حسین ارومیه چی ها : می خواهیم درباره فیلمی حرف بزنیم که نه تنها از بهترین های کارنامه سازنده اش است، که از بهترین های تاریخ سینما نیز به حساب می آید. هر جور حساب...
19 آذر 1395
می خواهیم درباره فیلمی حرف بزنیم که نه تنها از بهترین های کارنامه سازنده اش است، که از بهترین های تاریخ سینما نیز به حساب می آید. هر جور حساب کنیم در آن سالها و فیلمهای درخشانی که ساخته می شدند، «راننده تاکسی» یک شاهکار بود. آن دهه هفتاد طلایی سینمای امریکا آنقدر وسوسه انگیز بود که با تماشای «راننده تاکسی» خود را برای رویارویی با یک کارگردان فوق العاده و کاربلد آماده کنیم. یک کاتولیک مذهبی اهل پایین شهر که دغدغه هایش در فیلم ها همانی می شوند که با آنها ارتباط برقرار می کنیم و بعضا تحت تاثیر قرار می گیریم. اساسا شکل گیری چنین فیلمی در آن زمانه خود نیز یک اتفاق بود. فقط پل شرایدر اسکورسیزی و یک دنیروی پرشور می توانستند گرد هم آیند تا چنین فیلمی از دل زمانه ای به ظاهر بی تفاوت، پشیمان و روبه عقب برگشته بیرون بیاید. "تراویس بیکل" قرار است چهره مردانی باشد که حالا سرخورده، بلاتکلیف و خسته از بازیچه شدن های مداوم پا به شهر گذاشتند تا دمی را به آسودگی و به دور از هر گونه ناملایمت در شهر بگذرانند و به خود بقبولانند که در این میان هیچ تقصیری متوجه آنها نبوده است. حالا باید منتظر واکنش دیگران بود و دید که هنوز مردم همانی هستند که باید باشند؟ آیا اخلاقیات هنوز آنقدر ارزش دارد و مرسوم است. این همان چیزی است که تراویس را آزار می دهد. انگار او خیلی وقت است که غریبه شده با این شهر. همه چیز در این شهر و به خصوص حد فاصل خیابان چهل و دوم که گذرگاه همیشگی اوست تبدیل به یک جهنم تمام عیار شده است.
و تراویس به ظاهر نباید خود را فریب دهد. او خسته است و آشفته. دلیلش را نمی دانیم و لزومی هم ندارد که بدانیم. چیزی که مهم است ذهن مشوش تراویس است که هر لحظه و با دیدن شرایط و اتفاقات اطرافش خراب تر می شود. در قلمرو او پُر است از چیزهایی که او فقط باید حسرتشان را بخورد. زنانی که ممکن است دمی را با او بگذرانند و قهوه ای هم با او بخورند اما در نهایت این خود اوست که از سوی آنان طرد می شود. چون ظاهرا قرار نیست او به چیزی یا خواسته ای برسد. دیگران نیز در برخورد با او با یک بلاتکلیفی غریب روبه رو می شوند و حتی او را عجیب و غیر قابل معاشرت هم می خوانند. تراویس اما به دنبال چیز دیگری است. او انگار از دنیای دیگری آمده. نمی تواند این همه پلشتی را پیرامون خود ببیند و اتفاقا شکست خود را نیز نظاره گر باشد و با این مساله که همه ی از دست رفته هایش را در چنگال همان فاسدانی ببیند که از آنها متنفر بوده، هرگز نمی تواند کنار بیاید. موضوع وقتی جدی تر می شود که تراویس می خواهد به هر نحو خود را از یک جایی خلاص کند و به این کار هم ایمان دارد و حتی آن را مقدس می شمارد.
مانند صحنه ای که می خواهد اسلحه بخرد و به آن کشتارگاه کابوس وار برود. هدف او نجات دختر نوجوانی است که حالا تنها امید و دلخوشی اش است. شاید برای آنکه خود را آرام کند تا شاید کاری کرده باشد. از وقتی که از آن باجه تلفن لعنتی طرد شده و ناامید بیرون می آید و خود را معلق میان یک مشت حسرت و بی رحمی دیده، دیگر انگیزه ای ندارد. حالا اما به امید کسی دیگر می خواهد بار دیگر شانسش را امتحان کند و این بار البته خودش را برای همه چیز آماده می کند. نیت او مشخص است و آمده تا از هر آنچه که درگذشته یا حال خاطره ای داشته یا باعث آزارش می شده نابود کند. همچون فرشته نجاتی که حالا در میان انبوهی پلیدی و تباهی کسی را نشانه رفته که اجبارا به مسیر خطا رفته و مسئولیت بیرون کشیدن او از این منجلاب به عهده اوست و چه کار بزرگی می کند.
حکایت "تراویس بیکل" حکایت بسیاری از آشفته حالانی بود که دل زده و بلاتکلیف از جنگ و بازی های گوناگون حالا دیگر می خواهند اندکی را با خود و با خاطری آسوده بگذرانند اما در تقابل با دنیای سیاه و شیطان صفت پیرامون و مردمان آشفته تر از خود به سطوح می آیند و می خواهند پراوز کنند. این است که به چنین عاقبتی دچار می شوند.
همه چیز در این شاهکار بی چون و چرا به جا و مرتب است. از صحنه های کار شده و دقیق فیلم،اسلوموشن های حساب شده و فکر شده اسکورسیزی که دیگر به یک موتیف هم تبدیل میشوند تا بدانیم این نشانه آن است که تراویس دارد با خودش کلنجار می رود یا چیزی دارد آزارش می دهد، بازی گیرا و فوق العاده دنیرو در نقش سرباز نیروی دریایی تازه از جنگ برگشته که حالا در قالب یک راننده تاکسی اتفاقا قرار است باز هم بجنگد اما این بار با زمانه و دیوهایی که در هیبت انسان های معمولی در آمده اند، تا موسیقی بی نظیر "برنارد هرمان" که اندکی پس از پایان آن از دنیا رفت. البته که بی اعتنایی مضحک آکادمی به این فیلم و بخشیدن اسکار به فیلم معمولی ولی جریان ساز راکی نمی تواند در مسیر های بعدی اسکورسیزی بی تاثیر باشد.
راز ماندگاری فیلم هم همین است. اسکورسیزی فیلم های درخشان دیگری هم ساخته، همچون «گاو خشمیگن» که آن هم از فیلم های ماندگاری است که حکایت ها دارد. اما هیچ کدام «راننده تاکسی» نمی شوند. فیلم علاوه بر نقطه عطفی در کارنامه فیلمساز و یار دیرینه اش شرایدر به نحوی آغازگر جریان تازه ای هم در سینمای آن دوران هالیوود بود. فیلمی دغدغه مند و مخاطب پسند که اتفاقا از دل جامعه زمانه خود بیرون می آید و آینه تمام نمای افکار ریز و درشت کارگردان و حرف دل تمام پا به سن گذاشته های پشیمان و از راه برگشته آن دوران نیز هست. هنوز هم وقتی به فریادهای دنیر و مقابل آینه فکر می کنم غمی حاکی از همدردی شاید و حتی انزجار از دردهای تراویس با من همراه می شود.
"تروایس بیکل" دوست داشت مهم باشد و دیده هم بشود والبته طر هم نشود ولی شد...و بار دیگر این بار برای هدفی تازه تر و مقدس به پیش رفت و خشونت را وسیله ای قرار داد برای بخشیدن زندگی دوباره به فرشته الهه گونه ای که در قاموس مذهبی هایی همچون خود اسکورسیزی طرف خوبشان از خیلی چیزهای دیگر پاک تر و مقدس تر است. تراویس حالا شاید از زمانه این روزها به جنون رسیده کارش و شاید هم ترک دیار کرده یا شاید هم...ولی به هر حال تروایس بیکل خودمان است...
تراویس بیکل شخصیت اصلی این فیلم جوان ۲۶ ساله است که از کم خوابی مزمن رنج می برد. او که برای فرار از بیخوابی شغل تاکسیرانی در شب را انتخاب می کند هر چه بیشتر با جنایت ها در سطح شهر نیویورک آشنا می گردد. در این میانه تراویس با بتسی که یکی از داوطلبان حاضر در دفتر انتخاباتی سناتور چالز پالانتین نامزد انتخابات ریاست جمهوری آشنا می گردد...