محمدرضا عبدی : داستان فیلم : سامرست، کارآگاه موفقی که پس از سالها کار در پلیس امریکا تصمیم به بازنشستگی میگیرد در واپسین روزهای کاری خود با یک پرونده قتلهای زنجیرهای پیچیده مواجه میشود....
16 آذر 1395
داستان فیلم : سامرست، کارآگاه موفقی که پس از سالها کار در پلیس امریکا تصمیم به بازنشستگی میگیرد در واپسین روزهای کاری خود با یک پرونده قتلهای زنجیرهای پیچیده مواجه میشود. میلز افسر جوانی که به تازگی وارد پلیس امریکا شده قرار است که جای سامرست را بگیرد. از اینرو آنها برای شروع تا حدودی با یکدیگر اختلاف پیدا میکنند. اما رفته رفته حلقه ارتباطشان مستحکمتر میگردد. میلز بر خلاف سامرست که بسیار خونسرد و حسابشده عمل میکند بسیار هیجانی بوده و در اکثر موقعیتها عجولانه و تکانشی عمل میکند. فلذا در جریان این پرونده نیز هر از گاهی مشکلاتی میآفریند. قاتل این پرونده که نامش جان است مرتکب پنج قتل زنجیرهای شده است. او پس از ارتکاب به هر یک از این قتلها نام یکی از هفت گناهان کبیره (شکم پرستی، طمع، تنبلی، حسادت، شهوت، غرور، خشم) را در کنار جسد مینویسد (در کتاب کمدی الهی دانته به این هفت گناهان کبیره اشاره شده است). علیرغم اینکه سامرست با هوش و زکاوت خود موفق به یافتن محل اختفای جان میشود اما به دلیل سهل انگاری میلز، قاتل میگریزد. جان پس از ارتکاب به قتل پنجم، خود را به پلیس معرفی میکند و به سامرست و میلز پیشنهاد میدهد که اگر مایلند در خصوص هویت دو مقتول دیگر با خبر گردند بهتر است تا همراه با هیئتی از مأموران به یک منطقه دور افتاده خارج از شهر بروند. آنها به اتفاق جان به محل مورد نظر میروند که ناگهان یک ماشین پستچی از راه میرسد و بستهای را تحویل سامرست و میلز میدهد و معتقد است که این بسته را فردی به نام جان چند روز قبل به او سپرده و از او خواسته است تا در این روز و این ساعت معین به این مکان بیاورد. گشودن این بسته میتواند راز دو قتل دیگر را برملا کند. داخل بسته سر همسر میلز است. میلز که از دیدن این صحنه شوکه میشود علیرغم توصیههای سامرست مبنی بر کنترل خویش به قدری برآشفته میشود که جان را به ضرب گلوله همانجا از پای درمیآورد و راز هفتمین قتل این پرونده را با هفتمین گناه کبیره (یعنی خشم) میبندد.
تحلیل فیلم : علیرغم تمامی نقد و بررسیهای به جا و مناسبی که تا کنون در خصوص این فیلم صورت گرفته است این بار قصد داریم از منظر روانشناسی جنایی به این فیلم بنگریم. قاتلین زنجیرهای همواره به مثابه افراد نابهنجاری که دارای خصایص روانی خاصی هستند به تصویر کشیده شدهاند و جایگاه آنها در جامعه تا مرتبهی هیولاهای آدمخوار تنزل یافته است. نسبت به آنها همیشه رعب و وحشت و نفرتی در دل اکثریت مردم وجود داشته است. هر چند در فیلم سون، نگرشی که مخاطب نسبت به جان پیدا میکند نه میتوان گفت بدبینانه است و نه خوشبینانه. از آن جهت که جان خود را فردی منتخب میداند که باید به نوبه خود، فساد و پلیدی را از زمین پاک گرداند. اما این پارادوکس در ذهن مخاطب شکل میگیرد که اگر قرار بود هر کسی پرچم عدل و داد برافرازد و کمر به زدودن بدیها ببندد آنوقت با بینهایت معیار مواجه بودیم که هر یک تعریف خاصی برای خوبی و بدی داشتند. جان خود را یگانه معیار تشخیص پلیدیها از خوبیها بر روی زمین میداند و کارش را اینگونه توجیه میکند که برای جلب توجه مردم نباید روی دوششان زد، بلکه باید با پُتک بر روی سرشان کوبید!
در رویکردهای قدیمی مربوط به روانشناسی جنایی، قاتلین زنجیرهای به عنوان افرادی که از اختلالات شخصیتی رنج میبرند و نیز تحت عنوان افراد جامعهستیز و روانپریشی که مستعد انجام رفتارهای تکانشی و خصمانه هستند شناخته میشوند. قاتلین زنجیرهای در ارتکاب به قتل، فاقد احساس قبح اخلاقی بوده و چه بسا با نگرش ناانسانی بودن قربانیان و مستحق دانستن آنها به کشته شدن، توجیهی اخلاقی برای جرمشان در ذهن میتراشند. آنها قربانیانشان را به با عناوین مختلفی از قبیل فاحشهها، ناقلین ایدز، و یا انگلهای جامعه شایسته ادامه حیات ندانسته و حذف آنها را از جامعه به مثابه رسالتی اجتماعی برای خود تلقی میکنند که باید زمین را از لوث وجودشان پاک کرد. بر همین اساس گاهی به گزینش انتخابی برخی از قربانیان خود دست میزنند و با توجه به دلایل و توجیهاتی که برای خود دارند اقدام به گزینش یک قربانی خاص میکنند. از منظر افرادی که به نوعی با یک قاتل زنجیرهای در ارتباط بودهاند وی فردی مردمآمیز و گاهاً خوش مشرب است و توانایی بالایی در جلب اعتماد دیگران نسبت به خود دارد. و از همین ویژگی در راستای به دام انداختن قربانیانش استفاده میکند. اما نکته جالب اینجاست که روانشناسان جنایی به این ویژگی مطلوب قاتلین زنجیرهای برچسب غیر عادی بودن میزنند. اما اگر همین ویژگی مطلوب را یک فرد عادی دارا باشد برچسب نرمال خواهد خورد! یک قاتل زنجیرهای معمولاً با دستهبندی کردن افراد به دو طبقه سعی میکند تا تمایلات غیر اخلاقی خود را به این صورت توجیه نماید. طبقه نخست شامل دوستان و اعضای خانواده اوست که وی همواره مراقب آنها بوده و با عطوفت و مهربانی با آنها برخورد میکند. طبقه دوم کسانی را در بر میگیرد که قاتل زنجیرهای هیچگونه ارتباطی با آنها نداشته و لذا با بیرحمی تمام افدام به قتل آنها میکند. از اینرو شاید از منظر افراد پیرامون یک قاتل سریالی، او فردی باشد که حتی آزارش به یک مورچه هم نرسیده باشد! بنابراین قاتلین زنجیرهای معمولاً افرادی را به عنوان قربانی برمیگزینند که در طبقه دوم قرار داشته و کاملاً غریبه باشند. از اینرو میتوان نوعی دوگانگی را در شخصیت آنها مشاهده کرد. طبقات مختلفی از قاتلین زنجیرهای ارائه شده است که در ادامه به مهمترین آنها اشاره خواهد شد. قاتلین زنجیرهای آزارگر: آنها برای اینکه بتوانند از قتل خود لذت بیشتری ببرند سعی میکنند ابتدا درد و رنج قربانی خود را درک کرده و آن را تجربه کنند. به هر میزان که این همدردی و آزار و اذیت قربانی بیشتر باشد به همان میزان لذت بیشتری از ارتکاب به قتل خواهند برد. قاتلین زنجیرهای جامعهستیز: بر عکس گروه پیشین، همدردی با درد و رنج قربانی برای آنها معنایی ندارد. تنها چیزی که به آن فکر میکنند حذف قربانی از صحنه روزگار است. قاتلین زنجیرهای ضابطهمند: کسانی هستند که دارای بهره هوشی متوسط به بالا بوده و معمولاً با طرح و نقشه قبلی مرتکب قتل میشوند. آنها در گزینش قربانیان خود حساسیت و دقت فراوانی به خرج میدهند. حتی صحنه جرم خود را به صورتی منظم و دقیق ترک میکنند. قاتلین زنجیرهای بیضابطه: کسانی هستند که عموماً بدون نقشه قبلی مبادرت به قتل میکنند، صحنه جرم نامنظمی از خود برجای میگذارند، ازبهره هوشی پایینتری برخوردارند، و قربانیان خود را تصادفاً و بر حسب شرایط به قتل میرسانند. در رابطه با الگوپذیری قاتلین زنجیرهای از رهگذر سینما، محققین از پدیدهای تحت عنوان "تأثیر هالیوود" یاد کردهاند. پدیدهای که عموماً قاتلین زنجیرهای بیضابطه تحت تأثیر آن قرار دارند.
در کل، تصویری که از یک قاتل زنجیرهای در فیلم سون به عمل آمده کاملاً سنجیده و با ظرافت هر چه تمامتر صورت گرفته است.
دو کاراگاه جنایی به نام روکی (مورگان فریمن) و وتران (برد پیت) در جستجوی یک قاتل زنجیره ای هستند که قربانیان خود را طبق هفت گناه کبیره و به شکل وحشتناکی به قتل می رساند...