جاستین چانگ : هرجور حساب کنی « اطلاعات مرکزی » احمقانه به نظرمیرسد، اما اندکی هوشمندانه تر از آن چیزی است که انتظارش را دارید. این فیلم دو ژانر ناسازگار اکشن و کمدی...
25 آذر 1395
هرجور حساب کنی « اطلاعات مرکزی » احمقانه به نظرمیرسد، اما اندکی هوشمندانه تر از آن چیزی است که انتظارش را دارید. این فیلم دو ژانر ناسازگار اکشن و کمدی را که این روزها در هالیوود رواج دارد، باهم ترکیب کردهاست با این وجود همانند ترکیب آب و نفت ناسازگار به نظرنمیرسد بلکه بیشتر شباهت به آب و تینر رنگ دارد! « اطلاعات مرکزی » حس نوستالژی فیلمهای ماجرایی دونفره را دارد که یک ماجرای هیجانی-جاسوسی غیر قابل کنترل و رابطهی نزدیک و احمقانهی دو نفر را به نمایش میگذارد. فیلم آنگونه که به نظر میرسد ازهمگسیخته نیست و در هر سه داستانی که تعریف میکند، داستان آن بر اساس کم اعتمادی و احساس ناامنی مردانه شکل میگیرد. اما به جای آنکه در این احساسات مردانه و به طبع آن این محتوای ضد زنانه ای که از فیلم برداشت میشود غرق شود، به فیلم جلوه ی شیرینی بخشیده است.
این اتفاق تقریبا ناشی از حضور ستارههای فیلم است، رابطه ی عالی و دوست داشتنی میان «کوین هارت» و «دواین جانسون» ( مانند این است که یک جوجه تیغی نقش مقابل یک یخچال را بازیکند! ) ظاهرا بدون نگاه به گذشته و فلشبک، غیرقابل تعریف است. «هارت» تاکنون تجربه بازی با «آیس کیوب»، «جاش گَد»، «ویل فرل» و باز هم «آیس کیوب» (که نقش این یکی غیرقابل چشم پوشی است) را داشته است و تاکنون تجربه همکاری با تخته سنگ کوه مانندی که سابق با نام «راک» شناخته میشد، نداشته.
خوشبختانه نکات بیشتری درباره ی این دونفر غیر از اختلاف قد 13 اینچیشان در خلال فیلم وجود دارد (شوخی جانسون زمانیکه سعی میکند یک دست لباس راحتی در قدوقواره ی کوین هارت را بهتن کند بسیار دیدنی است). مطمئنا هر نویسنده ای نمیتوانست تضاد شخصیتی بین این دو نفر را به این خوبی بهتصویر بکشد، که البته توسط بازی جذاب بازیگرانش تکمیل شده است. «هارت» شخصیتی خوش طینت و منطقی دارد در حالیکه وظیفهی «جانسون» به دوش کشیدن بار کمدی فیلم است. این محصول ایده ی احمقانه ای روی کاغذ دارد که در اجرا به طرز اعجاب آوری زیرکانه ازآب درآمده است (نویسندگان فیلمنامه «آیک برینهالتز»، «دیوید استَسن» و کارگردان فیلم «مارشال ثربر» هستند).
«هارت» نقش «کلوین» را بازی میکند. حسابداری که علاقهای به جشن 20سالگی ملاقات پس از دبیرستان ندارد. او زمانی زیرکترین و سرشناس ترین شخص دانشگاه بود و اکنون با همکلاسی سابقش «دنیلا نیکولت» ازدواج کرده و زندگی خوبی دارد. اما اکنون آنگونه نیست که همکلاسی هایش لقب «موفقترین» را به او داده بودند. اما آنموقع اعضای مدرسه با «رابی» (جانسون) ارتباط خوبی نداشتند. او در آن زمان یک پسربچه با وزن زیاد بود که توسط اعضای مدرسه طرد شده بود و آخرین بار در باشگاه مدرسه توسط همکلاسیهایش عریان شده بود و خلاصه سوژه ی خوبی برای دست انداختن بود. در آنزمان «کلوین» تنها فردی بود که از «رابی» حمایت کرد و رابی هیچوقت این حرکت او را از یاد نبرد. بیست سال بعد آنها همدیگر را ملاقات میکنند در حالی که «رابی» اکنون وزن کم کرده، با حجم زیادی از عضلات و لبخندی بر لب، امیدوار است دوباره بتواند با «کلوین» رابطه ی دوستی خود را احیا کند.
فیلمنامه گاهی اوقات قابل پیشبینی و به طرز عجیبی شلوغ و شتاب زده میشود. برای مثال اطلاعاتی از این ارائه نمیدهد که چگونه «رابی»، که اکنون خود را «باب» نامیده است، تبدیل به یک مامور سرکش سازمان سیا شده است و اکنون شدیدا به مهارتهای دیوانه وار حسابرسی کلوین نیاز دارد تا به هدفش نزدیک شود یا اینکه بیننده تعجب میکند که چرا «باب»، «کلوین» را به هزارتوی دسیسه و خیانت میکشاند که مجبور میشوند از دست سازمان(با رهبری عالی امی رایان، یک شخصیت ظالم خونسرد) فرار کنند با اتهام اینکه باب همکار خود را به قتل رساندهاست.
از این مهمتر، داستان را لو نداده ام اگر بگویم «باب» در اکثر مدت زمان فیلم یک تیشرت زیبا با نقش اسب تکشاخ پوشیدهاست یا دستگاه جاسوسی پیشرفتهای در کیف کوچک آویزان به کمربندش دارد(تغییر لباسهای جذاب او نکته ی قابل اتکای طنز فیلم است). «جانسون» احتمالا از این شخصیت کمدی که میان نقشش در مجموعه فیلمهای «سریع و خشن» ایفاکرده لذت برده است، اما او اینجا نقش کاراکتری غیرمعمول را بازیکرده که حتی احتمال وجود دنباله ای برایش هست. یک ماشین کشتار حرفه ای مخفی که ذاتا انسانی خجالتی، حساس و دارای آسیبهای روحی مربوط به دوران دبیرستان است. «مارشال ثربر»، سازدهی کمدی خنده دار «داجبال : داستان واقعی یک توسریخور» محصول 2004 (داجبال نام نوعی ورزش است) و کمدی نچندان خنده دار «ما میلرها هستیم» محصول 2013، در به تصویردرآوردن شخصیتهای غیرمعمول و رانده شده موفق عمل کرده است. به نظر میرسد او درک کرده که کنترل «هارت» آسان است؛ البته نه هنگامی که به طرز دیوانه واری حرف میزند، بلکه هنگامی که کاراکتر او خصوصیاتی زیرکانه دارد. و میداند که میتواند لحظات عصبانیت هارت روی مونولوگ های بداهه ی او حساب کند.
شاید کلیدی ترین نکته ی « اطلاعات مرکزی » شوخی های کلامی «کلوین» و «باب» است که به نوعی یک تحسین متقابل به نظر میرسد. این دونفر واقعا باهم جورند و حتی میتوان گفت که از شخصیت یکدیگر برای هم بُت ساخته اند. به همین دلیل میتوان تعریفهای آنان از هم را بیشتر تعارف نامید تا توهین. دیالوگهایی مانند: "تو مثل جیسون بورن میمونی که شلوارک پوشیده! " یا "تو مثل نسخه ی کوچیک شده دنزل(واشنگتن) میمونی! ".
این نکات، یک لحن لذت بخش را به این محصول سینمایی بخشیده است، و منجر به این شده که حتی صحنه های غیرمنطقی هم خنده دار باشند. استیو (رایان هنسن) همکار آزاردهنده ای است که در دنیای هشتگ ها سیر میکند. «جیسون بیتمن» استاد بازی در شخصیتهای اجتماع ستیز با آن لبخند خاصش، به عنوان اذیتکننده ی «رابی» در دبیرستان حضور کوتاهی دارد.
من نمیتوانم با خشونت موجود در صحنهی تیراندازی در محل کار کلوین کنار بیایم؛ به دلایل مشخصی دیدن منظرهی یک دفترکار که گلوله باران شده و غیرنظامی ها برای پناهگرفتن خود را به آب و آتش میزنند، برای من قابل قبول نیست (حتی اگر هارت، جانسون و کمپانی سازنده مهمات درگیری را به چاقو و قوری قهوه تغییر داده باشند! ). به علت زمانبندی نادرست یا شاید فیلمسازی بد، حتی در شرایط ایدهآل هم نمیتوان بعضی از شیطنتها و شوخیهای سطح پایین « اطلاعات مرکزی » را که جزو نکات منفی آن هم هست، قابل قبول دانست. اما خوشبختانه این لحظات گذرا هستند و صحنه های مفرح بیشتری وجود دارد. وقتی فیلم «جانسون» و «هارت»ی دارد که به درستی از آنان استفاده میکند، میتوان از ضعف های آن چشمپوشی کرد.
وقتی (هارد) با قلدر دوران مدرسه اش روبرو می شود متوجه می شود که (جانسون) برای سازمان جاسوسی سیا کار می کند، او همراه با دوستش تصمیم به جاسوسی از یک پرونده ی نظامی را می گیرند که …