی همه آرزویش این بود که دانشجوی رشته ادبیات شود اما حالا رفتگری معمولی است که به قول خودش در گند و کثافت غوطه می زند و دیگری دختری جوان و زیبارو و افسرده که بعدها می فهمیم نامزدش او را رها کرده است. . لحن فیلم مثل همان آسمان خاکستری و غمبار و پاییز و زمستانی است که شهر را فرا گرفته. آدم های فیلم یکایک جلوی دوربین خود را می نمایانند. نیازی نیست که به عمق زندگی آنها برویم. همه آنها یک وجه مشترک دارند و آن هم تنهایی؛ از رفتگر جوان که آرزوی این را داشت که دانشجوی دانشگاه ادبیات شود تا آن شاعر پیر که همیشه کنار پنجره ایستاده است و انگار گذشته و آینده این دو با هم تنیده شده است.
زیبایی فیلم در این است که هیچ گاه نه خالق آن و نه آدم هایی که حالا به تماشای آن نشسته اند، نسبت به آدم های فیلم حس ترحم ندارند. در «شاعر زباله ها» اگرچه آدم های فیلم هیچ کدام به سامان نمی رسند اگرچه در هیچ کجای فیلم رنگ شادی را نمی بینیم یا اضافه گویی قهرمان هایش اما به نحو درخشانی به این مهم دست پیدا می کند که می توان دوباره به زندگی دل بست. اوج و همه زیبایی فیلم در سکانس پایانی آن است. وقتی در اندوهبارترین فصل سال و در پارکی که مکانی غمگین است لیلا حاتمی با آن چهره افسرده و خموده اش به قرار عشق می رود و عشقی که این گونه غمبار آغاز شود، انتهایش چه خواهد بود؟ فیلم نمی خواهد تماشاگرش را گول بزند، دورنمای هیچ امیدی نیست و آدم ها همچنان تنها هستند و تنها می مانند. اما آن برف سفیدی که آرام آرام می بارد، آن نگاه های منتظر و بالاخره آن آخرین دست نوشته های شاعر پیر که هیچ گاه رنگ چاپخانه را نمی بیند اما همدم تنهایی دختر جوان است و شاید حتی او را از مرگ باز دارد، اینها همان امیدی است که فیلم در دل تماشاگرش به ارمغان می گذارد و البته آن صحنه یی که وقتی رفتگر جوان از شاعر پیر می پرسد چگونه باید شاعر شد و او می گوید مثل یک درخت وحشی ریشه هایت را در خاک محکم کن، نور و آب کار خود را خواهند کرد.
، «شاعر زباله ها» فیلم بدون نقصی نیست. لوکیشنهای فیلم، چنان که از خلاصه فیلم برمیآید، محدودند و طبعاً اتفاهایی هم که در این میان میافتند فاقد جذابیتی آنچنانند که تماشاگر صبور بتواند از تماشای این فیلم بلند لذت ببرد. ایده «شاعر زباله ها» بیشتر مناسب یک فیلم کوتاه یا حداکثر میانمدت است. سیر تحول شخصیتی رفتگر در فیلم محمد احمدی خیلی کند پیش میرود که میتوانست با تکیه بر موقعیتهای جذابتر هم دیدنیتر شود و هم از این حالت رخوت خارج شود. از نام فیلم انتظار می رود که اشعاری جدید سروده شود و در فیلم با صدای رفتگر جوان و یا آن شاعر پیر خوانده شود که اصلا این اتفاق نمی افتد و به نظرم این ضعف فیلم است که تناسبی میان نام فیلم و پلات فیلم ایجاد نکرده است.
شخصیت رفتگر همان تیپ آشنایی است که در فیلمهای خیلی هنرمندمآبانه، نماد فقر و بدبختی معرفی میشود و بهترین بهانه برای سیاهنمایی. اما در «شاعر زباله ها» او بیش از هر چیزی یک شخصیت است با علایق مشخص و رویاهای شخصی. «شاعر زباله ها» فیلمی در ستایش شعر، عشق و زندگی است اما از لایه های سیاسی و مفاهیم سمبلیک راست و چپ آن نمی توان چشم پوشی کرد. اگرچه حتی کوچه ها و خیابان ها در این فیلم تسلیم نماد گردش به راست می شوند ولی مفهوم اصلی آن چیزی دیگر است که همه ی تماشا گران در هنگام نصب این علامت در فیلم به آین صحنه لبخند می زنند. نکته ی دیگری که به نظر بنده از نقاط ضعف فیلم بود برگزیدن خانم لیلا حاتمی برای این نقش بود که به نظر من کاملا مهری تجاری بر این فیلم است چون دیالوگ های لیلا حاتمی و دفعات حضور وی بسیار کوتاه و بی اهمیت بوده که هر زن قدبلند دیگری می توانست این نقش را بازی کند. البته کلوز اپ های چهره ی لیلا حاتمی مرا به یاد نیکول کیدمن در فیلم کوهستان سرد و دیگران انداخت و شاید به همین دلیل شباهت چهره ایست که من حضور این بازیگر را مهری تجاری بر فیلم میدانم.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.
[منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]