به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
در مراسم اکران خصوصی فیلم، وقتی سیدامیر سیدزاده تهیهکنندهی ناخواسته پشت میکروفن رفت، جملهای دربارهی فیلم به زبان آورد که مثل تمام تعارفها و جملههای انتزاعی و کلیگوییهای ایرانیمان بود. او گفت: «با هم به تماشای این فیلم “دلی” بنشینیم». حالا پرسش اینجاست که فیلمها با دل ساخته میشوند یا با مغز؟ در ساختن یک فیلم، کدام بر دیگری ارجحیت دارد؟ وقتی چنین اصطلاحی برای یک فیلم به کار میرود معنایش این است که قرار است فیلم خوبی ببینیم؟ این واژه قرار است اعتباری به فیلم ببخشد؟ یا قرار است اگر فیلم را دیدیم و خوب نبود، این واژه سازندگان را نجات بدهد، طوری که برگردند و بگویند ما به شما گفته بودیم این فیلم «دلی»ست! این درست مانند این است که دوستانی در نقدهایشان برای یک فیلم از واژههایی کلی و بیمزه مانند «شریف» و امثال آن استفاده میکنند، انگار که بقیهی آثار هنری بیشرف هستند یا سازندگانش اینگونهاند! این واژهسازیها، جز به کار بیراهه رفتن و سینما را به ورطهی نابودی کشاندن (چنانکه داریم میبینیم) نمیآیند. کلیگوییهایی که به ضرر مخاطب و سینما تمام میشود و چیزی هم عاید کسی نمیکند.
الناز حبیبی و مهرداد صدیقیان در فیلم سینمایی ناخواسته
در ناخواستهبا یک فیلم جادهای ـ عاشقانه طرفیم؛ یک طلبهی جوان (که فیلم برای غافلگیر کردن تماشاگر کمی طولش میدهد تا این را بگوید، هر چند مخاطب باهوش، از همان اول متوجه شده که این جوان طلبه است)، چند مسافر را سوار میکند تا به مقصد برساند. هر کدام از این مسافرها، داستانی دارند که طبیعتاً باید روایت شود در عین حالی که قرار است ماجرای نبات و طلبه، طی مرور زمان به عنوان هستهی اصلی داستان فیلم پیش برود و به سرانجام برسد. اتفاقاً مشکل فیلم وقتی شروع میشود که داستانکی نظیر ماجرای زن بچهدار (مهتاب کرامتی)، قرار است به بدنهی اصلی فیلم الصاق شود. او زنیست که از چهرهاش هم پیداست که درد کشیده و از زندگی سیر است. از جملههایش هم پیداست که از مردها دل خوشی ندارد (کاری که واسه مردا بد نیست، واسه زنا بده). وقتی قرار باشد بهزور و برای اضافه کردن زمان فیلم، چیزی به فیلم چسبانده شود نتیجهاش این میشود که تا بیایید سر در بیاورید موضوع این زن چیست و چرا بعد از پیاده شدن از ماشین مردی به او حمله میکند و درگیری پیش میآید، وقت گذشته و در نهایت هم چیزی دستتان را نمیگیرد. مشکل اینجاست که تلقی فیلمسازان و نویسندگان ما از ایدهی «چند نفری که به شکل ناخواسته با هم همسفر میشوند» این است که الزاماً همهی آدمهایی که دور هم جمع شدهاند، باید داستانکی داشته باشند و پیامی برسانند و در راستای مضمون فیلم حرفی بزنند. این البته بد نیست، به شرطی که توانایی انجامش را داشته باشیم. اگر نداریم، بهتر است به جای حرفهای زورکی، یا آن شخصیت را حذف کنیم و در عوض محور اصلی داستانمان را پروپیمانتر کنیم، یا اینکه آنقدر در شخصیتپردازی و دیالوگنویسی قدرت داشته باشیم که در همان زمان کم، برای او شخصیتی خلق کنیم که تماشاگر حتی بعد از تمام شدن داستانک او هم، به فکر فرو برود. اینجا و در این فیلم، زن که از داستان بیرون میرود، دیگر حتی او را به یاد نمیآوریم و برایمان مهم نیست که اسمش چه بوده و چه میکرده و چرا. همچنان که داستانک شوهر ریحانه (همایون ارشادی) در آن روستا و تبوتاب او برای به دنیا آمدن فرزندش و التماسش به ریحانه برای قابلگی و این حرفها، هیچگاه برایمان جا نمیافتد و مهم نیست.
مهتاب کرامتی در فیلم سینمایی ناخواسته
البته ضعف فیلم فقط در پرداختن (یا در واقع نپرداختن) به شاخههای فرعیاش نیست، حتی همان داستان اصلی یعنی رابطهی نبات با طلبهی جوان هم دچار نقصهای فراوانیست. نبات از دست مردی میگریزد و برادر تلاش میکند به نبات بقبولاند که مرد قصد دستدرازی به او را نداشته. کمی جروبحث و در ادامه میبینیم که همان مرد دنبال آنها افتاده. اما معلوم نیست صادق (برادر) چهگونه مرد را راضی میکند که دست از سر نبات بردارد و برگردد. نویسنده و فیلمساز تلاشی برای قبولاندن این موضوع که به شکلی موتور محرکهی اتفاقهای داستان است، نمیکند. هنوز در فکر این پرسش هستیم که ماجرای دزدی نبات از کیف زن پیش میآید که مشخص نیست چه کارکردی قرار است در داستان داشته باشد. در ادامه هم طی روندی کند و کشدار و خستهکننده و البته تکراری، خردهریزهایی پیش میآید که قرار است در انتها ما را به این نتیجه برساند که این دو عاشق هم شدهاند.
الناز حبیبی و ستاره اسکندری در فیلم سینمایی ناخواسته
البته در نگاهی کلیتر از بین تمام این شلوغبازیها، ظاهراً فیلم سعی میکند به این نکته برسد که طلبهی با ایمان و جوانمرد نسبت به بقیهی مردهای این داستان، چیزی بیشتر دارد و به قول معروف مثبتتر است. اما هر چه فکر میکنم به یاد نمیآورم مردهای داستان چه خبطی کردهاند که حالا باید طلبهی جوان در نظر ما بزرگ جلوه کند. اصلاً خود طلبهی جوان به جز اینکه کمی غیرتی شده و کمی جوانمردی کرده و با جورابهای نبات، تسمهپروانهی ماشینش را ترمیم کرده، چه کار خاصی انجام داده که بتوانیم آن عشق عمیقش به نبات را باور کنیم؟ اصلاً چرا باید باور کنیم؟ و گیریم باور هم کردیم، بعدش چه؟
فیلم به جز فیلمبرداری مسعود سلامی و نماهایی چشمگیر با تم خاکستری، هیچچیز دیگری ندارد تا با تکیه به آن بتوان گفت با فیلم خوبی طرف هستیم. داستان لاغر و ضعیف فیلم با ریتمی کند و خستهکننده، تا به انتها برسد، دل آدم را آشوب می کند و شاید تنها از این جهت بتوان به آن واژهی «دلی» را نسبت داد!
شما چقدر با این مطلب موافق هستید؟ نظر شما درباره این مطلب و اثر چیست؟ نظر خود را در پایین همین صفحه بنویسید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.