: داستان فیلم در یك حادثهی رانندگی «ژولی»، شوهر و دختر كوچكش را از دست میدهد. شوهر او آهنگساز مشهوری است. ژولی تصمیم به خودكشی میگیرد اما جرئت این كار را نمییابد....
16 آذر 1395
داستان فیلم در یك حادثهی رانندگی «ژولی»، شوهر و دختر كوچكش را از دست میدهد. شوهر او آهنگساز مشهوری است. ژولی تصمیم به خودكشی میگیرد اما جرئت این كار را نمییابد. تلاش میكند از خاطرات و دلبستگیهای گذشتهی خود جدا شود. به پاریس میرود و در آپارتمان كوچكی به صورت گمنام، زندگی میكند. او سعی میكند در زندگی جدیدش آزاد و رها باشد. قطعهیی از موسیقی شوهرش، او را به گذشته پیوند میزند. مردی كه دلباختهی اوست، تعقیبش میكند و او درمییابد كه شوهرش با او صادق نبوده است. او بهتدریج به این نتیجه میرسد كه انسان هرگز نمیتواند آنگونه كه خود میخواهد زندگی كند.
تجربهی 1: شروع خوب سكانس افتتاحیهی فیلم «آبی» از نظر شكل ساختاری و معانی استعاری، نزدیكی بسیاری با مفهوم كلی اثر دارد. زندگی با همهی شادیها و اضطرابهایش در حركت به سوی سرنوشت مقدر است و مرگ، تنها ایستگاه كوچكی برای نگاه مفهومیتر به زندگی است. المان زیبای برخورد اتومبیل با درخت و یا تحول فكری «ژولی» بعد از تصادف، دلیلی بر این مدعا هستند. زرورقِ آبنباتِ دختر كوچك ژولی كه با وزش باد میرقصد، مظهر شادیهای زودگذر و كودكانهی آدمی در زندگی میتواند باشد. نمای نزدیك از چكه كردن روغن ترمز (كه پیشاپیش وقوع حادثهیی را خبر میدهد) نمادِ زیبایی از تمام اضطرابها و قرار گرفتن گوی چوبی پسر جوان (آنتوان) بر سر میله، حضور ساده و نمادین همهی اتفاقاتی است كه ما را به تحول و آگاهی و در نهایت به تكامل راهبر میشوند. زندگی به سادگی همین چند نماست.
تجربهی 2: زاویهی نگاه منشورهای شیشهیی در فیلم «آبی» همه اسرار اثر را در خود جای داده است. «ژولی» برای فرار از ابعاد تلخ فاجعهیی كه در زندگی او پدید آمده است از وادی وهم عبور میكند و به معرفتی بزرگ دست مییابد. رهایی معنای فریبندهی آزادی است و گرفتاری و اسارت در تصورات آزادی صورت واقعی این تلاش بشری. ژولی در كشش و جذبهی همین امواج آبی نور، از وهم حاصله عبور میكند و به جنس دیگری از باور، مغایر با آن چه قبلاً میپنداشت دست مییابد. ما تنها بخش كوچكی از تقدیر و سرنوشت خویش را رقم میزنیم. همه چیز در دست ما نیست. شاید این حیطه (شك و خیال) و سیر در آن، به اجرای كاملتری از هستی ما را میرساند. مثل: اجرای كامل موسیقی آخر فیلم یا تحول ناشی از مرگ، یا شاید بارقههای تولد كودك همان زن جوان ... یا شاید؟ نمیشود با یقین بود و زندگی كرد!
تجربهی 3: طراحی حركت در فصلی از فیلم، «ژولی» زن جوان و بیوه، برای فرار از گذشتهی زجرآلود خود و شروع یك زندگی جدید به شهر پرجمعیتی پناه میبرد. در سكانس زیبایی، ژولی از یك لانگشات (نمای باز) به كلوزآپی بسته وارد میشود كه دوربین او را در این كلوزآپ به صورت تراولینگ دنبال میكند. ژولی كودكانه دست خود را بر دیواری پوشیده از برگهای سبز میكشد. طراوت دیوار با جراحتی كه از سایش پشت دستش با دیوار به وجود میآید، به زمختی میگراید. ژولی با ناراحتی توسط پلههایی خود را به سطح زمین و به میان مردم میكشاند. میزانسن و طراحی حركت در این صحنه به صورتی كاملاً موجز شرایط روحی و بحران ذهنی ژولی را به گونهیی تصویری به نمایش میگذارد.
تجربهی 4: شخصیتپردازی «آنتوان» یكی از شخصیتهای پرداختشده در فیلم «آبی» است. او كه از نزدیك شاهد صحنهی تصادف در ابتدای فیلم بوده (و شاید ژولی را او نجات داده است) از حضوری سنجیده و كاملاً دراماتیزه برخوردار است. او در قسمتهایی از فیلم حركت یا حضوری مفهومی دارد. در فصل اول فیلم ضمن این كه مرگ را برای ما ساده جلوه میدهد، به نجات آسیبدیدگان تصادف میشتابد. تأكید روی شتابی كه او برای نجات زندگی دیگران دارد در فصلهای انتهایی فیلم نیز با حضور او نمود پیدا میكند. با حضور مجدد آنتوان صحنهی تصادف در خاطر «ژولی» دوباره زنده میشود؛ با این تفاوت كه یادآوری (هر چند تلخ) ماجرا در این مقطع زمانی، بازگشت ژولی به بطن زندگی را رقم میزند، در واقع آنتوان این بار به نجات عشق و زندگی میشتابد و هویت فراموششدهی ژولی را به وی بازمیگرداند.
تجربهی 5: استعاره فیلم «آبی» سرشار از نشانههای تصویری/ استعاری است كه برای رسوخ به درونمایهی اثر، توجه و دقت به آنها لازم است: - استفاده از تكنیكهای فید این/ فید اوت با رجوع دوباره به زمان حال برای متوقف كردن زمان در ذهن ژولی - تأكید روی نماهای درشت، برای مثال: حركت روی نت موسیقی، بحران در یادآوری گذشته و در همین حین توقف حركت و موسیقی - تابش نور آبی و بازتاب آن در چهرهی ژولی - آبنبات دختر ژولی - استخر با رنگ غالب آبی و تأكید بر حضور ژولی و شنا كردن او در آن و ... این همه تنها چند نمونه از تصاویر استعاری، برای راهیابی به جوهرهی درونی فیلم است
آبی، نخستین قسمت از سه گانه ی رنگ های کیشلفسکی (Three Colors) داستان زنی است که پس از مرگ همسر و فرزندش با دنیایی تازه روبرو می شود، دنیایی پر از غم، اندوهی که با رنگ آبی در سراسر فیلم نمایش داده می شود. ژولی با بازی “ژولیت بینوش”، خانه ی قدیمی را می فروشد و به گوشه ای از شهر پناه می برد تا شاید این اندوه فراوان را فراموش کند. شوهر او که موسیقیدانی برجسته بوده است، پس از مرگ، دغدغه ی پایان رساندن آخرین ساخته اش را برای ژولی به جا می گذارد و ژولی که در سراسر فیلم سعی در فرار از خود و آن چه برایش پیش آمده دارد، باید با خود کنار بیاید، او باید تقدیر را بپذیرد و زندگی جدیدی بسازد…