نگاهی به فیلم «نبرد الجزایر»: صادق، واقعگرا، واقعهنگار و قابل استناد
کاوه قادری : شاید برخی یا بسیاری همچون نگارنده بر این باور باشند که آثار تاریخی تاریخ سینما را با عنایت به ذات سینما (که اساسا برگرفته از فراحقیقت است و نه حقیقت)...
24 آذر 1395
شاید برخی یا بسیاری همچون نگارنده بر این باور باشند که آثار تاریخی تاریخ سینما را با عنایت به ذات سینما (که اساسا برگرفته از فراحقیقت است و نه حقیقت) و نگاه و نگره منحصر به فرد هر فیلمساز نسبت به هر واقعه تاریخی (که حتی خود میتواند منتج به قرائتی مجزا از آن واقعه تاریخی شود) دیگر نمیتوان تنها سند تصویری متقن و معتبر ارائه شده از وقایع تاریخی دانست. درباره «نبرد الجزایر» اما این باور صدق نمیکند چرا که فیلم پونته کوروو، دهههاست که آشکارا به یکی از گنجینههای تصویری قابل استناد جهت نمایش و تبیین چگونگی انقلاب و استقلال الجزایر مبدل شده است. بخشی از این مهم البته بدون تردید مرهون ساختار برگزیدهشده برای «نبرد الجزایر» است.
فیلم با نمایش واپسین دقایق حیات 4 تن از آخرین عناصر فعال در جبهه آزادیبخش الجزایر آغاز میشود. دوربین پونته کوروو همچون فیلمنامه، علی لاپوآنته را به عنوان شخصیت هدف برمیگزیند سپس با بهرهگیری از روایتی غیرخطی در قالب فلاشبکی طولانی، گویی قصد دارد معرف مبدأ و ترسیمکننده مسیر زندگی شخصیتی باشد که علاوه بر محوریت و بسترسازی برای درام، از طریق آن بتوان روند شکلگیری و وقوع یک انقلاب را رصد کرد. اما دیری نمیپاید که این انگاره نیز با شکست مواجه میشود؛ آن هنگام که پونته کوروو به وضوح در بازآفرینی یک واقعه، موقعیت را بر شخصیت ارجح میداند تا جایی که میتوان «نبرد الجزایر» را پرتره موقعیتی تمامعیار دانست که البته پیش و بیش از آنکه مدیون تنها دو شخصیتش و قصه اصلی نهایتا یکبندیاش و پلاتهای کمتعداد و کمرنگش باشد، وامدار تصاویری روایی و روایاتی اعلانگونه و فیلمهایی گزارشی برگرفته از دوربینهای خبری 16 میلیمتری و فرمی مستندگونه است. به عبارت دیگر «نبرد الجزایر» بیش از آنکه تابع قواعد سینمای داستانی و قصهگو باشد، به عناصر روایی مرسوم و مورد نیاز در سینمای مستند بها میدهد و یقینا یکی از علل اعتبار یافتن این فیلم به عنوان یک سند تصویری پویا و جاودان از انقلاب الجزایر، پیروی از همین طریقت است.
فیلم پونته کوروو البته با وجود نمایش مرحله به مرحله انقلاب الجزایر (از ترورهای سازماندهی شده علیه پلیسهای فرانسوی و اعدام افراد فاسد داخلی گرفته تا اعتصاب و بمبگذاری و حملات منظم در مناطق فرانسوینشین) نسبت به تحلیل جزئینگرانه چرایی این انقلاب و بررسی زمینههای خلق آن استنکاف میورزد و بیشتر به شرح چگونگی آن میپردازد. با این همه اما «نبرد الجزایر»، از جامعه شناسی کلی انقلاب الجزایر غفلت نمیکند و در این راه، دو شخصیت اصلی خود را از میان دو ضلع همیشه فعال در هر انقلاب (ضلع محرک و ضلع سرکوبگر) برمیگزیند و از طریق پلات، آنها را شخصیتپردازی میکند. علی لاپوآنته که بیسواد و فراری از خدمت و محکوم در دادگاههای اطفال و جوانان و سابقهدار تحمل 8 ماه حبس است، جوانی کاملا ناکام از طبقه کارگری است که پس از دستگیری در مناطق فرانسوینشین الجزیره و گذراندن مدتی حبس در زندان و تماشای مستقیم اعدام یکی از زندانیان با گیوتین، به انقلاب میپیوندد و تا پایان کار جبهه آزادیبخش، از رهبران فعال و موثر آن باقی میماند. علی از همان طبقهای میآید که در صورت نادیده گرفتن نیازهای حیاتیشان، مصرانه دست به طغیان میزنند از این رو است که شور و انگیزه موجود در او را تقریبا در هیچکدام از دیگر انقلابیون حاضر در جبهه آزادیبخش نمیتوان یافت. به یاد بیاورید ماموریت نخست علی در قالب ترور پلیس فرانسوی آن هنگام که علی برخلاف مشی مرسوم در جبهه آزادیبخش، میخواهد علنی و در ملأعام و چشم در چشم پلیس فرانسوی، او را ترور کند، حتی پیش از دست به ماشه شدن، او را تحقیر نیز میکند؛ گویی مصمم است با آن شلیک، تمام ناکامیها و حقارتهای گذشته را فراموش و جبران کند. ماموریت دوم او در قالب ترور حسن البلیدی نیز حالتی مشابه دارد با این تفاوت که هنگام ترور، صدای اذان به گوش میرسد و همچنین جمله علی (من فقط از خدا میترسم) که این دو، نشان از درهم آمیختن هرچه بیشتر انگیزههای فردی و ملی با محرکی بس قدرتمند همچون مذهب دارند و نقشی به مراتب فراتر از فضاسازی صرف. علی علاوه بر قهرمان بیچون و چرای اثر، بدونتردید نماینده ضلع محرک انقلاب است؛ نشان به آن نشان که هنگام تظاهرات ضداستعماری، همواره در خط مقدم تظاهرات است و حتی ندای جعفر نیز یارای متوقف کردن او را ندارد (رجوع شود به تظاهراتی که در اعتراض به کشتار غیرنظامیان الجزایری شکل گرفته بود). تنها مخالف سرسخت اعتصاب برنامهریزیشده توسط جبهه آزادیبخش، علی است؛ آن هم فقط و فقط به علت توقف فعالیتهای نظامی و در این میان، حتی صحبتهای بنهیدی نیز تاثیر چندانی بر مشی علی ندارد آن هنگام که علی تاکید بر استفاده از اسلحه و اعلام حضور دارد و از قضا (بخوانید هوشمندی پونته کوروو) باز هم صدای اذان به گوش میرسد. هنگامی که تمام رهبران جبهه آزادیبخش همچون جعفر، تسلیم یا همچون بن هیدی و سی مراد و رامل، کشته شدهاند، علی مجدانه بر ادامه عملیاتها اصرار دارد. برای علی عرصه انقلاب، عرصه اثبات «خود» است و از انقلاب گذشتن یعنی از «خود» گذشتن و پایان انقلاب یعنی پایان «خود»؛ کمااینکه پایان کار جبهه آزادیبخش، مقارن با پایان زندگی علی است؛ آن هنگامی که حتی امثال جعفر نیز چنین مرگی را بیهوده میدانند اما لطف علی در رفتن است همچون بسیاری از قهرمانان ناکام و «تلخ عاقبت» تاریخ سینما. نماینده ضلع سرکوبگر انقلاب اما کلنل ماتیو است؛ خونسرد، باهوش، کارکشته، موقعیتشناس و قاعدهمند و دارای هدف و استراتژی. به جرات میتوان خلق چنین ضدقهرمانی با چنین خصوصیاتی را آن هم در دورانی که ضدقهرمانها غالبا شرور و بیرحم و دارای تحکمی بس اغراقشده بودند، نشانه درایت و هوشمندی پونته کوروو دانست؛ خاصه آنکه آنچه در سرکوب جبهه آزادیبخش به یاری ماتیو میآید، در همان خصوصیات اعطایی پونته کوروو به ماتیو نهفته است و نه در خصوصیات ضدقهرمانهای دمده آن دوران. کلنل ماتیو روشهای معین و آزمودهشده در پیشگیری از ترورها را به چالش میکشد و در سرکوبها بیش از وجه نظامی، بر اهمیت وجه پلیسی تاکید دارد. توجه ویژه به رسانه از دیگر نقاط قوت عملکرد او است. ماتیو با وجود اینکه خود اعتصابها را موفقیتآمیز میداند اما در مصاحبه با رسانهها در قالب یک جنگ روانی رندانه، تداوم بمبگذاریها را به جبهه آزادیبخش پیشنهاد میکند.
بهرهگیری از خبرنگاران برای جلب حمایت سیاسی و تبلیغات منفی گسترده در سطح شهر علیه جبهه آزادیبخش و صدور بیانیه و اعلامیه، از دیگر اقدامات رسانهای ماتیو است که تدریجا کارگر میافتد. استراتژی قطع کردن سر کرم کدو در قالب دستگیری مستقیم رهبران جبهه آزادیبخش، ظاهرا تکمیلکننده تمام پیروزیهای او است. نگاه انسانی ماتیو با وجود توجیه شکنجه و تکیه و تاکید بر استفاده از شکنجه، قابل توجه است. آن هنگام که میکوشد تمام دشمنانش را زنده دستگیر کند، از مرگ بنهیدی اظهار تاسف کرده و یاد او را گرامی میدارد و از زنده دستگیر کردن جعفر اظهار خشنودی میکند و برای زنده دستگیر کردن علی نیز بارها به او اصرار میکند. شاید اگر بحث پادرمیانی منافع ملی و موقعیتهای خاص طرفین در میان نبود، ماتیو، علی و جعفر به انسانهایی قابل احترام برای یکدیگر تبدیل میشدند کمااینکه ماتیو، بهرغم اختلاف نظر با سارتر، به سبب هموطن بودن با او، وی را دشمن خود نمیپندارد. از این همه آنچه هویدا است، مشی و منش ماتیو و علل پیروزی او است که مسلما چه در فیلمنامه و چه در میزانسن واقعگرای پونته کوروو، منحصر در تحکم و سرنیزه نیست. حال اگر به نحوه پرداخت دو کاراکتر علی و ماتیو با نگاهی موشکافانهتر بنگریم، نخستین ویژگیهای این پرداخت را در پرهیز از مبالغه و عدم ایجاد دوقطبی سیاه و سفید و صداقت تام و تمام منبعث از نگاه بیطرفانهای مییابیم که در تمام طول فیلم بسط یافته است.
به بیانی سادهتر «نبرد الجزایر» در ترسیم انقلاب الجزایر، هرگز به دام آنچه ناسیونالیسم افراطی یا وطنپرستی به شکل ماکیاولیستی مینامیم، گرفتار نشده و پونته کوروو به عنوان خالق اثر، بهرغم اینکه خود مخالف استعمار و دارای سوابق ضداستعماری است، ایستادن روی سکوی ناظر را بر هواداری همهجانبه از انقلابیون ترجیح میدهد. قطع نظر از مصاحبههای پونته کوروو (که در آنها، تروریستهای الجزایری را ذیحقتر از استعمارگران فرانسوی دانسته بود) فیلم با مددگیری از موسیقی حزنانگیزش، چه بر کشتهشدگان ناشی از جنایات فرانسویها و چه بر قربانیان ناشی از عملیات تروریستی الجزایری ها، به دیده حسرت مینگرد و بر بانیان این حوادث، به دیده مذمت.
شاید همین نگاه بیطرفانه که موجب روایاتی بیطرفانه نیز شده است، به «نبرد الجزایر» علاوه بر خلق گزارشی واقعهنگارانه و مستند، امکان ارائه تحلیلی صادقانه و واقعگرایانه در لایههای زیرین فیلم را البته با کمی ارجاع به فرامتن فراهم کند؛ تحلیلهایی از انقلاب الجزایر و نحوه شکست جبهه آزادیبخش و شکست استعمارگران و استقلال الجزایر (آن هم در شرایطی که پس از پایان کار جبهه آزادیبخش، استقلال الجزایر عملا منتفی به نظر میرسید) که البته جملگی به سبب فرم مستندگونه برگزیدهشده برای فیلم، بیشتر ناظر بر چگونگیاند تا چرایی. در «نبرد الجزایر» اندک نیستند تعداد کارتپستالهایی که در نتیجه عکاسیهای پونته کوروو در میزانسن به وجود آمدهاند؛ کارتپستالهای حضور بنهیدی در جمع نظامیان و خبرنگاران فرانسوی و اعتراض دستهجمعی زنان به کشتار غیرنظامیان الجزایری و اشک ریختن یک زن پس از تماشای شکنجه مبارزان الجزایری، دعای اهالی قصبه برای آمرزش علی، اشک دختری جوان پس از کشته شدن علی و.... پونته کوروو در واقع بیآنکه پیرو مرامنامه سینمای قاب و استعاری و نمادپردازانه باشد، «نبرد الجزایر» را آلبومی متوازن از تصاویر گوناگونی قرار داده که هر کدامشان، برگهای از تاریخ انقلاب الجزایر هستند. این ویژگیها شاید امروز ساده به نظر آیند اما عملا همان برگ برندههایی هستند که تنها پنجره گشودهشده تاریخ سینما به سوی انقلاب الجزایر را خلق کردهاند و «نبرد الجزایر» را با وجود گذشت بیش از نیمقرن از زمان ساخت آن، به آلبوم عکسی صادق و واقعهنگارانه و قابل استناد از انقلابی تبدیل کردهاند که به لحاظ آغاز و انتها و نحوه شکلگیری و مراحل آن، تفاوتهایی بس آشکار با اغلب انقلابهای رایج در عصر خود دارد.
هفتم اکتبر سال ۱۹۵۷. «سرهنگ ماتیو» (مارتن) و سربازان چترباز تحت فرماندهی او، ساختمانی را که «علی» (حجاج)، آخرین رهبر سازمان آزادی بخش الجزایر، در آن مخفی شده، محاصره می کنند. با نزدیک شدن زمان حمله ی سربازان، علی وقایع چند سال گذشته را به یاد می آورد...