تحلیل فرم سینمایی در سگ های انباری: نشانه گذاری خشونت
جیم اسمیت : آن چه می خوانید برگردان بخش هایی از کتاب تارانتینو، نوشته جیم اسمیت از انتشارات ویرجین است. کتاب، فیلم به فیلم و به ترتیب زمانی تقسیم بندی شده و شما...
25 آذر 1395
آن چه می خوانید برگردان بخش هایی از کتاب تارانتینو، نوشته جیم اسمیت از انتشارات ویرجین است. کتاب، فیلم به فیلم و به ترتیب زمانی تقسیم بندی شده و شما قسمت های مربوط به تحلیل سگ های انباری تارانتینو را می خوانید. کتاب در سال 2005 منتشر شده و تا بیل را بکش: قسمت2 را در بر می گیرد.
سگ های انباری: سرچشمه های فرم
وقتی از تارانتینو درباره منبع الهامش در فیلم سگ های انباری سؤال شد، در پاسخ گفت: «ایده ای درباره سرقتی مسلحانه به ذهنم رسیده بود که خود سرقت اصلاً در فیلم دیده نمی شود.» و اضافه کرد: « هر خرابکاری ممکنی هم اتفاق می افتد.» این جمله جالب، چکیده ای تر و تمیز از داستان فیلمی است که فیلمنامه ای مبهم و پیچیده دارد.
ساختار سگ های انباری، اولین فیلمنامه ای که تارانتینو خودش آن را نوشت، از چهار ویژگی مهم برخوردار است که توانایی های او در فیلمنامه نویسی را نمایان می کند. این چهار ویژگی عبارت اند از مونولوگ های دراماتیک، سکانس های بلند با ریتم کند، تغییر ناگهانی لحن و ساختاری بدون رعایت تسلسل زمانی. این تکنیک ها همواره بخشی از سبک فیلمنامه نویسی نخواهد بود و هر کدام بر دیگری تأثیر می گذارد. بحث را با آخرین آنها شروع می کنیم. یعنی ترتیب زمانی: اگر در سگ های انباری ترتیب زمانی رعایت می شد، ترتیب سکانس ها به این شکل در می آمد:
1. جو و ادی کابوت گروهی را برای سرقت از یک جواهرفروشی جمع می کنند که اعضای آن یکدیگر را نمی شناسند.
2. یک پلیس مخفی تعلیم دیده موفق می شود وارد گروه شود.
3. گروه همدیگر را ملاقات می کنند تا طرح دزدی را بریزند. با نام گذاری آنها با اسامی رنگ ها، اعضا همچنان برای هم ناشناخته می مانند.
4. دزدی در حمامی از خون پایان می گیرد. بخشی از آن به خاطر پلیس مخفی حاضر در گروه و بخشی به خاطر این که آقای بلوند زیر فشار کنترل خود را از دست می دهد و برای تفریح شروع به شلیک به مردم می کند و پلیس و تعدادی از مردم کشته می شوند. سایر اعضای گروه فرار می کنند.
5. آقای سفید و آقای نارنجی (همان پلیس مخفی) به انباری که از قبل برای ملاقات در نظر گرفته شده بود، می روند و آنجا آقای صورتی را می بینند و آنجا آقای صورتی و آقای سفید، با هم درگیر می شوند.
6. آقای بلوند با پلیسی که گروگان گرفته سر می رسد.
7. ادی وارد انبار می شود و با آقای صورتی و آقای سفید انبار را برای کیسه جواهری ترک می کند. در این زمان آقای بلوند از سر تفریح شروع به شکنجه گروگان می کند. آقای نارنجی برای نجات همکارش آقای بلوند را می کشد.
8. ادی با آقای سفید و آقای صورتی برمی گردد و پلیسی که آقای بلوند او را شکنجه کرده کشته و داستان آقای نارنجی را درباره این که آقای بلوند می خواسته همه را بکشد و فرار کند، باور نمی کند.
9. جو کابوت سر می رسد و خبر می دهد که آقای نارنجی خائن است و به سوی او اسلحه می کشد، اما آقای سفید اعتراض می کند و این مسئله را باور نمی کند. ادی از پدرش دفاع می کند، اما هر دو کابوت کشته می شوند و آقای سفید هم به شدت زخمی می شود. آقای صورتی هم فرار می کند.
10. مأموران پلیس سر می رسند و آقای نارنجی حقیقت را به آقای سفید می گوید. او هم آقای نارنجی را می کشد و سپس توسط پلیس کشته می شود.
با توجه به شماره های بالا این ترتیب به کار رفته سکانس ها در فیلم است: 3،3 - 4،4 - 5،1 - 4،3 - 5،3 - 6،1 - 1،1 - 7،1 - 7،2 - 7،3 - 2،2 - 2،3 - 2،5 - 2،6 - 2،7 -4،1 - 3،1 - 2،6 - 3،2 - 4،1 - 8 - 9 - 10
شاید این اولین باری نباشد که بینندگان با عدم رعایت ترتیب زمانی مواجه می شوند. با این حال در بخش هایی این توالی رعایت شده است، مثلاً 2،1 تا 2،7 و یا 7،1 تا 7،3 که با ترتیب زمانی کنار هم چیده شده اند. بررسی نشان می دهد که عدم رعایت ترتیب زمانی برای کمک به پرورش شخصیت، پیشبرد داستان فیلم و تشدید تأثیراتش است. تارانتینو در مقام فیلمنامه نویس و کارگردان شومنی بزرگ است. او زمانی گفت: « اگر احساس می کنید خود را به فردی مطمئن سپرده اید، اشکالی ندارد گیج و سر در گم شوید.» او می خواهد به بیننده فقط اطلاعاتی را که می خواهد آنها داشته باشند منتقل کند و این کار را به شکلی که خودش می خواهد انجام دهد. حالت «ابتدا پاسخ» و «بعد پرسش» کلید اصلی فیلمنامه سگ های انباری است. این شیوه به ما اجازه می دهد تا مثلاً به رابطه آقای نارنجی و آقای سفید پیش از آن که بفهمیم نارنجی پلیس مخفی است اشراف داشته باشیم. این شیوه نحوه درگیر شدن بیننده یا فیلم را دچار تغییر می کند و واکنش هایی را به دنبال خود می آورد که در یک داستان خطی سرراست هرگز به وجود نمی آمد.
فیلم پر از نمادهای بلند با ریتم کند است. قرارداد فیلمنامه نویسی در استثنایی ترین حالت خود می گوید که یک سکانس نباید بیشتر از سه دقیقه باشد، اما در سگ های انباری وجود سکانس های بیش از سه دقیقه به مسئله ای عادی تبدیل می شود. او از این شیوه برای نشان دادن داستانش از زوایای مختلف سود می برد. عدم استفاده او از ترتیب زمانی این اجازه را به او می دهد که در زمان داستان به جلو یا عقب برود و همان شخصیت ها را در موقعیتهای دراماتیک متفاوتی به تصویر بکشد.
در این شرایط بیننده در جایی که با یک کمدی رو به روست، ناگهان با یک درام مواجه می شود و لحظه ای بعد با اثری خشن و این رفت و برگشت به شیوه ای بسیار مهیج مدام صورت می گیرد. از طرف دیگر استفاده بسیار از جملات قصار و شوخ طبعانه بسیار سودمند است و حالی را به وجود می آورد که در آن به راحتی می توان به بیننده شوک وارد کرد. اینجا بیننده متوجه می شود که چطور عدم رعایت تسلسل زمانی، سکانس های بلند، تغییر ناگهانی لحن و دیالوگ های ویژه می تواند کارگر افتد تا در مجموع بیننده را گیج، سر در گم و مبهوت خود کند. این کار نه با خود داستن که با ساختار داستانی فیلم صورت می گیرد. نمونه این سر در گمی در فیلم جایی است که آقای نارنجی، آقای بلوند را می کشد تا زندگی پلیس را نجات دهد. تماشاگر انتظار این را ندارد و در این لحظه غافل گیر می شود. سپس بینننده شکنجه ماروین را می بیند و بعد سکانس بلند دیگری که گذشته آقای نارنجی را برملا می کند. شگفت انگیزترین موضوع نحوه قرار گرفتن این سکانس هاست. سکانس های آقای نارنجی در این زمان و مکان باعث می شود تا بیننده، دوباره به آن چه تا به حال دیده رجوع کند و آن را در ذهنش مرور کند. همچنین سبب می شود که بیننده به صفات و ویژگی های مثبت آقای سفید پی ببرد، صداقت، وفاداری، رحم و شفقت او را درک کند.
وقتی در سال 1994 از تارنتینو درباره استفاده اش از این نوع ساختار پرسش شد، در پاسخ گفت که اگر این ساختار در یک رمان لحاظ شود، اصلاً آن را به انرژی برجسته تبدیل نمی کند: «نویسنده گان رمان همواره این کار را کرده اند... آنها آزادی کامل دارند تا داستان را آن طور که دوست دارند کنار هم بچینند.» و سگ های انباری و پالپ فیکشن به یاری این شیوه توانستند تنش بسیاری را درون خود جای دهند.
مونولوگ هایی پر از جزئیات بخشی از سبک فیلمنامه نویسی تارانتینوست. سخنوری و لفاظی شخصیت های او که اغلب مدت زیادی به طول می انجامد، از ذهن باهوش فیلمنامه نویس و کارگردانی ماهر بیرون آمده است. دو مورد از این لفاظی ها در فیلم چشم گیر است. یکی در رستوران و جایی که آقای سفید می گوید که یپشخدمت ها حقوق کمی می گیرند و این که پیشخدمتی شغلی درجه یک برای زنان تحصیل نکرده در آمریکاست. شغلی که هر زنی توانایی انجامش را دارد و با آن می تواند زندگی اش را بگذراند. آقای صورتی این گفته ها را با دلایل دیگری رد می کند. او جامعه را سرزنش می کند و حتی قوانین مالیاتی ایالتی را. از این صحبت ها می توان به این نتیجه رسید که آقای صورتی مسئولیت کاری را که خودش مستقیم انجام نداده، هیچ گاه نمی پذیرد.
تمام سکانس افتتاحیه در رستوران، سرگرم کننده، خنده دار و مهم است و اطلاعات بسیار زیادی به بیننده می دهد و سپس بیننده با اولین شوک فیلم رو به رو می شود؛ صدای آقای صورتی که پشت اتومبیل دزدی فریاد می زند. ویژگی های مثبت فیلمنامه فقط محدود به مهر و امضای نامتعارف تارانتینو در اثرش نیست. دیالوگ ها با دقت انتخاب شده اند و از زبان، استفاده ای صحیح و کاربردی شده است. هیچ کلمه ای هدر نمی رود. مثلاً جو کابوت از کلماتی استفاده می کند که عامیانه نیست و مشخص است که او از منطقه دیگری آمده. یکی از کلمات کلیدی فیلم «حرفه ای» است که مدام توسط شخصیت ها به ویژه
در نیمه اول فیلم بر زبان می آید. آقای سفید می گوید: «اینجا فقط من حرفه ای هستم؟» و آقای صورتی فریاد می زند: «کاری که فکر می کنی انجام می دهی فقط این است که ادای یک حرفه ای لعنتی را در می آوری.»استفاده از این کلمه در فیلم در نوع خود بسیار جالب است. چون باعث می شود شخصیت ها غرورشان را در فیلم نشان دهند بدون آن که تارانتینو از به کار بردن این کلمه کلیشه ای چشم پوشی کند. که حداقل بیانگر این است که این تبهکاران استاندارد خود را دارند، از شیوه های ایده آلی برای انجام کارهای خود سود می برند. همچنین از زندگی تبهکارانه خود راضی اند. این کلمه باعث می شود تا بیننده نادرستی و دروغین بودن زندگی این جنایتکاران را رمانی که در موقعیتی ویژه «خرابکاری، اتهام به یکدیگر و کشتار فجیع) گرفتار می شوند، بهتر درک کنند. «حرفه ای گری صرفاً پوششی برای دفاع از خود است. آقای سفید از آن استفاده می کند تا خود را از آقای صورتی که باعث انزجار اوست جدا بدانند، آنها ممکن است خود را حرفه ای بدانند، حتی ممکن است انسان هایی خشن و سخت باشند، اما نمی توانند از عهده بدبختی و گرفتاری که این روز بخصوص برایشان به ارمغان آورده بگریزند و شاید به نوعی این نکته اساسی فیلم است.
پرسش اخلاقی فیلم به شکل جالبی مطرح می شود. آقای نارنجی که به نوعی نماینده اجتماع است، قهرمان حقیقی فیلم است، اما از دید شخصیت های فیلم قضیه کاملاً متفاوت است. خائن همان کسی است که می خواهد کار خوب و مثبت را انجام دهد.
از دیگر کلمات مورد استفاده در فیلم اسامی شخصیت هاست که با نام رنگ ها کدگذاری شده است. هر چند که جو کابوت اصرار دارد که پشت، این نام گذاری هیچ مقصودی نیست، اما در متن این درام انتخاب های تارانتینو بسیار مهم جلوه می کنند. لری یا همان آقای سفید صادق ترین است. هرگز دروغ نمی گوید و کاری را انجام می دهد که گفته انجام می دهد. بلوند مثل سفید یا نارنجی یک رنگ نیست و همین مسئله باعث می شود که متوجه شویم موضوع عجیبی درباره او وجود دارد. نارنجی رنگ چراغ راهنماست و شما تا مطمئن نباشید از آن عبور نمی کنید....
از دیگر نکات مهم استفاده بسیار از کلمات نژادپرستانه است. سبکی نگارشی که در فیلمنامه تارانتینو همیشه دیده می شود. که البته به این معنا نیست که او خودش یک نژادپرست است. استفاده او از کلمه کاکا سیاه در سگ های انباری منحصراً برای شخصیت های منفی است. و مثلاً آقای نارنجی که پلیس است، اصلاً از آن استفاده نمی کند. البته چند دیالوگ فیلم کاربردی به نظر نمی رسند. آقای نارنجی به روح مادرش قسم می خورد در حالی که بیننده می داند او دارد دروغ می گوید و دیگری جایی که آقای سفید از جو درباره الماس ها می پرسد.
تکنیک اصلی تارانیتنو در سبک فیلمنامه نویسی، فرم تمام و کمالی از کارهای او را در اولین اثرش به بیننده معرفی می کند. بعدها نه عشق واقعی و نه قاتلین بالفطره به شهرت او ضرفه نزدند، چرا که در قیاس با سگ های انباری، تفاوت آنها، تارانتینوی اصلی را نمایان می کند. سگ های انباری با داستانی غیرخطی ما بین اکشن / ایجاد شوک و آرامش / الفاظی در نوسان است. از مونولوگ برای شخصیت پردازی و ایجاد تنش استفاده می کند و همه اینها در کنار سکانس های بلندش، فیلم را به اثری تأثیرگذار و مهم بدل می کند.
بعد از اینکه نقشه سرقت از جواهر فروشی شکست می خورد و پلیس گروه را تار و مار می کند، سارقانی که از مهلکه جان سالم بدر برده اند به این نتیجه می رسند که یکی از آن ها نفوذی پلیس است...