نقد و بررسی فیلم پیانیست اثر تحسین شده رومن پولانسکی: برای زنده ماندن
مانولا دارگیس : در پیانیست، رومن پولانسکی، هیچ چیز انتزاعیتر و سوررئالتر از جنگ نیست.
پیانیست براساس خاطرات یک یهودی لهستانی گریخته از گتوی ورشو، یعنی ولادیسلاو ژپیلمن؛آهنگساز و نوازنده پیانو بنا نهاده شده...
18 آذر 1395
در پیانیست، رومن پولانسکی، هیچ چیز انتزاعیتر و سوررئالتر از جنگ نیست.
پیانیست براساس خاطرات یک یهودی لهستانی گریخته از گتوی ورشو، یعنی ولادیسلاو ژپیلمن؛آهنگساز و نوازنده پیانو بنا نهاده شده است. داستان فیلم از 23 سپتامبر 1939 و درست چند هفته پس از تهاجم نظامی آلمان نازی به لهستان آغاز میشود. امّا پیانیست در همین حال هم به اجرای رسیتالهای خود در رادیو ورشو ادامه میدهد. او در راه رسیدن به رادیو از روی قطعات خرد شده ماشینآلات متلاشی و لاشه اسبهای کشته شده میگذرد و در حالی، در ساختمان رادیو پیانو مینوازد که صدای بمبهای فرو ریخته بر سر شهر، هر صدایی از جمله صدای پیانو را تحتالشعاع قرار داده است. چند روز بعد ورشو سقوط میکند و پیانیست، نخستین نشانههای برخورد نازیها با یهودیان را با حضور سربازان آلمانی در شهر میبیند. . .
ژپیلمن خاطرات خود را از دوران جنگ و اشغال لهستان در سال 1946 منتشر کرد. شاید فاصله کم میان پایان جنگ و انتشار پیانیست باشد که آنرا چنین تلخ و سیاه کرده است؛کتابی خالی از هرگونه محبت و گرمای انسانی. داستان، توسط فردی روایت شده که گذشتهها در خاطرش هنوز زنده است و ذهنش آکنده از خاطرات مردههاست. پس نمیتوان داستانی اینچنین تلخ و تیره را عینا در سینما روایت کرد. مشاهده رنج و مرگ انسانهایی که هیچ امیدی برای رهایی ندارند به هیچوجه ساده نیست.
شاید پولانسکی که خود یهودی است و توانسته از اردوگاه مرگ نازیها جان سالم به در ببرد مهمترین انتخاب ممکن برای روایت سینمایی داستان ژپیلمن باشد. او در روند اقتباس سینمایی داستان لحظاتی از ذهنیات خود را به فیلم افزوده و در عین حال فضای کلی و لحظات ناب داستان اصلی را هم حفظ کرده است.
کتاب ژپیلمن، آکنده از صحنههای گزنده، تیره و تأثیرگذار است. در هر فصلی از فیلم وقایعی تکاندهنده تصویر میشود، اما پولانسکی بر هیچکدام از این اتفاقات مکث نمیکند و نمیخواهد تماشاگرش تنها بر یک اتفاق و حادثه متمرکز شود و کلیت وقایع یک فاجعه انسانی را از یاد ببرد. او نمیخواهد صرفا احساسات مخاطبان را تحریک کند و به نظر میرسد کارگردان قصد دارد به تماشاگران بگوید میان اشک و درک و فهم انسانی تفاوت زیادی وجود دارد.
کنت تینان در نقد خود بر پیانیست نوشته است:«پولانسکی فیلم را نسبت به هر دیدگاه و نظریهپردازیای عایقبندی کرده است. »و به نظر میرسد این واقعا توصیف درستی از فیلم باشد. ساختار پیانیست به گونهای است که به فیلمساز اجازه میدهد بدون از یاد بردن جامعه گسترده اطراف، بر روی ژپیلمن تمرکز کند. این ساختار در عین حال پولانسکی را قادر ساخته تا با فاصله گرفتن از متن تراژیک، از واقعیت نمایی بگذرد و به سوررئالیسم برسد. «واقعا انتزاعی است»همان جملهای است که از زبان یکی از دوستان ژپیلمن در حال نگاه کردن به کوچ اجباری یهودیها به گوش میرسد. تا به حال سابقه نداشته هیچ فیلم داستانی اینچنین تأثیرگذار فضای مرگبار و وحشتآمیز سلطه نازیها را بر یک جامعه انسانی به تصویر بکشد.
با پیشرفت جنگ، وضعیت زندگی در گتو سختتر و مواد غذایی کمیابتر میشود. آدرین برادی هم در نقش پیانیست به خوبی توانسته احساس لازم برای درگیری در چنین وضعیتی را انتقال دهد. پیانیست در گذر زمان ساکتتر و منزویتر شده و تلاش میکند تا به یکی از جنبشهای مبارزه مخفی بپیوندد. امّا در نهایت چنین کاری نمیکند. نیاز به رهایی و غریزه آزادی و فرار از مرگ هر گونه نقصی را در رفتار قهرمانانه و شجاعانه ممکن میسازد. این، مسألهای است که پولانسکی بارها به آن اشاره میکند و در پرتو نگاهی غیر قهرمانگرایانه امّا واقعگرایانه تماشاگر خود را تحت تأثیر قرار میدهد.
شاید شیوههای متفاوتی برای روایت کردن ابعاد یک فاجعه انسانی غیر قابل باور وجود داشته باشد. یکی از این شیوهها گردآوری تمام شواهد تکاندهنده آن فاجعه است که پیشتر در برخی کتابها و آثار مستند تجربه شده است. روش دیگر به تصویر کشیدن بخشی از این شواهد و مدارک از طریق تجارب یک انسان است. پولانسکی که خود در دوران کودکی از گتوی کراکو گریخته تمام عمر فیلمسازیاش را روی ساخت فیلمهایی آکنده از احساس عدم درک و خلق روابط گذاشته است؛ آثاری که در واقع هر کدام از آنها روایت یک داستان فاجعهآمیز هستند. این بار او در رویارویی با یک واقعیت تاریخی، سبک منحصر به فرد خود را به رخ میکشد و پارانویا در دنیای بیرون از فیلم میماند.
همه میدانند که ژپیلمن، چه در کتاب و چه در فیلم پولانسکی، جان به در میبرد. سفر این نوازنده نه با شکوه است و نه زیبا. این سفر تنها تجربه یک غریزه انسانی برای زنده ماندن است.
نام فیلم نوعی انتقال مفهوم است، کلیت فیلم هم همینطور. پیانیست رومن پولانسکی داستان یک یهودی لهستانی است، یک موسیقیدان آثار کلاسیک که با خوششناسی از اردوگاههای آدمسوزی و کشتار نازیها فرار میکند. فیلم یک آثر داستانی هیجانآمیز نیست و میکوشد تا هرگونه تعلیق یا احساساتگرایی را از پیکره خود دور کند. پیانیست روایت چیزی است که پیانیست میبیند یا برایش اتفاق میافتد. از آنجا که همه افراد محبوب قهرمان داستان مردهاند، پس نجات او از این فاجعه یک پیروزی محسوب نمیشود. پولانسکی به هنگام صحبت از تجربههای شخصی خود میگوید:«مرگ مادرم در اتاق گاز چنان صدمهای به روح و روان من زد که تنها با مرگ من از بین میرود. »
فیلم براساس بیوگرافی ولادیسلاو ژپیلمن، موسیقیدانی که در زمان آغاز حمله نازیها به لهستان در رادیوی ورشو به نواختن آثار شوپن اشتغال دارد، ساخته شده است. خانواده ژپیلمن یک خانواده سرشناس و ثروتمند هستند که خود را در امان میبینند. واکنش اولیه خود او به جنگ این است:هیچ کجا نمیروم. . . با ورود نازیها به ورشو خانوادهء ژپیلمن از این خوشحال میشوند که فرانسه و انگلستان به آلمانها اعلام جنگ دادهاند. آنها مطمئن هستند که نازیها در کوتاه مدت شکست خواهند خورد و زندگی به حالت معمول خود باز میگردد. اما وضعیت اینگونه نمیشود. یهودیهای ورشو مجبور میشوند به گتوها کوچ کنند. ژپیلمن توسط یکی از دوستان نزدیک خود از سفر با قطار مرگ جان به در میبرد و در نهایت به کمک مبارزان زیرزمینی لهستان و با مخفی شدن در ورشو از مرگ نجات مییابد.
آدریان برادی نقش ژپیلمنی که او خلق برعهده دارد. احساس میکنیم ژپیلمنی که او خلق کرده مردی است که از سنین کودکی و به صورت جدی شیفته موسیقی شده است. مردی که در کارش مهارت دارد و نسبت به زندگی پیرامون خود با نوعی بیتفاوتی آشکار رفتار میکند. بیشتر از یک باز میشنویم که او به اطرافیانش اطمینان میدهد همه چیز درست خواهد شد. چنین اعتقادی نه مبتنیبر معلومات و دیدگاه او بلکه صرفا اعتقاد هر نوازندهء پیانو است.
نجات پولانسکی و پدرش از اردوگاههای مرگ احتمالا علت جلب او به داستان ژپیلمن بوده است. استیون اسپیلبرگ پیشتر کوشیده بود او رابرای کارگردانی فهرست شیندلر متقاعد کند، اما وی نپذیرفت، شاید به آن جهت که داستان شیندلر روایت نجات دهندهای بود که به صورت ارادی و آگاهانه میکوشید مردم را نجات بدهد، در حالیکه پولانسکی میداند در نجات بسیاری از بازماندگان تنها شانس و تقدیر نقش بازی کردهاند. فیلم در لهستان(جایی که پولانسکی پس از ساخت اولین فیلمش چاقو در آب در سال 1962 دیگر در آنجا فیلمی نساخته بود)، پراگ و آلمان فیلمبرداری شد. دکورهای عظیم این امکان را به پولانسکی میدهد تا تصویر شهری را که ژپیلمن در آن پنهان شده خلق کند؛جایی که ژپیلمن با پناه گرفتن در یک آپارتمان در امان میماند اما او خسته، ترسان، بیمار، گرسنه و تنهاست. در نزدیکی پایان یافتن جنگ ژپیلمن چند اتاق خالی مییابد که در آنها پیانویی هم هست، پیانویی که وی دیگر تمایلی به نواختن آن ندارد.
صحنه پایانی فیلم صحنه رودرویی مرد با یک کاپیتان آلمانی به نام ویلم هوسن فلد است که مخفیگاه وی را مییابد. برایتان نمیگویم سرنوشت داستان چه میشود اما کارگردانی پولانسکی در این صحنه و استفاده از سکون و سکوت، واقعا استادانه است.
برخی نقدها، پیانیست را فیلمی چند پاره و فاقد ریتم مناسب دانستهاند، شاید این ویژگی از قضا همان چیزی است که پولانسکی قصد گفتن آن را داشته است. تقریبا تمام افراد اردوگاه کشته میشوند، در نتیجه تمام داستانهای مربوط به نجات یافتگان، وضعیت واقعی را دگرگونه جلوه میدهند. چرا که همه آنها داستانهایی مربوط به افراد و حالات استثنایی هستند.
به نظر من پولانسکی با نشان دادن ژپیلمن به عنوان یک بازمانده و نه یک جنگجو یا قهرمان، مردی که تمام توان خود را برای زنده ماندنش به کار میگیرد و حتی اگر بخت بالا و همراهی چند آدم غیر یهود در میان نبود کشته میشد، درونیترین احساسات خود را باز میتاباند.
پس از جنگ، میشنویم که ژپیلمن تمام عمر خود را در ورشو به نواختن پیانو میگذراند. زندگینامه او هم که بلافاصله پس از پایان جنگ منتشر شده بود توسط حکومت کمونیستی به علت عدم نمایش روحیه مبارزهجویانه توقیف شد. این چاپ مجدد کتاب در دهه نود بود که توجه پولانسکی را به خود جلب کرد و فیلمی را پایه نهاد که از بدل شدن رهایی ژپیلمن به یک پیروزی جلوگیری کرد، و صرفا او را شاهدی برای ثبت داستان خاطرات در دل ماجرا برد.
«ولاديسلاف اشپیلمن» (برودي) پيانيست با استعدادي است که در يک خانواده ي يهودي ثروتمند لهستاني به دنيا آمده است. پس از اشغال لهستان توسط نازي ها، «ولاديسلاف» را به اردوگاه کار اجباري مي فرستند. اما او فرار مي کند و طي چند سال بعد، در حالي که تلاش دارد به دست نيروهاي اشغال گر اسير نشود، از خانه اي متروک به خانه اي ديگر مي رود...